تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
دی ۱۰، ۱۳۸۸
موسوی: بکشید ما را؛ ما نیرومندتر میشویم
موسوی در ابتدای بیانیه جدیدش اول تکلیف یک موضوع مهم را روشن کرده است:
"بکشید ما را، ما نیرومندتر میشویم". بنده ابایی ندارم که یکی از شهدایی باشم که مردم بعد از انتخابات در راه مطالبات به حق دینی و ملی خود تقدیم کردند و خون من رنگینتر از آن شهدا نیست.
تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
وضعیت کشور امروز چون رودخانهی خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گلآلود شدن آن شده است. راه آرام کردن این رودخانهی بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکانپذیر نیست.
روشن میکند که اهل معاملهی پشت پرده نیست. گناهکار و بیخرد باید توبه کند:
اندیشیدن به اینگونه راه حلها که عدهای توبه کنند و عدهای معامله کنند و بدهوبستانی صورت گیرد تا این مشکل بزرگ حل شود، عملا به بیراههرفتن است.
راهحل:
بنده راهحل را در روانه ساختن نهرها و چشمههایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه میدانم که بهتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد.
دی ۰۸، ۱۳۸۸
فقط بگو این دکترای فلسفه را کی به تو داده؟
لاريجاني گفت: حادثه روز عاشورا يكباره بخش اعظم هويت اين جريان را علني كرد. بعيد است كسي درد توهين سهمگين اعمال سبك و ضد ديني ظهر عاشوراي اين عده را با همه وجود درك نكرده باشد. چرا ظهر عاشورا كه همه به احترام سيدالشهدا(ع) و در سوگ او در عمق وجود خود عزادار هستند شما به آرمان يك ملت توهين كرديد؟ شما توجه داريد به چه مقامي بياحترامي كرديد؟ به ولي خدا به واسطه فيضالهي. مگر اين امري است كه بتوان به راحتي از آن گذشت. امروز همه ما در مقابل ساحت مقدس امام حسين(ع) خجل و شرمندهايم، عذر خواهيم از محضر وليالله الاعظم امام زمان(عج) كه عصر عاشورا چنين حوادث بيسابقهاي در كشور اهل بيت رخ داد.
(نمايندگان در واكنش به سخنان لاريجاني شعار دادند: يا حسين، مرگ بر ضد ولايت فقيه، حسين حسين شعار ماست و شهادت افتخار ماست، خوني كه در رگ ماست هديه به رهبر ماست و مرگ بر منافق.)
لاريجاني سپس افزود: جداي از عقوبت اخروي اين جا موضعي است كه به هيچ وجه از آن نميگذريم، شما نسبت به ولايت فقيه كه ميراث فكري امام(ره) و ثمره خون صدها هزار شهيد است توهين نموديد و با سخافت درشت گويي كرديد و به تخريب امكانات دولت و مردم پرداختيد حال به خوبي عيان كرديد كه مساله انتخابات بهانه بود و خوب است اين را هم بدانيد كه ما در راه امام حسين(ع) و صيانت از معارف عاشورا و حفظ حرمت اهل بيت(ع) و دفاع از ولايت فقيه، تا پاي جان ايستادهايم و با هيچ كس مماشات نخواهيم كرد.
مصداق بارز گهگیجه!
نسرین وزیری خبرنگار پارلمانی ایلنا دستگیر شد.
بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامهنگاران دستگیر شد.
ماشاءا... شمسالواعظین دستگیر شد.
عمادالدین باقی دستگیر شد.
خواهر شیرین عبادی دستگیر شد.
شوهر بدرالسادات مفیدی دستگیر شذ.
پسر مصطفی معین دستگیر شد.
پسر آیتا... طاهری دستگیر شد.
خاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
پسرخاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
دوست پسرخاله سهراب هم دستگیر شد.
و...
اسماش را اگر نمیگذارید گهگیجهی آقایان، پس چی میگذارید؟!
بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامهنگاران دستگیر شد.
ماشاءا... شمسالواعظین دستگیر شد.
عمادالدین باقی دستگیر شد.
خواهر شیرین عبادی دستگیر شد.
شوهر بدرالسادات مفیدی دستگیر شذ.
پسر مصطفی معین دستگیر شد.
پسر آیتا... طاهری دستگیر شد.
خاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
پسرخاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
دوست پسرخاله سهراب هم دستگیر شد.
و...
اسماش را اگر نمیگذارید گهگیجهی آقایان، پس چی میگذارید؟!
¦ 1 نظر
دی ۰۷، ۱۳۸۸
قسم به اسم آزادی؛ نامهای به صاحب عکس
این نوشته نه یک تحلیل، نه یک تفسیر و نه یک گزارش، که نامهای است به زنی که عکساش را در روز عاشورا در تهران دیدم.
به تو که چشمهایت سرخ است و انگار گریه کردهای؛ به تو که هنوز سرخی چشمهایت از توی این عکس معلوم است. تو که نگاهت چیزی دارد که عکاس را میخکوب کردهای و خواسته که این نگاه را ثبت کند. تو که چشمهای سرخات و رد خون روی صورتات چیزی دارد که عکسات میان آن همه عکسی که از عاشورای تهران منتشر شد، مرا میخکوب کرد...
گریه کرده بودی؟ از چی؟ از آن طرفها دستهای رد شده بود و سوز نوحهای که برای مظلومیت حسین و خانوادهاش توی ظهر عاشورا میخواندند، اشکهایت را سرازیر کرده بوده؟ دارم فکر میکنم آن رد خون خشکشده روی صورتات از سر و صورت کی روی پیشانی تو نشسته است؟ اگر چشم راستات را ببندی، خون را روی پلک چشمات هم میشود دید. شاید هم وقتی خون میریخته روی صورتات، وحشت کرده بودی و از ترس به گریه افتادی؟ هان؟ ولی هر چی توی چشمهایت دقیق میشوم، وحشت نمیبینم... ترس نمیبینم... ولی غم میبینم... درد میبینم...
