فروردین ۱۰، ۱۳۸۸

پدیده مهران مدیری زدگی

امروز خبری را در تابناک دیدم که به نقل خبرگزاری مهر آورده بود که لوریس چکناواریان، آهنگساز و رهبر ارکستر، نسبت به استفاده بدون اجازه از یکی از آثارش در تیتراژ پایانی سریال مرد دو هزار چهره اعتراض کرده و گفته است صدا و سیما بدون اطلاع و آگاهی و حتی بدون ذکر نام آهنگساز اثر او را در برنامه ای پخش کرده است.

حالا اصل خبر، چیر تازه ای نیست! ما که عادت کرده ایم اثر دیگران را به راحتی بدون ذکر منبع و مآخذ برداریم و برای خودمان استفاده کنیم و آب هم از آب تکان نخورد. در میان فرهنگ های متمدن که معمولا هم داعیه تمدن های 2500 ساله و کورش و داریوش و غیره ندارند، به این کار کوچک و به ظاهر بی اهمیت می گویند: عدم رعایت کپی رایت یا همان حق مولف!
حالا بحث من اصلا این نیست. بحث من درباره کامنت های خوانندگان پای این خبر است. تا زمان نوشتن این مطلب، این کامنت ها منتشر شده اند.

به نظر من ایشون نباید ناراحت بشن چون اثار ایشون با محتوای سریال سنخیت داره.
به نظر من سال 2009 ميلادي براي يك مسيحي زمان خوبي است كه چندصد سال زندگي خود را در ايران غنيمت شمرده و به هنرمندان عزيز اين كشور همچون آقاي مديري و ديگران به ديده احترام بنگرد و نه انتقام.
اين اثر آقاي چكناوريان يك اثر تقليدي است و درضمن من شخصا تيتراژ پاياني سريال را به دقت ديده ام و هرگز چنين چيزي نيست.
از كي تا حالا بايد براي استفاده هنري و بجا از يك اثر كسب اجازه كرد؟ مگر سواستفاده اي صورت گرفته كه اين آقا شاكي هستند؟ به نظر من اصلا شكايت ايشان وارد نيست.
زنده باد مهران مديري هنرمند و هنرپرور ايراني.
بهتر است واقع بين باشيم و به دور از تعصب و عناد سخن بگوييم. مهران عزيز دوستت داريم.
من يك ارمني هستم و آثار آقاي مديري را بي اندازه دوست دارم و به نظر من چنين چيزي نبوده و يا اينكه آقاي چكناوريان منظور ديگري را دنبال مي كنند.
ما ايرانيان دزد نيستيم. ما هنردوست و هنرمند و هنرآفرين هستيم.
در قسمتهای پارسال و امسال به دفعات موسیقی متن فیلم The Fabulous Destiny of Amelie Poulain پخش شد.
آقای بهرام مدیری (احتمالا برادر یا یکی از بستگان اقای مدیری) موزیک متن را انخاب کرده است. موزیک سایر بخشها نیز متعلق به دیگران است و صرفاً انتخاب شده است.
متاسفانه صداوسیما هیچوقت درین زمینه قید و بندی نداشته

من فقط به چند نکته کوتاه در این مورد اشاره کنم. چکناواریان هنرمندی ایرانی است. در بروجرد به دنیا آمده است و تا به حال قطعات زیادی ساخته است. اپرای رستم و رستم، یکی از آخرین کارهایش است.
حالا آنچه من خواستم بگویم این است که اصلا سر در نمی آورم برای چی جامعه ما دچار یدیده "مهران مدیری زدگی" شده است؟! البته امروز مهران مدیری است. دیروز خاتمی بود و فردا یکی دیگر است.
چرا در مقابل خبری این چنین معمولی، خوانندگان چنین موضع گیری هایی می کنند؟ من اول موضع خودم را در این نوشته روشن کنم که از نظر من، مهران مدیری در عرضه طنز تلویزیونی در ایران، پدیده ای بی مانند و بی نظیر است. برخی از آثار او را در مقام کارگردان و نه بازیگر، من "شاهکار" می دانم و در این نکته هیچ اختلاف نظری با طرفداران اش ندارم. معمولا هم سریال هایش را با اشتیاق دنبال می کنم.
ولی نکته ای که آن را نمی فهم این است که وقتی کسی کار اشتباهی می کند، خب دارد کار اشتباهی می کند! گوشزد کردن یک اشتباه کوچک مگر فحش ناموسی است؟! مگر انتقاد از این که "بخشی" از موسیقی این سریال بدون اجازه و یا حتی ذکر نام صاحب اثر آمده است، زیر سوال بردن استعدادها و توانایی های این هنرمند است؟ مگر چکناواریان اصلا نامی از مهران مدیری در این مصاحبه بسیار کوتاه آورده است؟ یا توهینی به دست اندرکاران سریال کرده است؟ او انتقاد خودش را متوجه صدا و سیما می کند که بار اولش نیست که از این کارها می کند و در پایان هم ابراز امیدواری کرده است که مسئولان رسیدگی کنند.

