روز 12 تیرماه "رئیس سازمان صداوسیما و جمعی از كارگردانان، نویسندگان، هنرمندان و دستاندركاران مجموعههای نمایشی صداوسیما" با رهبر دیدار کردند. به گواهی عکسهای منتشرشده در سایت رهبری، پروانه معصومی، افسانه بایگان، داریوش کاردان، فرجالله سلحشور، سعید آقاخانی، حامد بهداد، مجید مظفری، حمید لولایی و بسیار دیگر از هنرمندان صداوسیما در این دیدار حضور داشتهاند. همچنین مسعود جعفری جوزانی، سیروس مقدم، محمدرضا ورزی، پروانه معصومی، شهاب حسینی، محمدحسین لطیفی، ضیاءالدین دری و ابوالقاسم طالبی هم از جمله کسانی بودهاند که پشت تریبون رفتهاند و صحبت کردهاند.
بعد از انتشار خبر این دیدار بود که برخی سایتها پر شد از انتقاد به هنرمندانی که به این دیدار رفته بودند. بعضی از این اظهارنظرها از حد انتقاد هم گذشت و به فحشهایی هم کشید. حتی عکس قبل از انقلاب خانم معصومی روی جلد مجله زن روز در کنار عکس ایشان پوشیده در چادر مشکی در دیدار رهبر هم منتشر شد و از کسانی مثل مهران مدیری و رضا عطاران که توی عکس های منتشر شده معلوم نبودند تقدیرها به عمل آمد.
آنچه این انتقادکنندگان آتیشی کمتر به آن توجه نکردهاند این بوده است که این دیدار با "دست اندرکاران سریالهای تلویزیونی" بوده است. بر کسی هم پوشیده نیست که شخص رئیس صداوسیما منصوب مستقیم رهبری است. اگر انگیزه واقعی و اعتقادی و علایق شخصی برخی از آنها را کنار بگذاریم، این ایراد مثل این است که بگوییم چرا سربازان یک سربازخانه رفتهاند جلو سردار کل استان رژه رفتهاند؟ خب در چنین سلسلهمراتبی هرگونه سرپیچی از مافوق، قطعا مجازاتی به همراه دارد.
ما که بهسادگی از بیرون گود این افراد را به نانبهنرخِروزخوری و خیانت به خون شهدای جنبش و بوقلمونصفتی و کاسهلیسی متهم میکنیم، از کجا میدانیم هر یک از این افراد –اگر به اعتقاد شخصی نرفته باشد- چطور چنین تصمیمی را در درون خودش گرفته است؟ از کجا میدانیم یک فرد دقیقا در موقعیت آنها بعد از سبک و سنگین کردن چه پارامترهایی بالاخره به این نتیجه رسیده است که مصلحت زندگی شخصیاش در این است که به این دیدار برود؟ بعید است که این هنرمندان به این واقعیت آگاه نبوده باشند که اگر در این دیدار حاضر بشوند چه عکسالعملی در میان جامعه نسبت به این عمل آنها به وجود خواهد آمد. بعید است آنها چیزهایی را که قبلا بارِ محمدرضا شریفینیا و احمد نجفی شده بود چون در مراسم تحلیف حاضز شده بودند، از یاد برده باشند. اما ما که در مسند قضاوت درباره کاسهلیسی این افراد خودمان را قرار دادهایم از کجا میدانیم چرا با وجود دانستن همه این مسائل، این افراد باز هم حاضر شدهاند در این دیدار شرکت کنند؟ قطعا منافع شرکت در چنین دیداری برای آنها از منفور شدن در چشم مخاطبان بیرونی –چیزی که برای هنرمند تلویزیونی از نان شب هم واجبتر است- بیشتر بوده است. ما چقدر میدانیم آن منافع و آن مجازاتها دقیقا چه چیزهایی هستند؟
بعد ما از کجا میدانیم که مثلا رضا عطاران و مهران مدیری چرا شرکت نکردهاند؟ بر پایه کدام سند و مدرکی قضاوت میکنیم که آنها "سرپیچی" کردهاند و باید با همه توان قربانصدقهشان برویم؟ آنها را به عرش اعلی ببریم و دیگران را زیر پا له کنیم؟
نمیگویم که نقد نکنیم یا درباره عمل افرادی که اتفاقا مشهور هم هستند،اظهارنظر نکنیم که این البته حق ماست اما این رویه جنبش سبز در به عرشبردن و به فرشکشیدن آدمها رویه درستی نیست؛ میدانیم که آدمها سفید و سیاه مطلق نیستند؛ بهخصوص در جامعه ایران که آنچنان در ریا و تزویر فرو رفته است که جز به خاکستری رفتار کردن، افراد نمیتوانند به زندگی معمول خود –در هر سطحی- ادامه بدهند. البته شاید برخی از این افراد واقعا این حق انتخاب را داشتهاند که نروند و در واقع با نرفتنشان اتفاق هولناکی برای زندگی شغلی و خانوادگیشان هم نمیافتاده است. اما مساله در این است که ما از کجا میدانیم کدام یک از اینها دقیقا با چه انگیزهای این کار را کرده است و ما دقیقا با چه مجوزی دمبهساعت به خودمان حق قضاوت کردن دیگران و حکمهای کلی صادر کردن، آن هم با ادبیاتی توهینآمیز و دیکتاتورمآبانه میدهیم؟
منتشرشده در نیمنما
0 نظر:
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