تو چطور زنی هستی که دستمال برنداشتی خون روی صورتات را پاک کنی؟ ولی چه خوب کردی که پاک نکردی آن رد خون را. میدانی همان رد خون چه عظمتی به صورت تو داده است؟ راستی نکند این خون خودت باشد؟ اصلا انگار که آدم دقیقتر میشود، زیر ماسکات هم خونی است. شاید سرخی چشمهایت برای اشکی بوده که از درد از چشمهایت سرازیر شده است. نه؟ درد کتک خوردن یک طرف و درد تحقیر شدن از طرف یک کس دیگر که ابزار شکنجه دستاش دارد از طرف دیگر، عجیب نیست که اشکات را سرازیر کرده باشد. اما حالا که اشکی توی چشمهایت نیست و انگشتهایت هم که به نشانه پیروزی سفت و محکم جلوی عکاس گرفته ای.
ولی چرا اینقدر چشمهایت درد دارد؟ خطهای زیر چشمهایت نشان میدهد سی سالگی را رد کردهای؛ پس کم سرد و گرم روزگار نیددهای... ابروهای خوشفرم و تمیزت نشان میدهد زودبهزود به خودت میرسی. پس چرا اینقدر درد داری که منو این طور سر جایم میخکوب میکنی و وادارم میکنی باهات حرف بزنم و برایت اشک بریزم و عذرخواهی کنم به سهم خودم اگر نمیتوانم که غم و درد توی چشمهایت را با یک دستمال پاک کنم؟
گریه نکن... فکر نکن که تنهایی. اگر میدیدی... اگر میدانستی همه مردم شهری که داری در آن زندگی می کنی امروز توی خیابانها بودند و نترسیدند... اگر میدانستی یک زن دیگر مثل تو خودش را حائل گروه گاردیها کرده است تا مردم به آنها حمله نکنند... اگر میدانستی نام آزادی چه قدرت و توانی میدهد به تکتک آدمهای شهر تو... اگر میدانستی... اگر میدانستی اینقدر غمگین نبودی... اگر میدانستی ان مع العسر یسرا و اگر میدانستی ظالم است که از توی بیدفاع و دستخالی میترسد، چشمهایت اینقدر غمگین شاید نبودند.
قسم به اسم آزادی؛ که به حرمت همه چشمهایی که درد تویشان لانه کرده است و گلوهایی که بغض مهمان هر روزهشان است روزی میرسد که چشمهای قشنگ تو از شادی برق بزنند... قسم به اسم آزادی....
فقط ببخش در برابر قدرت درد چشمهای تو، اینقدر کلامام قاصر است و کلماتام بیتوان...
به تو که چشمهایت سرخ است و انگار گریه کردهای؛ به تو که هنوز سرخی چشمهایت از توی این عکس معلوم است. تو که نگاهت چیزی دارد که عکاس را میخکوب کردهای و خواسته که این نگاه را ثبت کند. تو که چشمهای سرخات و رد خون روی صورتات چیزی دارد که عکسات میان آن همه عکسی که از عاشورای تهران منتشر شد، مرا میخکوب کرد...
گریه کرده بودی؟ از چی؟ از آن طرفها دستهای رد شده بود و سوز نوحهای که برای مظلومیت حسین و خانوادهاش توی ظهر عاشورا میخواندند، اشکهایت را سرازیر کرده بوده؟ دارم فکر میکنم آن رد خون خشکشده روی صورتات از سر و صورت کی روی پیشانی تو نشسته است؟ اگر چشم راستات را ببندی، خون را روی پلک چشمات هم میشود دید. شاید هم وقتی خون میریخته روی صورتات، وحشت کرده بودی و از ترس به گریه افتادی؟ هان؟ ولی هر چی توی چشمهایت دقیق میشوم، وحشت نمیبینم... ترس نمیبینم... ولی غم میبینم... درد میبینم...
تو چطور زنی هستی که دستمال برنداشتی خون روی صورتات را پاک کنی؟ ولی چه خوب کردی که پاک نکردی آن رد خون را. میدانی همان رد خون چه عظمتی به صورت تو داده است؟ راستی نکند این خون خودت باشد؟ اصلا انگار که آدم دقیقتر میشود، زیر ماسکات هم خونی است. شاید سرخی چشمهایت برای اشکی بوده که از درد از چشمهایت سرازیر شده است. نه؟ درد کتک خوردن یک طرف و درد تحقیر شدن از طرف یک کس دیگر که ابزار شکنجه دستاش دارد از طرف دیگر، عجیب نیست که اشکات را سرازیر کرده باشد. اما حالا که اشکی توی چشمهایت نیست و انگشتهایت هم که به نشانه پیروزی سفت و محکم جلوی عکاس گرفته ای.
ولی چرا اینقدر چشمهایت درد دارد؟ خطهای زیر چشمهایت نشان میدهد سی سالگی را رد کردهای؛ پس کم سرد و گرم روزگار نیددهای... ابروهای خوشفرم و تمیزت نشان میدهد زودبهزود به خودت میرسی. پس چرا اینقدر درد داری که منو این طور سر جایم میخکوب میکنی و وادارم میکنی باهات حرف بزنم و برایت اشک بریزم و عذرخواهی کنم به سهم خودم اگر نمیتوانم که غم و درد توی چشمهایت را با یک دستمال پاک کنم؟
گریه نکن... فکر نکن که تنهایی. اگر میدیدی... اگر میدانستی همه مردم شهری که داری در آن زندگی می کنی امروز توی خیابانها بودند و نترسیدند... اگر میدانستی یک زن دیگر مثل تو خودش را حائل گروه گاردیها کرده است تا مردم به آنها حمله نکنند... اگر میدانستی نام آزادی چه قدرت و توانی میدهد به تکتک آدمهای شهر تو... اگر میدانستی... اگر میدانستی اینقدر غمگین نبودی... اگر میدانستی ان مع العسر یسرا و اگر میدانستی ظالم است که از توی بیدفاع و دستخالی میترسد، چشمهایت اینقدر غمگین شاید نبودند.
