تیر ۲۶، ۱۳۸۹

سرنوشت محتوم آدم‌ها و الاغ‌ها در ایران

یکی از راه‌کارهای جالب‌توجه اخیر نیروی انتظامی برای مبارزه با قاچاق کالا، کشتن احشام ساکنان مناطق مرزی ایران است. البته در این که  نیروهای امنیتی و انتظامی در ایران معمولا راه‌حل‌های ابتکاری بسیاری برای انجام وظایف خود انتخاب می‌کنند، دیگر شک و شبهه‌ای باقی نمانده است؛ این راه‌کار هم به هر حال به اندازه گشت ارشاد و راه انداختن کهریزک و طبقه منفی چهار وزارت کشور قابل‌تامل است و نشان می‌دهد مغزهای متفکر فعال در این نیروها از جمله نخبه‌ترین‌های ایران اسلامی هستند.

به گزارش بی‌بی‌سی فارسی، نیروی انتظامی با این استدلال که این حیوانات اسباب قاچاق کالا از آن طرف مرز به داخل ایران هستند، آنها را از بین می‌برد؛ این اقدام در بین ساکنان روستاهای مرزی به "اعدام" حیوانات معروف شده است.  به گفته آنها در یک سال اخیر نیروی انتطامی حتی به داخل روستاها هم رفته و وقتی احشام هیچ باری هم به آنها نبوده است، با شلیک گلوله حیوانات را کشته‌اند. تنها در یکی از این حمله‌ها در داخل روستا، 13 اسب یکی از ساکنان هدف گلوله قرار گرفته است و یا در حمله دیگری شصت قاطر به همراه یک پسربچه 15 ساله کشته شده‌اند.

در اینکه بسیاری از ساکنان مناطق مرزی ایران، چه در غرب، چه شرق و چه جنوب ایران شغل رسمی‌شان قاچاق است، شکی نیست. یعنی این لغت این‌قدر که از بیرون قبیح است، برای ساکنان آن مناطق نیست؛ چراکه تنها منبع درآمد آنهاست. روستانشینان مناطق مرزی از شدت بیکاری و به‌ویژه نامساعد بودن آب و هوا که امکان هرگونه شغل معمول روستانشینان از جمله کشاورزی و دامداری را از آنها گرفته است، برای امرار معاش به قاچاق کالا رو می‌آورند و هستند روستاهایی که به گفته ناظران بیرونی، تمام ساکنان آن برای گذران زندگی به قاچاق کردن مشغول‌اند. از طرف دیگر، دام برای یک روستانشین ارزشی شاید به اندازه فرزندش داشته باشد. یعنی استفاده‌ای که آنها از دام‌هایشان می‌کنند، آن‌قدر متنوع و متفاوت است که آنها را برای گذران زندگی در روستاهای بدون امکانات یاری می‌دهد. باید پای داستان‌هایی که روستانشینان از فواید دام‌هایشان و رابطه‌های عاطفی و عمیقی که با حیوانات اهلی‌شان دارند، نشسته باشید تا بفهمید کشتن دام ها جلو چشم صاحبان آنها از سوی نیروی انتظامی، چه معنا و مفهمومی دارد.

یکی از نکات بسیار قابل تامل اظهارات ساکنان این روستاها و فعالان مدنی مرزی این است که این کار نیروی انتظامی مسبوق به سابقه نبوده است و اعدام دام‌ها حدود یک سال است شروع شده است. جالب نیست واقعا؟ یعنی ممکن است این اسب‌ها و قاطرها و الاغ‌ها هم از جمله معترضانی بوده‌اند که خواسته‌اند رای خودشان را پس بگیرند و از این طریق به افروختن آتش فتنه کمک کرده باشند؟ از شوخی گذشته، اما مکانیزم ایده‌پردازی و تصمیم‌گیری چقدر شبیه به هم است و این آدم‌هایی که چنین راه‌کارهایی را برنامه‌ریزی می‌کنند، چه مکانیزم‌های ذهنی یکسانی دارند. این همان ذهنی است که اگر در پایتخت فرمانده نیروی امنیتی و انتظامی یا هر مقام بالای دیگری باشد، فکرش به تاسیس "کهریزک" و شکنجه معترضان تا حد مرگ می‌رود و اگر فرمانده نیروی انتظامی در پاسگاه‌های کوچک مرزی باشد، فکرش به کشتار حیوانات می‌رود؛ آن با این توجیه که انقلاب مخملی راه انداخته‌اند، این با این توجیه که قاچاق کرده‌اند. ذهن و تربیت شبیه به هم، هر دو فرمانده را فارغ از محل خدمت و حجم و اندازه ماموریت، به این نتیجه یکسان می‌رساند که باید "کشت"؛ به هر شیوه‌ای که از دست‌ات برمی‌آید؛ انسان باشد یا حیوان یا هر چیز دیگری. فقط باید کشت و نابود کرد چون راه‌حل دیگری برای حل مساله نمی‌تواند وجود داشته باشد.

