گاهی برای داستانپردازی، نویسنده احتیاج به هیچ قوهی تخیلی ندارد. احتیاج ندارد شخصیتپردازی و فضاسازی کند. لازم نیست فکر کند کاراکترها را در چه موقعیتی قرار بدهد تا بیش از میلیونها موقعیت واقعی دیگر در عالم هستی، خواننده را به این باور برساند که این داستان راست است تا با بیرحمانهترین قلمپردازی بتواند روح خواننده را خراش بدهد.
داستان هر کدام از اینها را که تعریف کند، عریان و بیواسطهی تخیل، میتواند یکی از آثار ماندگار در ادبیات جهان را خلق کند. داستان این آدمهای خیلی معمولی که روزگاری از سر اتفاق وارد تاریخ شدند و داستان زندگیهای معمولیتر از معمولیشان، زخمها زد به جان میلیونها آدمی که جز یک اسم هیچوقت چیزی از آنها ندانستند.
یک نفر تعریف کند داستان آرش رحمانیپور را. واژههای عجیب و غریب نمیخواهد... پروانه وکیلاش را به "جرم" اینکه میخواسته در یکی از جلسات دادگاهاش شرکت کند، میگیرند و حتی تهدید به بازداشتاش میکنند... خواهر باردارش را هم با این آدم 19 ساله دستگیر میکنند و وقتی ولاش میکنند، بچهاش را از دست میدهد... دوشنبه زنگ میزند خانه و به پدرش میگوید پنجشنبه به من ملاقاتی دادهاند... حکمام را شکستهاند... کتابهایم را هم بردارید بیاورید... صبح پنجشنبه دم در اوین راهشان نمیدهند... میگویند منتقلاش کردهاند زندان کرج... خانوادهاش باور میکنند... توی راه برگشتن به خانه، از رادیو میشنوند که آرششان همان صبح پنجشنبه اعدام شده است...
همین چند جمله کوتاه معمولی... روح را چاقوچاقو میکند و روی زخمها شلاق میزند... فقط همین چند خط... از بینامونشانی به نام آرش رحمانیپور که فقط 19 سال داشته است و بهاش قول آزادی داده بودند...
یکی بنویسد اینها را... یکی از این نویسندهها بنویسد داستان زندگی معمولی و مرگ غیر معمولی کسانی را که هرگز جز یک اسم و خبر مرگشان، چیزی از آنها ندانستیم ولی حجم اندوه و دردی که روانه روانمان کردند تا قیام قیامت هم پاک نمیشود...
مرتبط: اعدام معترضان و چماق قانون
مرتبط: اعدام معترضان و چماق قانون
10 نظر:
نویسنده کسی است که زندگی اش با نوشتن می گذرد. نویسنده که می خواسته چنین چیزهایی را بنویسد، می دانسته که زندگی ای برایش باقی نمی ماند. پاراکسی جدی است، یک حل دارد، اینکه زندگی را در مردگی تعریف کنیم. این حل به کار شما نمی آید، چون اگر به آن فکر کنیم، فی الحال سوژه را از دست می دهید. این موضوع سوژه نوشتن است چون قرار است زندگی را بر مردگی رجحانی باشد.
آن نویسندگانی که می خواستند بنویسند، مرده شده اند، باید به فکر نانویسنده هایی بود که ناخواسته نوشته اند.
نویسنده لزوما از زندگی نمینویسد... نویسنده از "آدم" مینویسد و مرگ حقیقیترین واقعیت زندگی آدمیزاده است...
خیلی این خبرها تکان دهنده و نگران کننده است
کاش غیر از حذف جوان های مردم از صحنه روزگار،کار دیگری بلد بودند
تو هر روز اين اخبار را مي شنوي و من هر روز با تمام وجودم احساس مي كن. كلمات ديگر از توصيف اين روزها بازمانده اند.
اره عزيز. همكلاسي ارشدت بودم.
اعدام می کنند ،۲۰ سال بعد باز یک سلیمی نمین پیدا می شود بگوید،”حکم امام شرعی بوده اما این که مجریان در این قضیه دقیق عمل کرده باشند ،خیر-بنده چنین اعتقادی ندارم.من نمی خواهم خیلی این قضیه را باز کنم که چه کسانی در این زمینه تندروی داشتند و تندروها چه کسانی بودند و از حکم امام استفاده کردند که خطا هم در ان ها بوده است.قطعا خطا هم بوده است.اما این چه ربطی به امام دارد؟”
من ماندهام يك جوان 19ساله كي وقت كرده اين همهجرمي را كه به او نسبت دادند انجام دهد.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
...
چرا؟! چرا؟!چرا؟! آخر چرا
؟!
دارم دیوانه می شوم از این درد
...
دارم می میرم
...
...
شما را به دوستانم افزودم
با اجازه
...
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