قسم به اسم آزادی؛ که به حرمت همه چشمهایی که درد تویشان لانه کرده است و گلوهایی که بغض مهمان هر روزهشان است روزی میرسد که چشمهای قشنگ تو از شادی برق بزنند... قسم به اسم آزادی....
فقط ببخش در برابر قدرت درد چشمهای تو، اینقدر کلامام قاصر است و کلماتام بیتوان...
دی ۰۶، ۱۳۸۸
دی ۰۵، ۱۳۸۸
آتش از زیر خاکستر درآمد
صبح روز سهشنبه هنگام اعدام دو نفر در ملاء عام در سیرجان، درگیری شدیدی بین مردم و ماموران روی میدهد و مردم با شعار و پرتاب سنگ به سوی نیروهای امنیتی، دو مرد بهدارآویختهشده را که ظاهرا یکیشان هنوز زنده بوده، با خودشان میبرند. نیروی انتظامی دوباره متهمان را دستگیر میکند و عصر همان روز میخواهد آنها را مجددا دار بزند که ماجرا منجر به درگیری خونینی میشود که پنج نفر کشته و حدود 25 نفر بر اثر اصابت گلوله مجروح میشوند.
×
قوه قضائیه نهادی است که اصولا با "اقتدار" شناخته میشود و همگان حتی اگر آرای صادر شده از سوی آن را قبول نداشته باشند، مجبور به اطاعتاند. به همین دلیل است که این قوه به عنوان مرجعی برای حل اختلافات در نظر گرفته شده است و سازوکارها هم همگی به شکلی تعریف شده است که جامعه "مجبور" به اطاعت باشد و در واقع کسی "جرات" سرپیچی نداشته باشد.
در فیلم چند ثانیهای که از این درگیری منتشر شده است، مردم جایگاه اعدام را به آتش کشیدهاند. اتفاقی که پیام بسیار روشن و تکاندهندهای به دستگاه قضا دارد. یکی اینکه تا چه حد احکام و مجازاتها، ربط منطقی و معناداری به ماهیت جرم ندارد که چنین مردم را خشمگین و پر از نفرت کرده است. البته شاید نشود این اتفاق را به همه کشور و همه احکام صادر شده دیگر تعمیم داد اما نمیتوان انکار هم کرد اگر این حکم نادر و استثناء بود، احتمال بعیدی بود که مردم (مگر چقدر از افراد حاضر در صحنه اعدام در ملاء عام را اعضای خانواده مقتولان میتوانند تشکیل دهند؟!) دست به چنین اقدامی بزنند؛ مردمی که میدانند ماموران حاضر در صحنه اعدام، همگی مسلحاند و کسی اگر دست از پا خطا کند، مجازند به او شلیک کنند. تازه اعدام در ملاءعام حتما تدابیر امنیتی شدیدتری هم میطلبد که قطعا اعمال شده است.
چندی پیش رئیس قوه قضائیه از ورود 8 تا 9 میلیون پرونده در سال به سیستم قضایی كشور خبر داد و گفت: اگر به این میزان پروندههای ستاد تعزیرات و تخلفات اداری را نیز اضافه كنیم ورودی پرونده به مراجع قضایی در سال به 15 تا 20 میلیون پرونده خواهد رسید. اگر توجه کنیم که هر پرونده دو سر دارد، بنابراین سالانه بین 30 تا 40 میلیون ایرانی سر و کارشان با دستگاه قضاست. اگر خانواده متوسط ایرانی را 5نفره فرض کنیم، سالانه هر خانواده تقریبا سه مرتبه چشماش به عدالتی است که از دستگاه قضای کشور انتظار دارد. اگر این دستگاه اینقدر بیاعتبار شود و نگاه مردم به آن تا این حد پر از خشم و نفرت باشد و افراد مطمئن بشوند هیچ جا نمیتوانند به حق و حقوق خود برسند، آنوقت هر کسی تصمیم میگیرد در غیبت نهاد قضایی قابل اعتماد، احتمالا خودش شخصا دست به اعمال عدالت بزند و حق خودش را از دیگران بگیرد. قابل تصور است در چنین شرایطی چه برسر جامعه ایرانی خواهد آمد...
به قول آیتالله محقق داماد وقتی قوه قضائیه نهادی میشود که از یک سو "ائمه جمعه موقّته" آن را "توصیه به بیرحمی" میکنند و به "گرفتن اعتراف" مفتخر میشود و از سوی دیگر توسط رئیس جمهور (اشاره به پرونده رکسانا صابری) به "رعایت رافت اسلامی و کرامت انسانی" دعوت میشود، چه انتظار دیگری از آن میتوان داشت؟
این قوه مسئول برقراری حق و عدالت، آنقدر شعلههایی به دست خودش در دل مردم، تکتک و جداجدا کاشته است که امروز آن شعلهها، دستبهدست هم میدهند و جایگاه اعداماش را به آتش می کشند.
×
قوه قضائیه نهادی است که اصولا با "اقتدار" شناخته میشود و همگان حتی اگر آرای صادر شده از سوی آن را قبول نداشته باشند، مجبور به اطاعتاند. به همین دلیل است که این قوه به عنوان مرجعی برای حل اختلافات در نظر گرفته شده است و سازوکارها هم همگی به شکلی تعریف شده است که جامعه "مجبور" به اطاعت باشد و در واقع کسی "جرات" سرپیچی نداشته باشد.
در فیلم چند ثانیهای که از این درگیری منتشر شده است، مردم جایگاه اعدام را به آتش کشیدهاند. اتفاقی که پیام بسیار روشن و تکاندهندهای به دستگاه قضا دارد. یکی اینکه تا چه حد احکام و مجازاتها، ربط منطقی و معناداری به ماهیت جرم ندارد که چنین مردم را خشمگین و پر از نفرت کرده است. البته شاید نشود این اتفاق را به همه کشور و همه احکام صادر شده دیگر تعمیم داد اما نمیتوان انکار هم کرد اگر این حکم نادر و استثناء بود، احتمال بعیدی بود که مردم (مگر چقدر از افراد حاضر در صحنه اعدام در ملاء عام را اعضای خانواده مقتولان میتوانند تشکیل دهند؟!) دست به چنین اقدامی بزنند؛ مردمی که میدانند ماموران حاضر در صحنه اعدام، همگی مسلحاند و کسی اگر دست از پا خطا کند، مجازند به او شلیک کنند. تازه اعدام در ملاءعام حتما تدابیر امنیتی شدیدتری هم میطلبد که قطعا اعمال شده است.