حالا دوباره برگردید کامنت ها را بخوانید.
به نظر شما چرا این اشاره در ذهن طرفداران، به توهین به شخصیت و توانایی ها و هنر مدیری تعبیر می شود؟ و چرا آنها خودشان را ملزم می بینند به جای درک درست معنای گلایه، به تخطئه شخصیت منتقد (چکناواریان) و تحقیر او و هنرش در مقابل مهران مدیری بپردازند؟
مگر با این انتقاد چکناواریان، چیزی از هنر و استعداد مدیری کم می شود؟ مگر خود مدیری مسئول پیدا کردن آهنگ مناسب برای تیراژ پایانی سریال است؟ گاهی آنقدر آستانه تحمل خودمان را پایین می آوریم که با کوچکترین تلنگر "بی ربطی" آشفته و دچار تعمیم ناروا می شویم.
اگر با وجدان خودمان کمی صادق باشیم، می بینیم در زندگی معمول مان هم همین طوری هستیم. حالا اینکه درباره هنرمند محبوب مان بوده است، اگر درباره خودمان بود، چی کار می کردیم!
این انتقاد به عدم کسب اجازه از صاحب اثر هنری و حتی عدم ذکر نام او، انتقادی کاملا بجا، درست و منطقی است. دغدغه رعایت حق مولف، بیش از اینکه دغدغه مردم عادی و سریال بین باشد، دغدغه هنرمندان ماست که مهران مدیری هم اتفاقا جزیی از آن است. عرصه هنرهای تصویری در ایران از هیچ چیز به اندازه عدم رعایت حق مولف ضربه نخورده است... ائتلاف سینماگران در این مورد که یادتان هست؟ اگرهنرمندان ما درباره موضوع رعایت حق مولف جدی و با دقت عمل نکنند، چه انتظار از دیگران می شود داشت؟

واقعا چه بلایی سر ما آمده است؟ چرا ما تحمل نداریم نقد بشنویم؟ چرا تحمل نداریم کسی حرف حساب بزند؟ چرا وقتی با موضوعی روبرو می شویم، به جای رویارویی عقلانی و منطقی با پدیده، زود احساساتی می شویم و فکر می کنیم منتقد آمده آمال و آرزوها و همه دلخوشی های ما رو از ریشه در بیاورد؟ چرا برایمان سخت است جوانب مختلف یک موضوع را از هم جدا کنیم و هر جنبه را جدا جدا بررسی کنیم و یاد بگیریم که می شود از یک موضوع واحد، سر سپرده یک بخش اش نبود، ولی همچنان به کلیت موضوع ادای احترام کرد و دوست اش داشت؟
اگر می فهمیدیم که "نقد" همان چاقوی جراحی است که دمل های چرکی را می تواند از تن ایران ما پاک کند، راحت تر می توانستیم با پدر و مادرمان حرف می زدیم، راحت تر با بچه هایمان کنار می آمدیم و دایره دوستی هایمان گسترده تر بود. اگر می فهمیدیم که بعد از جراحی نقد، سلامتی رشد و پیشرفت در انتظارمان است، تعداد چبن های پیشانی مان کمتر می شد و اتوماتیک وار چشمهامان بازتر می شد و لب هایمان هم!
بله، البته که هر جراحی درد دارد... خیلی هم درد دارد... ولی "تحمل" لازم دارد... "ظرفیت" لازم دارد... "تفکر" لازم دارد و برای مدتی "زبان در کام گرفتن" و "در خود فرو رفتن" لازم دارد...