متوجه این حجم عظیم از خشونت شبیه به هم و یکسان و ویران‌کننده هستیم آیا؟


منتشرشده در نیم‌نما

تیر ۲۲، ۱۳۸۹

جرأت دیوانگی

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند

- قیصر امین‌پور-

تیر ۱۴، ۱۳۸۹

دیکتاتورمآب‌هایی که ماییم


روز 12 تیرماه "رئیس سازمان صداوسیما و جمعی از كارگردانان، نویسندگان، هنرمندان و دست‌اندركاران مجموعه‌های نمایشی صداوسیما" با رهبر دیدار کردند. به گواهی عکس‌های منتشرشده در سایت رهبری، پروانه معصومی، افسانه بایگان، داریوش کاردان، فرج‌الله سلحشور، سعید آقاخانی، حامد بهداد، مجید مظفری، حمید لولایی و بسیار دیگر از هنرمندان صداوسیما در این دیدار حضور داشته‌اند. همچنین مسعود جعفری جوزانی، سیروس مقدم، محمدرضا ورزی، پروانه معصومی، شهاب حسینی، محمدحسین لطیفی، ضیاءالدین دری و ابوالقاسم طالبی هم از جمله کسانی بوده‌اند که پشت تریبون رفته‌اند و صحبت کرده‌اند.
بعد از انتشار خبر این دیدار بود که برخی سایت‌ها پر شد از انتقاد به هنرمندانی که به این دیدار رفته بودند. بعضی از این اظهارنظرها از حد انتقاد هم گذشت و به فحش‌هایی هم کشید. حتی عکس قبل از انقلاب خانم معصومی روی جلد مجله زن روز در کنار عکس ایشان پوشیده در چادر مشکی در دیدار رهبر هم منتشر شد و از کسانی مثل مهران مدیری و رضا عطاران که توی عکس های منتشر شده معلوم نبودند تقدیرها به عمل آمد.

آنچه این انتقادکنندگان آتیشی کمتر به آن توجه نکرده‌اند این بوده است که این دیدار با "دست اندرکاران سریال‌های تلویزیونی" بوده است. بر کسی هم پوشیده نیست که شخص رئیس صداوسیما منصوب مستقیم رهبری است. اگر انگیزه واقعی و اعتقادی و علایق شخصی برخی از آنها را کنار بگذاریم، این ایراد مثل این است که بگوییم چرا سربازان یک سربازخانه رفته‌اند جلو سردار کل استان رژه رفته‌اند؟ خب در چنین سلسله‌مراتبی هرگونه سرپیچی از مافوق، قطعا مجازاتی به همراه دارد.

ما که به‌سادگی از بیرون گود این افراد را به نان‌به‌نرخ‌ِروزخوری و خیانت به خون شهدای جنبش و بوقلمون‌صفتی و کاسه‌لیسی متهم می‌کنیم، از کجا می‌دانیم هر یک از این افراد –اگر به اعتقاد شخصی نرفته باشد- چطور چنین تصمیمی را در درون خودش گرفته است؟ از کجا می‌دانیم یک فرد دقیقا در موقعیت آنها بعد از سبک و سنگین کردن چه پارامترهایی بالاخره به این نتیجه رسیده است که مصلحت زندگی شخصی‌اش در این است که به این دیدار برود؟ بعید است که این هنرمندان به این واقعیت آگاه نبوده باشند که اگر در این دیدار حاضر بشوند چه عکس‌العملی در میان جامعه نسبت به این عمل آنها به وجود خواهد آمد. بعید است آنها چیزهایی را که قبلا بارِ محمدرضا شریفی‌نیا و احمد نجفی شده بود چون در مراسم تحلیف حاضز شده بودند، از یاد برده باشند. اما ما که در مسند قضاوت درباره کاسه‌لیسی این افراد خودمان را قرار داده‌ایم از کجا می‌دانیم چرا با وجود دانستن همه این مسائل، این افراد باز هم حاضر شده‌اند در این دیدار شرکت کنند؟ قطعا منافع شرکت در چنین دیداری برای آنها از منفور شدن در چشم مخاطبان بیرونی –چیزی که برای هنرمند تلویزیونی از نان شب هم واجب‌تر است- بیشتر بوده است. ما چقدر می‌دانیم آن منافع و آن مجازات‌ها دقیقا چه چیزهایی هستند؟

بعد ما از کجا می‌دانیم که مثلا رضا عطاران و مهران مدیری چرا شرکت نکرده‌اند؟ بر پایه کدام سند و مدرکی قضاوت می‌کنیم که آنها "سرپیچی" کرده‌اند و باید با همه توان قربان‌صدقه‌شان برویم؟ آنها را به عرش اعلی ببریم و دیگران را زیر پا له کنیم؟

نمی‌گویم که نقد نکنیم یا درباره عمل افرادی که اتفاقا مشهور هم هستند،‌اظهارنظر نکنیم که این البته حق ماست اما این رویه جنبش سبز در به عرش‌بردن و به فرش‌کشیدن آدم‌ها رویه درستی نیست؛ می‌دانیم که آدم‌ها سفید و سیاه مطلق نیستند؛ به‌خصوص در جامعه ایران که آن‌چنان در ریا و تزویر فرو رفته است که جز به خاکستری رفتار کردن، افراد نمی‌توانند به زندگی معمول خود –در هر سطحی- ادامه بدهند. البته شاید برخی از این افراد واقعا این حق انتخاب را داشته‌اند که نروند و در واقع با نرفتن‌شان اتفاق هولناکی برای زندگی شغلی و خانوادگی‌شان هم نمی‌افتاده است. اما مساله در این  است که ما از کجا می‌دانیم کدام یک از اینها دقیقا با چه انگیزه‌ای این کار را کرده است و ما دقیقا با چه مجوزی دم‌به‌ساعت به خودمان حق قضاوت کردن دیگران و حکم‌های کلی صادر کردن، آن هم با ادبیاتی توهین‌آمیز و دیکتاتورمآبانه می‌دهیم؟


منتشرشده در نیم‌نما