چندی پیش رئیس قوه قضائیه از ورود 8 تا 9 میلیون پرونده در سال به سیستم قضایی كشور خبر داد و گفت: اگر به این میزان پروندههای ستاد تعزیرات و تخلفات اداری را نیز اضافه كنیم ورودی پرونده به مراجع قضایی در سال به 15 تا 20 میلیون پرونده خواهد رسید. اگر توجه کنیم که هر پرونده دو سر دارد، بنابراین سالانه بین 30 تا 40 میلیون ایرانی سر و کارشان با دستگاه قضاست. اگر خانواده متوسط ایرانی را 5نفره فرض کنیم، سالانه هر خانواده تقریبا سه مرتبه چشماش به عدالتی است که از دستگاه قضای کشور انتظار دارد. اگر این دستگاه اینقدر بیاعتبار شود و نگاه مردم به آن تا این حد پر از خشم و نفرت باشد و افراد مطمئن بشوند هیچ جا نمیتوانند به حق و حقوق خود برسند، آنوقت هر کسی تصمیم میگیرد در غیبت نهاد قضایی قابل اعتماد، احتمالا خودش شخصا دست به اعمال عدالت بزند و حق خودش را از دیگران بگیرد. قابل تصور است در چنین شرایطی چه برسر جامعه ایرانی خواهد آمد...
به قول آیتالله محقق داماد وقتی قوه قضائیه نهادی میشود که از یک سو "ائمه جمعه موقّته" آن را "توصیه به بیرحمی" میکنند و به "گرفتن اعتراف" مفتخر میشود و از سوی دیگر توسط رئیس جمهور (اشاره به پرونده رکسانا صابری) به "رعایت رافت اسلامی و کرامت انسانی" دعوت میشود، چه انتظار دیگری از آن میتوان داشت؟
این قوه مسئول برقراری حق و عدالت، آنقدر شعلههایی به دست خودش در دل مردم، تکتک و جداجدا کاشته است که امروز آن شعلهها، دستبهدست هم میدهند و جایگاه اعداماش را به آتش می کشند.
منتشر شده در نیم نما
دی ۰۳، ۱۳۸۸
خبرنگاران حاضر در صحنه عاشورا
حاج منصور ارضی: این مقاتلی را كه داریم بیشتر نوشته خبرنگار دشمن است، یعنی صرفا آن واقعه را بیان كرده است، همین. اینجاست كه ما با بعضی مداحها دعوا داریم. میگوییم مداح نباید خبرنگاری روضه بخواند...
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
علوم انسانی حذف شود؛ چاقوسازی تدریس شود
معاون هنرهاي سنتي و صنايعدستي استان زنجان گفت: در رشته صنایع فلزی، اولويت آموزش با رشته چاقوسازي است.
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
آذر ۲۸، ۱۳۸۸
شهامت به زیر کشیدن بتها
کاراتهکاران زن، بیحجاب در مسابقات بینالمللی آلمان ظاهرا میشوند و هیچ اتفاقی نمیافتد. مردان روسری به سر می کنند و عکس خودشان را بیترس و رودربایستی و اتفاقا با افتخار منتشر میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد. عکس بنیانگذار جمهوری اسلامی را پاره میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد.
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
آذر ۲۷، ۱۳۸۸
ورزشکاران باید الگوی جوانان باشند!
خانمهای عضو تیم ملی کاراته ایران در مسابقات جهانی آلمان.
بیجنجال و بیسر و صدا یک راست شیرجه زدند در دل ماجرا!
بیجنجال و بیسر و صدا یک راست شیرجه زدند در دل ماجرا!
منبع
آذر ۱۳، ۱۳۸۸
خنجر فرزند طالبان به روح خسته ما
عزتالله ضرغامی در نشست سراسری "جنگ نرم، رسانه ملی و راهبردهای 5 ساله"، سازمان صدا و سیما را سردمدار مبارزه با جنگ نرم معرفی و تاکید کرد رهبر "افقهای جدیدی را برای حركت روبه جلو ترسیم كردهاند."
از مهمترین این راهبردهاعبارت بودند از:
1. ساماندهی موسیقی / به نظر ایشان "حجم موسیقی در همهی برنامهها زیاد است و باید كم شود."
2. حفظ حریم زن / به نظر ایشان "آرایش كردن خانمها شرعا و قانونا ممنوع است و كسی نباید آرایش كند؛ چون خلاف شرع است و یك مورد هم نباید اتفاق بیفتد، همچنین شوخیهای زننده نیز نباید میان زنان و مردان چه در تلویزیون و چه در رادیو اتفاق بیفتد" و ترجیحا اگر مهمان زن داشتند مجری هم زن باشد.
3. تربیت نیروی انسانی متعهد و متخصص و توجه جدی به جایگاه دانشكده صداوسیما / به نظر ایشان "باید برای استادها، متون آموزشی و دانشجویان برنامهریزی شود و فضای دانشگاه حزباللهی و متفاوت با سایر دانشگاهها باشد."
جالب اینجاست که ضرغامی البته آنقدر منصف هست که در همین سخنرانی، اعتراف کند "همگرایی بیسابقهای بین ایرانیان داخل و خارج كشور در مقابله با نظام از طریق رسانههای مختلف" ایجاد شده است و مهمتر اینکه بر این امر صحه بگذارد که "تحول مورد نظر رهبری، بطور كلی با تحولی كه بسیاری از سیاسیون، احزاب و گروههای سیاسی و رسانههای آنان تبلیغ میكنند متفاوت است."