فروردین ۰۸، ۱۳۸۸

حراج دعوت نامه

دعوتنامه های سایت بالا ترین در eBay به قیمت 4.99 دلار به فروش گذاشته شد!
حالا بالاترین چیست که دعوت نامه عضویت در آن، در بزرگترین سایت حراج دنیا به فروش گذاشته می شود؟! بالاترین وب سایتی برای به اشتراک گذاشتن لینک از سوی کاربران اینترنتی است. البته عضویت در این سایت، که به معنای حق به اشتراک گذاشتن لینک، کامنت گذاشتن و رای دادن به لینک هاست، مجانی ولی از طریق ارسال دعوتنامه از سوی سایر اعضاست.
این وب سایت که کار خود را از سال 1385 آغاز کرده است، به گفته مدیرانش قبل از هک سه ماه پیش، ماهانه هفت میلیون بازدید داشته است. اگرچه بالاترین در ایران فیلتر شده است، ولی به گواهی وب سایت آلکسا، هنوز حدود نیمی از کاربران آن (46.6 درصد) از ایران هستند. این سایت در مقایسه با سایر سایت های اینترنتی در رتبه 5200 قرار دارد. (رتبه بندی که گوگل در آن اول است.)

لینک های بالاترین بر اساس تعداد رای مثبتی که از کاربران دریافت می کند، می تواند به صفحه اول راه پیدا کند و در واقع "داغ" شود. این وب سایت با ایده اولیه مهدی یحیی نژاد و بر اساس ساختار سایتهای معروف دیگ و دلیشس شکل گرفته است. گفته می شود این وب سایت کاملا ساختاری دموکراتیک دارد؛ بطوری که اخبار صفحه اول را رای کاربران تعیین می کند نه سلیقه و نظر مدیران یا سیاست ها و مصلحت های موجود در فضای سایبر فارسی زبان؛ در واقع هر خبری که رای بیشتری بگیرد، شانس اش برای اینکه در صفحه اول جای بالاتری داشته باشد، بیشتر است.
همچنین امکان کامنت گذاشتن روی هر خبر و جواب کامنت گذاران به همدیگر از جمله مواردی است که بعضی از لینک ها را حسابی داغ می کند و گاهی پیش می آید که لینک مورد نظر صرفا بهانه ای می شود تا کاربران بحث های مفصل با هم کنند، برای هم استدلال بیاورند، به هم طعنه بزنند و یا حتی فحش های آبدار نثار هم کنند. چون بخش کامنت ها به هیچ وجه مدیریت نمی شود و هیچ کامنتی هم به دلیل محتوایش حدف نمی شود، گاهی مجادله میان کاربران جذاب و خواندنی است! البته از آنجایی که امکان رای دادن کاربران به کامنت ها هم وجود دارد، اگر کسی بیش از اندازه حرف خارج از چارچوب بزند، با رای منفی سایر کاربران مواجه می شود و نظرش خودبخود پاک می شود.
بالاترین، منتقدانی هم دارد که می گویند سیستم دیکتاتوری در این سایت هم نهادینه شده و بحث اداره سایت به شیوه دموکراسی، صرفا در حد یک شعار توخالی باقی مانده است؛ چون مدیران آن هر از چند گاهی امکان دسترسی برخی از کاربران را قطع می کنند و همچنین امکان لینک دادن به برخی وبلاگ ها را هم.
هرچند که استدلال مدیران بالاترین این است که دلیل مسدود شدن اکانت برخی از کاربران، تخطی آنها از قوانین بالاترین و یا درست کردن باندهایی برای رای دادن های پیاپی به اخباری خاص برای داغ کردن و بردن شان به صفحه اول است، بعضی، این مقدار از دخالت مدیران در نحوه عملکرد کاربران را هم دخالتی دیکتاتور مآبانه و مدیریتی از بالا به پایین و تحکم آمیز می دانند.
فروشنده دعوت نامه بالاترین در eBay آگهی خود را به زبان فارسی و با این مضمون گذاشته است: "با عضویت در سایت بالاترین شما نیز می توانید به جمع کسانی بپیوندید که در این دهکده جهانی با نوشته ها و مطالب و رای های خود تاثیر گذار هستند. فقط استفاده کننده از اینترنت نباشید. شما فقط با پرداخت مبلغ جزیی 4.99 $ میتوانید به جمع جامعه جهانی بپیوندید!"
البته بالاترین حدود سه ماه قبل هک شد و در این مدت از تعداد کاربران آن کم شد، اما همچنان به دلیل امکاناتی که برای لینک گذاشتن، رای دادن، و کامنت گذاشتن با "هر محتوا و زبانی" به کاربران می دهد، یکی از وب سایت های پرطرفدار برای وبگردهای حرفه ای است.
این ابتکار یکی از کاربران هم برای فروش دعوت نامه بالاترین، نشان از این دارد که این وب سایت در میان کاربران فارسی زبان اینترنت آنقدر از محبوبیت برخوردار هست که کسی فکر کند می شود از این راه هم کار و کاسبی راه انداخت! البته بیشتر از اینکه بشود از بالاترین کاسبی کرد، می شود آن را به عنوان مدل کوچکی از جامعه امروز ایرانی، فرض کرد که همه رویدادهایش "بی پرده و بی نقاب" در دسترس همه قرار می گیرد و تغییرات آن با هدایت نوعی "عقل جمعی" ایرانی شکل می گیرد و درباره اش مقاله ها نوشت و پایان نامه ها تدوین کرد؛ فرصت بی پرده ای که کمتر در ایران نصیب محققان و پژوهشگران عرصه های عمومی می شود.

