هفته گذشته نامه دادخواهیای به دادستان تهران منتشر شد که آن را نه همسر یک فعال سیاسی نوشته بود و نه دختر یک هنرمند یا آدم مشهور دیگری. هم نویسندهی نامه با همه کسانی که تا به حال به مقامات عالیرتبه نامه نوشته بودند، فرق داشت و هم کسی که برای دادخواهیاش این نامه نوشته شده بود، با سایر زندانیان سیاسی این روزها متفاوت بود. شاید همین تفاوتها بود که این نامه بازتاب خبری چندانی پیدا نکرد. نامه را مهدیه اجدادی 11 ساله به دادستان تهران نوشته بود و از او درخواست کرده بود برادرش اکبر را که "شاگرد یک بقالی" است و روز 25 خرداد سال گذشته دستگیر شده است، آزاد کند.
چرا باید در کشوری که مردن و کشتن فعل عادیای تلقی می شود، خبر نامه دخترک کلاس پنجم دبستان یکی از مدارس ورامین برای رسانهها جالب باشد؟ دخترکی که نه تنها هیچ نقطه تمایزی نسبت به سایر دختران همسن و سال خودش ندارد که هیچ؛ تازه ویژگیهایی دارد که باعث میشود اتفاقا موضوع جالبی برای ارزشهای خبری رسانهای نباشد؛ دخترکی که پدر و مادر بیسوادی دارد و پدر کارگرش "پارسال از کار اخراج شده است" و برادرش "شاگرد بقالی است که از 6 صبح تا 12 شب در مغازه بوده است و تنها نانآور خانه"، چه نکته جالبی برای توجه کردن مگر دارند؟
بعضی صداها لزومی ندارد به گوش کسی برسد. میلیونها آدم در سرتاسر تاریخ زندگی کردهاند، رنجهایی به ناحق کشیدهاند و بیعدالتیهای بیدر و پیکری در حق آنها روا داشته شده است که ندانستن نام آنها و قصه زندگیشان کوچکترین مشکلی در چرخش چرخ فلک ایجاد نکرده است. اما این دخترک کلاس پنجمی ساکن ورامین –از حاشیهایترین نقاط پایتخت- با نوشتن این نامه خوب نشان داده است نمیخواهد در "حاشیه" بماند. این مهدیهای که فقط پنج سال از سواد دار شدناش میگذرد، به خودش جرات میدهد نامهای به "دادستان تهران" بنویسد و از او بخواهد "برادر بیگناه"اش را آزاد کند. دخترکی که با نوشتن این نامهی ساده و بیتکلف و درخواست اجرای عدالت، نشان میدهد خوب میفهمد حق چیست و ناحق کدام است. دخترکی که نه سفر پدر و مادرش از ورامین به اوین، سفری از حاشیه تهران به قلب تهران که نوشتن نامهای چنین از سوی او، درهم ریختن معنای "حاشیه" و "متن" است.
او نامه را به دادستان پایتخت مینویسد و فارغ از سفر درازی که پدر و مادرش هرهفته مثل "یک مسافرت طولانی" از ورامین به اوین که "خانهها و ماشینهایش" را توی محله خودشان نمیبینند، خودش و گفتوگوهای میان اعضای خانواده "حاشیهنشین"اش را به متن میآورد. حتی اگر خودش نداند "اصلا 200 میلیون تومان وثیقه چقدر پول است" و پدرش هم "هیچوقت اینهمه پول را یکجا ندیده باشد". اینکه فقط با پول یکی از ماشینهایی که در محله اوین تردد میکنند، "میشود برادرش را آزاد کرد" مانع از آن نمیشود که او به خودش حق ندهد از دادستان تهران بپرسد "آخه این انصافه آقای دادستان؟"
باید خوب به اثرات چنین تحولات زیرپوستیای در جامعه نگاه کرد؛ مهدیهی 11 ساله، برادر شاگرد بقالاش، پدر کارگرش و مادر خانهدارش را، زندانیشدن برادر، هر هفته دوشنبه از ورامین به اوین میکشاند؛ زندانی شدن نانآور این خانواده، آنها را هر هفته از حاشیه به متن میآورد. از این مهدیهها که گردش چرخ روزگار دارد آنها را کمکم از حاشیهها به متن میآورد اصلا کم نیستند؛ مهدیههایی که میتوانند توی ورامین و دیگر نقاط حاشیهای این پایتخت درندشت زندگی کنند اما حضوری در متن به هم برسانند که کسی را یارای انکار آنها نباشد.