*
مسائلی که ضرغامی در این نشست مطرح کرده است، کلیدواژههای مشترک بسیاری با سخنرانیهای اخیر همه مسئولان مملکتی دارد؛ مهمترینشان البته "جنگ نرم" است و فحوای کلام، همان چیزی را میخواهد تبیین کند که قبل از او رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده بسیج و استاندار در مصاحبههایشان با خبرگزاریها عنوان کرده بودند.
*
اما سوال اینجاست که چرا هنوز باور کردناش برای ما سخت است؟ وقتی رئیس نهاد نمایندگی رهبری از تفکیک جنسیتی در دانشگاهها میگوید، میگوییم مگر میشود؟! وقتی معاون آموزشی وزیر علوم خبر از درخواست ایجاد سه دانشگاه تکجنسیتی میدهد، میگوییم این که چیزی نیست و یادمان میرود برنامهشان را برای دانشگاه شریف، تهران و شهید بهشتی چیدهاند. وقتی استاندار میگوید اتاقهای استانداری باید زنانه و مردانه بشوند، به عقل استاندار میخندیم. وقتی فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ میگوید از پلیسی کردن شهر هراسی ندارد، ممکن است از حرص چند کلمهای زیر لب بگوییم و فکر کنیم کور خواندهای.
اما همهی عکسالعملهای ما در برابر این اخبار، تنها مکانیزمهای دفاعی است که ذهن ما برای عدم پذیرش رویدادهای دردناک در طول تاریخ برای خودش ساخته است؛ مکانیزمهایی که کارکردشان عقب انداختن پذیرش واقعیتها و یا انکارشان به دلیل شدت درد و فشاری است که به ذهن و جان آدم وارد میکنند.
مگر 24 میلیون رای احمدینژاد را کسی باور میکرد؟ مگر شلیک مستقیم گلوله به شقیقه آدمهای توی خیابان را کسی باور میکرد؟ مگر کبود شدن تن مردم و جاری شدن خون از سر و صورت پیر و جوان را توی خیابانهای تهران کسی باور میکرد؟
باور کنیم یا نکنیم، فرزند خلف طالبان در ایران زاده شده است؛ دور نیست که خنجر رشادتاش را در کوچه و خیابان و دانشگاه و اداره و رستوران و سینما و مدرسه و فیلم و سریال و اخبار به تن خسته و رنجدیده روح و جسم و جان و هویتمان فرو کند و ضجه زدن ما را از درد با لذت به تماشا بنشیند...
منتشر شده در نیمنما
از مهمترین این راهبردهاعبارت بودند از:
1. ساماندهی موسیقی / به نظر ایشان "حجم موسیقی در همهی برنامهها زیاد است و باید كم شود."
2. حفظ حریم زن / به نظر ایشان "آرایش كردن خانمها شرعا و قانونا ممنوع است و كسی نباید آرایش كند؛ چون خلاف شرع است و یك مورد هم نباید اتفاق بیفتد، همچنین شوخیهای زننده نیز نباید میان زنان و مردان چه در تلویزیون و چه در رادیو اتفاق بیفتد" و ترجیحا اگر مهمان زن داشتند مجری هم زن باشد.
3. تربیت نیروی انسانی متعهد و متخصص و توجه جدی به جایگاه دانشكده صداوسیما / به نظر ایشان "باید برای استادها، متون آموزشی و دانشجویان برنامهریزی شود و فضای دانشگاه حزباللهی و متفاوت با سایر دانشگاهها باشد."
جالب اینجاست که ضرغامی البته آنقدر منصف هست که در همین سخنرانی، اعتراف کند "همگرایی بیسابقهای بین ایرانیان داخل و خارج كشور در مقابله با نظام از طریق رسانههای مختلف" ایجاد شده است و مهمتر اینکه بر این امر صحه بگذارد که "تحول مورد نظر رهبری، بطور كلی با تحولی كه بسیاری از سیاسیون، احزاب و گروههای سیاسی و رسانههای آنان تبلیغ میكنند متفاوت است."
*
مسائلی که ضرغامی در این نشست مطرح کرده است، کلیدواژههای مشترک بسیاری با سخنرانیهای اخیر همه مسئولان مملکتی دارد؛ مهمترینشان البته "جنگ نرم" است و فحوای کلام، همان چیزی را میخواهد تبیین کند که قبل از او رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده بسیج و استاندار در مصاحبههایشان با خبرگزاریها عنوان کرده بودند.
*
اما سوال اینجاست که چرا هنوز باور کردناش برای ما سخت است؟ وقتی رئیس نهاد نمایندگی رهبری از تفکیک جنسیتی در دانشگاهها میگوید، میگوییم مگر میشود؟! وقتی معاون آموزشی وزیر علوم خبر از درخواست ایجاد سه دانشگاه تکجنسیتی میدهد، میگوییم این که چیزی نیست و یادمان میرود برنامهشان را برای دانشگاه شریف، تهران و شهید بهشتی چیدهاند. وقتی استاندار میگوید اتاقهای استانداری باید زنانه و مردانه بشوند، به عقل استاندار میخندیم. وقتی فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ میگوید از پلیسی کردن شهر هراسی ندارد، ممکن است از حرص چند کلمهای زیر لب بگوییم و فکر کنیم کور خواندهای.
اما همهی عکسالعملهای ما در برابر این اخبار، تنها مکانیزمهای دفاعی است که ذهن ما برای عدم پذیرش رویدادهای دردناک در طول تاریخ برای خودش ساخته است؛ مکانیزمهایی که کارکردشان عقب انداختن پذیرش واقعیتها و یا انکارشان به دلیل شدت درد و فشاری است که به ذهن و جان آدم وارد میکنند.
مگر 24 میلیون رای احمدینژاد را کسی باور میکرد؟ مگر شلیک مستقیم گلوله به شقیقه آدمهای توی خیابان را کسی باور میکرد؟ مگر کبود شدن تن مردم و جاری شدن خون از سر و صورت پیر و جوان را توی خیابانهای تهران کسی باور میکرد؟
باور کنیم یا نکنیم، فرزند خلف طالبان در ایران زاده شده است؛ دور نیست که خنجر رشادتاش را در کوچه و خیابان و دانشگاه و اداره و رستوران و سینما و مدرسه و فیلم و سریال و اخبار به تن خسته و رنجدیده روح و جسم و جان و هویتمان فرو کند و ضجه زدن ما را از درد با لذت به تماشا بنشیند...
