کاراتهکاران زن، بیحجاب در مسابقات بینالمللی آلمان ظاهرا میشوند و هیچ اتفاقی نمیافتد. مردان روسری به سر می کنند و عکس خودشان را بیترس و رودربایستی و اتفاقا با افتخار منتشر میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد. عکس بنیانگذار جمهوری اسلامی را پاره میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد.
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
3 نظر:
تحلیلت کاملا درسته به نظر من. این انقلاب آغاز شده اما درباره اینکه چه زمانی به پایان برسه به نظرم باید صبور باشیم.
سلام خانم کیانی عزیز
وقتتون بخیر؛
من دیشب منزل آقای ابراهیم عبدالله زاده بودم و یادی از شما کردیم و در میان صحبت ها ایشان گفتند که از طریق وبلاگتون مطلع شدند که پدر بزرگوارتان به رحمت خدا رفته اند. بسیار آشفته و متاثر شدم. تسلیت می گویم، روحشان شاد و منزلگاهشان بهشت برین. ایشالله غم آخرتان باشد. من بسیار شرمنده ام که این قدر با تاخیر تسلیت می گویم. باور کنید اصلاً خبر نداشتم و به خاطر گرفتاری های کاری و درسی هم به وبلاگ شما هم سرنزده بودم که احوالی از شما جویا بشوم. من هم پدرو هم مادرم را از دست دادم و می دانم نبود سایه پدر بام زندگی فرزندان چقدر دردناک،تحمل ناپذیر و دشوار است و جای خالی آنها تا پایان زندگی پر نمی شود. اما باید صبور بود. شماره تلفنی از شمانداشتم تا تلفنی بهتون تسلیت بگویم. مجدداً معدزت می خواهم که اینقدر دیر تسلیت گفتم.
راستی یه موضوع دیگه.دکتر محمدی می گفت که سریعاً یه گزارشی به ایشان بدین و تا ببینن که کارتان به کجا رسیده. حتما با دکتر افخمی و دکتر محمدی تلفنی صحبت بکنید. منصور ساعی
دیدگاهایی از این دست و مقاله هایی اینچنینی روح آدم را تازه می کند اینجا . شبیه همان مرهمی ست که گفته شد باید بر زخم های همدیگر بگذاریم . ممنون از این مرحم آرامش بخش . امید و باورهای با پایه و اساس در این روزهایی که برای هر حرکتمان باید خود را بار ها آماده خیلی چیزها کنیم و با خیلی چیزها بجنگیم (از جمله ترس)، آن چیزیست که سخت لازم داریم.
آذین
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