فروردین ۰۲، ۱۳۸۸

از مردگی به زندگی

خبر مهمی که روزهای آخر سال اعلام شد و در هیاهوی اخبار مهم مربوط به انتخابات و همین طور تب و تاب روزهای آخر سال گم شد، خبر مربوط به پرداخت یکسان دیه زن و مرد از سوی وزیر دادگستری بود که اعلام کرد: از سال جدید خسارت دیه زن و مرد که از طریق بیمه شخص ثالث پرداخت می‌شود، برابر خواهد بود.
این برای نخستین بار است که شرکت‌های بیمه بدون توجه به جنسیت، ملزم به پرداخت دیه برابر در خسارت‌های بدنی و تصادفات منجر به فوت خواهند شد. البته اگر سعی کنیم احکام زندان برای فعالان جنبش زنان و ممنوع الخروج کرئن بسیاری از آنها را در سالی که گذشت، فراموش کنیم، این خبر در کنار خبر خوب دیگر درباره تصویب قانون حق ارث بردن زن از اموال غیر منقول همسرش دستاوردی برای جنبش زنان به حساب می آید.
بویژه پرداخت دیه برابر برای زن و مرد، از آن مواردی بوده است که همیشه جزیی از مطالبات جنبش زنان برای تغییر قوانین تبعیض آمیز محسوب می شده است. حالا البته کو تا قوانین تبعیض آمیز دیگر که توجیه وجود هر کدام، یک آیه و روایت است، بتواند تغییر کند! ولی حالا باز جای شکرش باقی است اگر فکری به حال "زندگی" زن ها نمی کنند، فکری به حال "مردگی" شان کرده اند! بالاخره هر تغییری قدم به قدم... امیدوارم از تغییر در قوانین مردگی به تغییر در قوانین زندگی هم برسیم!

اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

غضنفر را بچسب!