منتشر شده در نیمنما
ظرفی که افتاد و شکست...
گاهی توی زندگی اتفاقاتی میافتد که ظرف آدم را میزند و میشکند.
و هیچ چینیبندزنی هم دیگر هیچوقت نمیتواند تکههای ظرف آدم را دوباره به هم بند بزند.
و فراموشی بزرگترین دروغ دنیاست؛
که دردهایی که آنقدر سهمگین و ویرانگر بودهاند که ظرفات را شکستهاند مگر میشود که فراموشت شوند؟
که هیچوقت هیچوقت هیچوقت کمرت راست نمیشود دوباره...
و هیچ چینیبندزنی هم دیگر هیچوقت نمیتواند تکههای ظرف آدم را دوباره به هم بند بزند.
و فراموشی بزرگترین دروغ دنیاست؛
که دردهایی که آنقدر سهمگین و ویرانگر بودهاند که ظرفات را شکستهاند مگر میشود که فراموشت شوند؟
که هیچوقت هیچوقت هیچوقت کمرت راست نمیشود دوباره...
آذر ۱۲، ۱۳۸۸
چرا نمی فهمم پدرسالاری را؟
پدرسالاری یکی از واژههای کلیدی مطالعات مربوط به زنان است اما؛
نمیدانم چرا با این لفظ مشکل دارم؛ بدجور! اول فکر کردم شاید به معنای "پدر" برگردد که در ذهن من خیلی معنای عزیز و نرمی است اما ظاهرا این طور نیست؛ چون معادل انگلیسیاش هم همین حس نا"راحتی" را در من برمیانگیزد.
در واقع نمیتوانم با تحلیلهای فمنیستیای که بر پایهی اصل پدرسالاری بنا میشوند، کوچکترین ارتباطی برقرار کنم.
وقتی کسی پایه همه تحلیلهایش را بر این اصل میگذارد، نگاهاش برایم فاقد هر گونه عمق و هوشیاری میشود. ربط دادن همه مسائل ریز و درشت زنان به معنای پدرسالاری، به نظرم نگاهی ازسربازکننده به این موضوعات است...
نمیدانم چرا با این لفظ مشکل دارم؛ بدجور! اول فکر کردم شاید به معنای "پدر" برگردد که در ذهن من خیلی معنای عزیز و نرمی است اما ظاهرا این طور نیست؛ چون معادل انگلیسیاش هم همین حس نا"راحتی" را در من برمیانگیزد.
در واقع نمیتوانم با تحلیلهای فمنیستیای که بر پایهی اصل پدرسالاری بنا میشوند، کوچکترین ارتباطی برقرار کنم.
وقتی کسی پایه همه تحلیلهایش را بر این اصل میگذارد، نگاهاش برایم فاقد هر گونه عمق و هوشیاری میشود. ربط دادن همه مسائل ریز و درشت زنان به معنای پدرسالاری، به نظرم نگاهی ازسربازکننده به این موضوعات است...
آذر ۱۰، ۱۳۸۸
نسخه زنانه 1984 در ایران
کتابی هست به نام داستان خدمتکار (the handmaid's tale) اثر مارگارت اَتوود. این کتاب برندهی جایزههای زیادی در کانادا شده است. کتاب، داستان سرزمینی است که بعد از کودتایی نظامی و کشته شدن رئیس جمهور و همهی اعضای کنگره تبدیل به جایی میشود خیلی شبیه داستان 1984؛ راوی داستان زنی است که هنگام فرار از دست کودتاچیان دستگیر شده و حالا به عنوان خدمتکار در خانهی یکی از افراد طبقه اشراف مشغول به کار است. داستان روایتی بسیار زنانه از محدودیتها و وقایعی است که در چنان روزگاری بر زنان میرود...
*
امروز دربارهی این کتاب سر کلاسهایم مناظره داشتیم؛ یک گروه باید از این ایده دفاع میکردند که امکان وقوع چنین اتفاقی در دنیای امروز ممکن است و گروه دیگر باید بحث میکردند که ممکن نیست.
نظر کلی بچهها بر این بود که داستان کاملا زادهی تخیل نویسنده است، خیلی هولناک و رعبآور است و امکان هم ندارد روزی در جای دیگری از دنیا، بهویژه در امریکای شمالی، چنین اتفاقی بیفتد.
یکی از بچههای کانادایی از گروهی که باید از ایدهی ممکن بودن وقوع چنین رویدادی دفاع میکرد، گفت: چرا فکر میکنید وقوع دوباره این اتفاق در دنیا غیرممکن است؟ در حالیکه تجربهی ایران نشان میدهد کاملا هم ممکن است! انقلاب ایران را سی سال پیش در نظر بگیرید؛ وقتی هیچکس باور نمیکرد که حکومت مذهبی ایران بتواند حجاب را برای زنان اجباری کند، بهسادگی این کار انجام شد؛ بدون اینکه تا قبل از آن به مخیلهی کسی همچین چیزی خطور کند. امروز آن حکومت آنقدر مسالهی حجاب را در جامعهی ایرانی تبدیل به هنجاری همگانی کرده است که کسانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند سخت است که باور کنند این جامعه روزگاری شکل دیگری هم بوده است...
و اینگونه بود که ما تبدیل به مثالی شدیم تا جهانیان بدانند نسخهی زنانه 1984 هر روز در ایران بازنویسی میشود!
بخشهایی از فیلم این داستان که همه قسمتهایش روی یوتیوب هست:
*
امروز دربارهی این کتاب سر کلاسهایم مناظره داشتیم؛ یک گروه باید از این ایده دفاع میکردند که امکان وقوع چنین اتفاقی در دنیای امروز ممکن است و گروه دیگر باید بحث میکردند که ممکن نیست.