چرا باید در کشوری که مردن و کشتن فعل عادیای تلقی می شود، خبر نامه دخترک کلاس پنجم دبستان یکی از مدارس ورامین برای رسانهها جالب باشد؟ دخترکی که نه تنها هیچ نقطه تمایزی نسبت به سایر دختران همسن و سال خودش ندارد که هیچ؛ تازه ویژگیهایی دارد که باعث میشود اتفاقا موضوع جالبی برای ارزشهای خبری رسانهای نباشد؛ دخترکی که پدر و مادر بیسوادی دارد و پدر کارگرش "پارسال از کار اخراج شده است" و برادرش "شاگرد بقالی است که از 6 صبح تا 12 شب در مغازه بوده است و تنها نانآور خانه"، چه نکته جالبی برای توجه کردن مگر دارند؟
بعضی صداها لزومی ندارد به گوش کسی برسد. میلیونها آدم در سرتاسر تاریخ زندگی کردهاند، رنجهایی به ناحق کشیدهاند و بیعدالتیهای بیدر و پیکری در حق آنها روا داشته شده است که ندانستن نام آنها و قصه زندگیشان کوچکترین مشکلی در چرخش چرخ فلک ایجاد نکرده است. اما این دخترک کلاس پنجمی ساکن ورامین –از حاشیهایترین نقاط پایتخت- با نوشتن این نامه خوب نشان داده است نمیخواهد در "حاشیه" بماند. این مهدیهای که فقط پنج سال از سواد دار شدناش میگذرد، به خودش جرات میدهد نامهای به "دادستان تهران" بنویسد و از او بخواهد "برادر بیگناه"اش را آزاد کند. دخترکی که با نوشتن این نامهی ساده و بیتکلف و درخواست اجرای عدالت، نشان میدهد خوب میفهمد حق چیست و ناحق کدام است. دخترکی که نه سفر پدر و مادرش از ورامین به اوین، سفری از حاشیه تهران به قلب تهران که نوشتن نامهای چنین از سوی او، درهم ریختن معنای "حاشیه" و "متن" است.
او نامه را به دادستان پایتخت مینویسد و فارغ از سفر درازی که پدر و مادرش هرهفته مثل "یک مسافرت طولانی" از ورامین به اوین که "خانهها و ماشینهایش" را توی محله خودشان نمیبینند، خودش و گفتوگوهای میان اعضای خانواده "حاشیهنشین"اش را به متن میآورد. حتی اگر خودش نداند "اصلا 200 میلیون تومان وثیقه چقدر پول است" و پدرش هم "هیچوقت اینهمه پول را یکجا ندیده باشد". اینکه فقط با پول یکی از ماشینهایی که در محله اوین تردد میکنند، "میشود برادرش را آزاد کرد" مانع از آن نمیشود که او به خودش حق ندهد از دادستان تهران بپرسد "آخه این انصافه آقای دادستان؟"
باید خوب به اثرات چنین تحولات زیرپوستیای در جامعه نگاه کرد؛ مهدیهی 11 ساله، برادر شاگرد بقالاش، پدر کارگرش و مادر خانهدارش را، زندانیشدن برادر، هر هفته دوشنبه از ورامین به اوین میکشاند؛ زندانی شدن نانآور این خانواده، آنها را هر هفته از حاشیه به متن میآورد. از این مهدیهها که گردش چرخ روزگار دارد آنها را کمکم از حاشیهها به متن میآورد اصلا کم نیستند؛ مهدیههایی که میتوانند توی ورامین و دیگر نقاط حاشیهای این پایتخت درندشت زندگی کنند اما حضوری در متن به هم برسانند که کسی را یارای انکار آنها نباشد.
منتشر شده در نیمنما
0 نظر:
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