دقیقا همین امروز که خبر فوت امیدرضا میرصیافی، وبلاگ نویس 28 ساله در زندان اوین منتشر شد، سایت تابناک به نقل از «گرداب» "سایت اطلاع رسانی دایره جرائم سایبری مرکز بررسی جرائم سازمان یافته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" (فقط عنوان را داشته باشید!) خبر از انهدام تعدادی از شبکه های اینترنتی "ضد دینی، ضد اخلاقی و ضد امنیتی" داده است. خبری که آنقدر جنجالی به نظر می رسد که دیگر کسی به این فکر نمی کند اصلا "چرا" میرصیرفی نامی به جرم وبلاگ نویسی در اوج جوانی باید در زندان بمیرد؟ وقتی شبکه ای از افرادی که سایت های مستهجن راه اندازی می کردند به دست سربازان "مرکز بررسی جرائم سازمان یافته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" دستگیر می شوند، احتمالا تحلیل این است که باید فرض کرد وبلاگ نویس متوفی هم دست کمی نداشته است ... (البته من اصلا این وبلاگ نویس را نمی شناسم و نوشته هایش را نخوانده ام، ولی رادیو زمانه اعلام کرده است بیشتر مطالب وبلاگ او به موسیقی و فرهنگ اختصاص داشته است.)
حالا برویم سر وقت اطلاعیه مهم. این سایت "گرداب" بخشی دارد با عنوان "معرفی محکومین" که در آن درباره کسانی که دستگیر شده اند، توضیح داده شده است. حرف درباره این بخش زیاد است. من فقط به چند نکته خیلی "جزئی و بی اهمیت" اشاره می کنم؛ در هر یک یا یا حداکثر دو جمله، ترکیب "ضد دینی، ضد اخلاقی و ضد امنیتی" در سراسر متن تکرار شده است. بطوری که بسامد استفاده از این ترکیب، فکر کنم از فعل ربطی "است" هم بیشتر است! (واقعا اعصاب ندارم بشمارم تعداد دقیق را بگویم!) نکته جالب دیگر کامنت هایی که پای این بیانیه و همچنین معرفی مجرمان آمده است. کاربران محترمی که بیش از دیگران رگ گردنشان بالا آمده بوده و خواستار شدیدترین برخورد با این عاملان فساد و فحشا در کشور بوده اند، همگی به خوبی از محتوای سایت های مورد بحث خبر داشتند! تعبیر من این است که دوستان کاربران حرفه ای وبسایت های مذکور بوده اند. تعجب من وقتی بیشتر شد که دیدم من که ادعای کاربری حرفه ای اینترنت و وب سایت های فارسی را دارم، واقعا اسم هیچ یک از این سایت های اشاعه مطالب "ضد دینی، ضد اخلاقی و ضد امنینی" را "حتی" نشنیده بودم، چه برسد به اینکه بدانم اصلا دارای چه محتوایی بوده اند. نکته جالب دیگر که در این افشاگری ها مرتبا به آن تاکید شده، این است که آقایان با همکاری شرکتی در امریکا هاست و دامین می خریده اند، بنابراین شبکه سایت های مستهجن فارسی از طرف امریکایی ها ساپورت فنی و هدایت می شده است! ظاهرا آقایان تنظیم کننده اطلاعیه ها خبر نداشته اند که حتی "تابناک" و "الف" و بسیاری از وبسایت های دولتی، هاست و دامین خودشان را از امریکا می خرند! بگذریم از سطح سواد و اطلاعات تنظیم کنندگان اطلاعیه!

فقط در این باره می خواهم باز هم به چند نکته بسیار بی اهمیت و در عین حال بی ربط به موضوع، اشاره کنم: مثل اینکه آقایان خبر ندارند به اعتراف سازمان "دولتی" ملی جوانان، پرکاربردترین کلمه ای که به زبان فارسی در موتورهای جستجو وارد می شود، همان کلمه مستهجن و شنیع "اسمشو نبر" و ترکیبات وابسته به آن است... مثل اینکه آقایان خبر ندارند به اعتراف منابع خبری دولتی، علت بیش از نیمی از طلاق ها در ایران، مشکلات جنسی عنوان شده است... انگار آقایان از اعتراف رئیس سازمان ملی جوانان "مبنی بر اینکه "بمب جنسی" خطرناک تر از بمب و موشک دشمن است، خبر ندارند... انگار....

پ.ن. مطلب قبلی (تیله بازی در کریدور سیاست) جایی منتشر شد، خواننده ای کامنت گذاشت: اینقدر دل تو پر بود، ما خبر نداشتیم؟ به اش گفتم: این مطلب 300 بار سمباده خورده است تا کمی نرم شده است و قابل انتشار. این سمباده زدن روزگاری اسم اش "ویرایش" بود! ولی حالا باید به "حرف دل" هزار بار "سمباده" کشید، مگر اینکه...
این مطلب هم مثل همان قبلی، خیلی در ذهن ام سمباده خورد تا این درآمد... من اعتراف می کنم که "جرات نکردم" درباره این موضوع هر آنچه می خواستم را بنویسم... ای کاش ذهن من رها بود و می توانستم این سمباده را به نثر نوشته ام یا به استدلال هایم بکشم... ولی ذهن ام آنقدر درگیر بخش "دیگر" ماجرا می شود که وقتی زور می زند تا "تیزی ها" را بگیرد، دیگرهمه رمق اش رفته است...

اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

تیله بازی در کریدور سیاست

زمین بازی سیاست در ایران، صحنه هنرنمایی تعدادی کودک است که با وجود سن شناسنامه ای بیش از 50 و 60 سال، هنوز خیلی مانده تا بالغ شوند.

بچه ای که نامش سید محمد خاتمی است. با هزار نازکشی و عشوه گری اعلام کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری می کند، بدون اینکه فکر کند باید قبل از اعلام حضور، حرفی و برنامه ای برای ارائه داشته باشد که حتی اگر ادیسون و کانت و دکارت هم بود، بالاخره هشت سال حتی برای ابراز بزرگترین نظریه های عالم علم و فلسفه هم زمان کمی محسوب نمی شود...

این بچه، حالا بعد از کلی سفر استانی و سخنرانی و غیره، دیگر به ابراز محبت های طرفداران، دلشان غنج نمی رود و تازه یادشان می افتد چون گفته بودند "یا من یا میرحسین"، دیگر بازی "معشوق همه ناز و عاشق همه نیاز" به انتهای خود نزدیک می شود. معشوق به یکباره از خواب غفلت بیدار می شود که چه نشسته اید که "اخلاق" را نباید فدای "قدرت" کرد، و این چنین است که از صحنه انتخابات کناره گیری می کند...

موسوی؟ بچه ای که نامش میرحسین موسوی است و نازش از سید محمد خاتمی بیشتر است. کسی که چهار سال پیش هر چقدر به ایشان اصرار کردند تا کاندیدای اصلاح اطلبان باشند، نقاشی در آتلیه و نمایش گذاشتن آثار هنری شان را، نه تنها به "حضور" ترجیح دادند، بلکه در طول سال های بعد از جنگ هم با وجود تمام فراز و نشیب هایی که بر این ملت رفت، "سکوت"اختیار کردند. این مهندس نقاش نخست وزیر دوران جنگ، هر چقدر بیشتر با التماس و درخواست برای اعلام کاندیداتوری مواجه شدند، عین همان بچه معروف (در برنامه فکر کنم نوروز 72 که هر کسی از او می پرسید: کوچولو کجا داری می ری؟) فرمودند: "بعدا می گویم." این بچه قصه ما حتی به ملاقات ها و درخواست ها مکرر هم بازی اش، سید محمد خاتمی، هم وقعی ننهادند و خواستند خودشان را شیرین کرده و روبروی دوربین ها و ضبط صوت ها "بعدا" بگویند.

از آن طرف، کودک دیگری هم در این جناح هست که نامش مهدی کروبی است. در دور قبل وعده قاقالی لی اش (ماهیانه 50 هزار تومان) به هر ایرانی رئیس جمهور واقعی اش کرد ولی بالاخره دست غیبی پیدا شد و این شیخ اصلاحات را دو ساعت، به تعبیر خودش در خواب کهف، فرو برد و ماجرا عوض شد. این یکی هم از روز اول عین بچه های تخس کوچه گفت که اصلا و ابدا به نفع هیچکس کنار نمی کشد و برنامه جدیدش هم (سهامدار نفت کردن همه مردم ایران) ادامه همان قاقالی لی گذشته است. شیخی که البته کمی قواعد بازی در سیاست را بهتر از دو نفر دیگر بلد است.

تازه این وضعیت به اصطلاح "اصلاح طلبان" ماجراست. گروهی از کودکان هم هستند که ادعای روشنفکری دارند و رای احمدی نژاد را یا تقلب می دانند یا رای عده ای عوام، فکر می کنند خواص اند و ادعای کار تئوریک روی مسائل دارند، و در نتیجه به کل از بازی قهر کرده اند و تازه خودشان را سردمدار دموکراسی و تغییر و چه و چه و چه می دانند... حدیث اصول گرایان که دیگر گفتن هم ندارد...

اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

خبری که سرد بود!

وسط اخبار مربوط به اتمام ناز و کرشمه های میرحسین موسوی و شعار "مرگ بر سیب زمینی" در سفر انتخاباتی خاتمی و واکس زدن کفش کروبی توسط کرباسچی،

خبرگزاری فارس یک خبر خیلی کوتاه به نقل از رئیس پایگاه چهارم پليس امنيت عمومي تهران منتشر کرد مبنی بر اینکه هفته گذشته در محله تهرانپارس يك استوديوي غيرمجاز توليد كليپ‌هاي خوانندگان زيرزميني شناسايي و پلمپ شد.

البته طبیعی است که در این هاگیر واگیر خبرهای "داغ" انتخاباتی، همچین خبری "سرد" محسوب شود. حالا چرا این خبر به اندازه کافی داغ (یعنی دارای ارزش های خبری) نیست؟ مهمترین ترین ارزش اخباری که معمولا در رسانه های ما فرصت انتشار پیدا می کند، "شهرت" است. ناگفته پیداست که یک استودیوی ضبط موسیقی در خیابان جشنواره محله تهرانپارس شهرتی ندارد در مقایسه با سید محمد خاتمی، واضع و گسترش دهنده نظریه گفتگوی تمدن ها و دو دوره رئیس جمهور محبوب و ناز و خوش تیپ و دوست داشتنی ایران. معلوم است که چهار تا جوان علاف که احتمالا آخر هفته ها یا شب ها توی آن استودیوی زیرزمینی به کار ضبط موسیقی "غیر مجاز" مشغول بودند، به اندازه "شیخ اصلاحات" که در دوره هایی رئیس مجلس شورایی اسلامی بوده است و در میان چپ و راست به یک "لر با مرام" معروف است، شهرت ندارند. گیریم که کروبی دو ساعت سحر به خواب رفت و اسم احمدی نژاد از صندوق بیرون آمد و این لر جسور نامه تند و تیزی نوشت و گرد خاکی عظیم به پا کرد. این چهار تا جوان چه کار مهمی کرده اند که انتظار داشته باشیم کسی تحلیلی، تفسیری، چیزی روی همچین اخباری بنویسد؟!

اصلا کی گفته موسیقی زیر زمینی محلی از اعراب دارد؟ مگر از موسیقی رو زمینی چه خیری دیدیم که حالا خاطر خودمان را برای زیر زمینی اش مکدر کنیم؟ آن هم موسیقی ای که تعریف اش هر نوع موسیقی ای است که مجوز نگیرد و آهنگ‌های خود را به صورت غیر مجاز ضبط و عرضه کند. مگر نشنیده اید که هنر نزد ایرانیان است و بس؟ مگر نمی دانید ما چه تاریخی کهن و افتخارآفرینی داریم؟ مگر نمی دانید اساسا چیزی به نام "مجوز" تنها ساخته و پرداخته یک عده دشمن است و هر کسی هر هنری در ایران داشته باشد، همه سازمان های دولتی و خصوصی و نیمه خصوصی و مردمی و "غیره" دست به دست هم می دهند تا استعداد ملت شکوفا شود؟ در چنین فضایی یک عده فقط باید مریض باشند که توی زیرزمین خانه شان آهنگ ضبط کنند. تازه این را هم اضافه کنید که این همه خواننده لس آنجلسی پس دارند گل لگد می کنند؟ این هم دلیل دیگری بر نقصان عقل کسانی که فکر می کنند توی زیر زمینی آن هم در خیابان جشنواره نزدیک خاک سفیدد می شود کوجی زادوری و دار و دسته اش را کرد توی قوطی.