نظر کلی بچهها بر این بود که داستان کاملا زادهی تخیل نویسنده است، خیلی هولناک و رعبآور است و امکان هم ندارد روزی در جای دیگری از دنیا، بهویژه در امریکای شمالی، چنین اتفاقی بیفتد.
یکی از بچههای کانادایی از گروهی که باید از ایدهی ممکن بودن وقوع چنین رویدادی دفاع میکرد، گفت: چرا فکر میکنید وقوع دوباره این اتفاق در دنیا غیرممکن است؟ در حالیکه تجربهی ایران نشان میدهد کاملا هم ممکن است! انقلاب ایران را سی سال پیش در نظر بگیرید؛ وقتی هیچکس باور نمیکرد که حکومت مذهبی ایران بتواند حجاب را برای زنان اجباری کند، بهسادگی این کار انجام شد؛ بدون اینکه تا قبل از آن به مخیلهی کسی همچین چیزی خطور کند. امروز آن حکومت آنقدر مسالهی حجاب را در جامعهی ایرانی تبدیل به هنجاری همگانی کرده است که کسانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند سخت است که باور کنند این جامعه روزگاری شکل دیگری هم بوده است...
و اینگونه بود که ما تبدیل به مثالی شدیم تا جهانیان بدانند نسخهی زنانه 1984 هر روز در ایران بازنویسی میشود!
بخشهایی از فیلم این داستان که همه قسمتهایش روی یوتیوب هست:
آذر ۰۸، ۱۳۸۸
بمب احمد زیدآبادی
احکام تعدادی از زندانیان حوادث بعد از انتخابات اعلام شد. این احکام هر کدام سه واژه بیشتر نیستند؛ شش سال، هفت سال، هشت سال و 15 سال حبس؛ سه واژهای که زندگی یک نفر را آن هم نه یک فرد معمولی، که یک فعال اجتماعی و سیاسی را نابود میکند و این تنها زندگی همان فرد نیست؛ که درد و رنج و شکنجه سالیان دراز برای پدر و مادر، همسران و فرزندان آنها هم هست.
حکم احمد زیدآبادی از همگی این احکام به نحو قابل تاملی ظالمانهتر است. انگار این حکم کاملا بر اساس نوعی خصومت شخصی صادر شده است؛ حکم 6 سال حبس، 5 سال تبعید به گناباد و ممنوعیت مادامالعمر از هرگونه فعالیتهای سیاسی، شرکت در احزاب، هواداری، مصاحبه، سخنرانی و تحلیل حوادث، به صورت کتبی یا شفاهی. این حکم آن هم برای کسی که به معنای واقعی کلمه روزنامهنگار بوده است و همیشه در نوشتههایش جانب اعتدال و انصاف را نگه داشته است و هیچ وقت زیر علم حزب و دسته و گروهی سینه نزده است و اگر کاری به نظرش درست بوده است، گفته است و اگر غلط بوده باز هم نترسیده است و گفته است، نهایت قساوت است.
با چنین حکمی میشود فهمید احمد زیدآبادی قد و قوارهاش از همه دیگران بلندتر بوده است؛ حکم او از تمام دستگیرشدگان بعد از انتخابات سنگینتر است. اما چرا زیدآبادی اینقدر خطرناک به نظر آقایان رسیده است؟
احمد زیدآبادی 44 ساله است. او از روزهای خامی جوانی گذشته است و کم کم پا به میانسالی گذاشته است؛ اما از آن جایی که دبیرکل سازمان ادوار تحکیم وحدت است، ارتباط خودش را به خوبی با جوانان و بدنه دانشجویی کشور حفظ کرده است. احمد زیدآبادی با دکترای روابط بینالملل از دانشگاه تهران، شخصیتی دانشگاهی، فهیم و مطلع از امور جاری سیاست داخلی و خارجی است. احمد زیدآبادی شخصیت قوی و مستقلی دارد که لازم نیست گروههای سیاسی موجبات معروفیت او را فراهم کنند. او کسی است که خودش با تفکرات اش به گروههای سیاسی می تواند هویت بدهد و حرکت آنها را جهتدار کند. زیدآبادی نوشتن و روزنامهنگاری را به عنوان شغل برگزیده بوده است، پس به اندازه کافی احساس مسئولیت اجتماعی داشته است که زندگی راحتتر را مثلا به عنوان یک استاد دانشگاه رها کند و بنویسد و بنویسد و بنویسد از آنچه فکر میکرده است نوشتن دربارهاش لازم است. همه کسانی که از نزدیک با او آشنایی داشتهاند از رفتار نرم و مهرباناش نسبت به دیگران خیلی گفتهاند.
مهمتر اینکه احمد زیدآبادی هیچ سابقه منفیای در کارنامهاش ندارد. زیدآبادی برخلاف تمام اصلاحطلبان موجود که هر یک نقطههای غیر قابل دفاع و تاریکی در پرونده خود دارند، یکی از سالمترین و پاکترین فرد گرایشهای تحولخواهانه ایران است که هیچ انگ سیاسی، مذهبی، اخلاقی و بهویژه ایدئولوژیک نمیتوان به او زد.