ارزش های خبری دیگری که برای ما خیلی جالب است، "استثناء و شگفتی" است. آیا اساسا امری با عناوینی شبیه به "توقیف"، "تعطیلی"، "پلمپ" و قس علی هذا امری عجیب، شگفت آور یا دور از ذهن محسوب می شود؟ خواننده با وجدان تصدیق می کند که نه! پس در واقع چیزی نشده که ماجرا برود توی بوق و کرنا. خود همین سرهنگ سيف‌الله جعفري هم گفته که پرونده اين استوديو در مراجع قضايي درحال پيگيري است و " خواننده زير زميني يا فرد خاصي در اين استوديو دستگير نشده است." پس باید ارزش "فراوانی تعداد و مقدار" را هم بی خیال شد. حتی اگر کسی یا کسانی هم دستگیر می شدند، این اصلا "تعداد" یا "مقدار" قابل توجهی نبوده است در مقابل جمعیت 70 میلیونی ایران اسلامی. این خبر ارزش "مجاورت" هم ندارد؛ مگر چقدر آدم به موسیقی زیرزمینی گوش می دهند که چنین خبری برایشان مهم باشد؟ حالا گیریم که آلبوم محسن نامجو به عنوان معروف ترین خواننده زیر زمینی ایرانی، سال 86 پرفروش ترین آلبوم سال شد. ولی بی جهت محسن نامجو را بزرگ کردند، چون وزارت محترم ارشاد به سرعت اعلام کرد که حوزه هنری به عنوان ناشر آلبوم، مجوز انتشار نداشته است و اساسا این آلبوم "غیرمجاز" محسوب می شود. حالا گیریم که کلی گروه موسیقی زیرزمینی داریم که آلبوم هایشان دست به دست می شوند. حالا گیریم که دخترها هم وارد ماجرا شده اند و چندتایی شان هم به عنوان خواننده های سبک رپ و راک اسم و رسمی به هم زده اند.آیا این شد ارزش مشترک با نسل جوان؟! یا اصلا مجاورت جغرافیایی را چرا نمی گویید؟ اصلا خیابان جشنواره تهرانپارس که ته اش می رسد به محله خاک سقید قدیم، چه اهمیتی می تواند برای سایر شهروندان تهرانی و یا هوطنان عزیز ایرانی داشته باشد؟ پس با این بحث، ارزش "دربرگیری" را هم باید کنار گذاشت. ارزش "تضاد و برخورد" هم وسط این همه خبر قتل و دزدی و تجاوز و کلاهبرداری و دادگاه پالیزدار و همه مباحث مطروحه مرتبط به آن، اساسا حرف اش را اگر بزنیم که خودمان و نیروی انتظامی را سبک کرده ایم.

تازه از همه اینها مهم تر، مضمون موسیقی زیرزمینی است که اساسا "اعتراض" جوهره اصلی ترانه و آهنگ را تشکیل می دهد. آخر اعتراض به چی؟ اعتراض به کی؟ اصلا چرا اعتراض؟ اعتراض مال کروبی است که زور دارد به همه نامه نگاری های آنچنانی کند. اعتراض مال خاتمی است که بگوید صندوق ذخیره ارزی را با فلان میلیون دلار تحویل داده و امروز با فلان میلیون دلار بدهی، دوره دولت دارد سر می آید. این آهنگ سازها و مطرب های کم سن و سال نمی دانند اگر اعتراض داشته باشند، می توانند بروند معتاد، قاچاقچی و یا دزد بشوند و اگر خیلی تحصیلکرده و روشنفکر بودند و پول هم داشتند مهاجرت کنند. آدم واقعا نباید عقل درست و حسابی داشته باشد که بنشیند و محتوای اعتراض خودش را با هنر بیان کند! پس "127" و "زدبازی" و "نقطه مرگ" و "میرزا" و "تارنتیس" و "سالومه" و "پانی" و "مانا" که به قول موسیقی شناسان، در سبک های راک و رپ و بلوز تا حالا آلبوم بیرون داده اند، بهتر است بروند کشک شان را بسابند. چون اخبار مربوط به آنها هیچوقت برای رسانه ایرانی "داغ" نیست.

بنابراین دست همه روزنامه نگاران و مطبوعات و صدا و سیما و وبلاگ نویس ها و همه و همه درد نکند که با عدم پرداختن به چنین اخبار از سر و ته "بی ارزشی" وقت ما مخاطبان عزیز را نمی گیرند.

حالا اگر حوصله تان از خواندن این مطلب سر رفته است، این را گوش بدهید و خستگی در کنید. از نمونه های موسیقی زیر زمینی!