احمدزیدآبادی یک رهبر بالقوه برای جنبش اجتماعی مردم ایران بهویژه دانشجوهای سراسر کشور میتوانست باشد؛ او همه ویژگیهای رهبری و همچنین مقبولیت اجتماعی را دارا بوده است؛ حکم محرومیت مادامالعمر از هر گونه فعالیت سیاسی و اجتماعی نه تنها خصومت شخصی و کینه عمیقی را در صدور حکم او نشان میدهد بلکه نشانگر این هم هست که "آنها" او را خیلی بیشتر از "ما" شناختند. احمد زیدآبادی رهبر بالقوهای برای جنبش مردم ایران بوده است؛ با چنین حکمی میخواستند بمب ساعتی زیدآبادی را خنثی کنند؛ بمب ساعتیای که شب اعلام نتایج انتخابات در یادداشتی اعتراف کرد همیشه باید بدبینانهترین احتمالات ممکن را درباره رویدادهای ایران محتمل دانست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+
بهزاد نبوی: ۶ سال حبس تعزیری
احمد زیدآبادی: ۶ سال حبس تعزیری، ۵ سال تبعید به گناباد، محرومیت دائمی از فعالیت سیاسی و اجتماعی
محمدعلی ابطحی: ۶ سال حبس تعزیری
سعید حجاریان: ۵ سال حبس تعلیقی
محمد عطریانفر: ۶ سال حبس تعزیری
علی تاجرنیا: (جوانترین نماینده مجلس ششم) ۶ سال حبس تعزیری، ۷۴ ضربه شلاق
سعید شریعتی (عضو شورا مرکزی جبهه مشارکت): ۷ سال حبس تعزیری
عبدالله مومن: (سخنگوی ادوار تحکیم وحدت): ۸ سال حبس تعزیری
شهاب طباطبایی (عضو جبهه مشارکت و رئیس ستاد جوانان حامی موسوی): ۵ سال حبس تعزیری
کامبیز نوروزی (حقوقدان انجمن صنفی روزنامهنکاران): ۲ سال حبس تعزیری و ۷۶ ضربه شلاق
هدایتالله آقایی (عضو حزب کارگزاران سازندگی): ۵ سال حبس تعزیری
مسعود باستانی (روزنامهنگار): ۶ سال حبس تعزیری
کیان تاجبخش (استاد دانشگاه و پژوهشگر): ۱۵ سال حبس تعزیری
حسین رسام (کارمند سفارت انگلیس): ۴ سال حبس تعزیری
عاطفه نبوی (فعال دانشجویی): ۴ سال حبس تعزیری
روشنک سیاسی: تبرئه
حسام سلامت: (دانشجوی دکترای جامعه شناسی): ۴ سال حبس تعزیری
علی بهزادیاننژاد (وبلاگنویس / به دلیل کامنتهای منتشر شده در وبلاگاش!): ۶ سال حبس تعزیری
علیرضا عاشور (فعال دانشجویی): ۶ سال حبس تعزیری
امید لواسانی (طراح سایت میرحسین دات کام): ۶ سال حبس تعزیری
رضا خادمی: اعدام
محمدرضا علیزمانی: اعدام
آرش رحمانیپور: اعدام
ناصر عبدالحسینی: اعدام
حامد روحینژاد: اعدام
منتشر شده در نیم نما
حکم احمد زیدآبادی از همگی این احکام به نحو قابل تاملی ظالمانهتر است. انگار این حکم کاملا بر اساس نوعی خصومت شخصی صادر شده است؛ حکم 6 سال حبس، 5 سال تبعید به گناباد و ممنوعیت مادامالعمر از هرگونه فعالیتهای سیاسی، شرکت در احزاب، هواداری، مصاحبه، سخنرانی و تحلیل حوادث، به صورت کتبی یا شفاهی. این حکم آن هم برای کسی که به معنای واقعی کلمه روزنامهنگار بوده است و همیشه در نوشتههایش جانب اعتدال و انصاف را نگه داشته است و هیچ وقت زیر علم حزب و دسته و گروهی سینه نزده است و اگر کاری به نظرش درست بوده است، گفته است و اگر غلط بوده باز هم نترسیده است و گفته است، نهایت قساوت است.
با چنین حکمی میشود فهمید احمد زیدآبادی قد و قوارهاش از همه دیگران بلندتر بوده است؛ حکم او از تمام دستگیرشدگان بعد از انتخابات سنگینتر است. اما چرا زیدآبادی اینقدر خطرناک به نظر آقایان رسیده است؟
احمد زیدآبادی 44 ساله است. او از روزهای خامی جوانی گذشته است و کم کم پا به میانسالی گذاشته است؛ اما از آن جایی که دبیرکل سازمان ادوار تحکیم وحدت است، ارتباط خودش را به خوبی با جوانان و بدنه دانشجویی کشور حفظ کرده است. احمد زیدآبادی با دکترای روابط بینالملل از دانشگاه تهران، شخصیتی دانشگاهی، فهیم و مطلع از امور جاری سیاست داخلی و خارجی است. احمد زیدآبادی شخصیت قوی و مستقلی دارد که لازم نیست گروههای سیاسی موجبات معروفیت او را فراهم کنند. او کسی است که خودش با تفکرات اش به گروههای سیاسی می تواند هویت بدهد و حرکت آنها را جهتدار کند. زیدآبادی نوشتن و روزنامهنگاری را به عنوان شغل برگزیده بوده است، پس به اندازه کافی احساس مسئولیت اجتماعی داشته است که زندگی راحتتر را مثلا به عنوان یک استاد دانشگاه رها کند و بنویسد و بنویسد و بنویسد از آنچه فکر میکرده است نوشتن دربارهاش لازم است. همه کسانی که از نزدیک با او آشنایی داشتهاند از رفتار نرم و مهرباناش نسبت به دیگران خیلی گفتهاند.
مهمتر اینکه احمد زیدآبادی هیچ سابقه منفیای در کارنامهاش ندارد. زیدآبادی برخلاف تمام اصلاحطلبان موجود که هر یک نقطههای غیر قابل دفاع و تاریکی در پرونده خود دارند، یکی از سالمترین و پاکترین فرد گرایشهای تحولخواهانه ایران است که هیچ انگ سیاسی، مذهبی، اخلاقی و بهویژه ایدئولوژیک نمیتوان به او زد.
احمدزیدآبادی یک رهبر بالقوه برای جنبش اجتماعی مردم ایران بهویژه دانشجوهای سراسر کشور میتوانست باشد؛ او همه ویژگیهای رهبری و همچنین مقبولیت اجتماعی را دارا بوده است؛ حکم محرومیت مادامالعمر از هر گونه فعالیت سیاسی و اجتماعی نه تنها خصومت شخصی و کینه عمیقی را در صدور حکم او نشان میدهد بلکه نشانگر این هم هست که "آنها" او را خیلی بیشتر از "ما" شناختند. احمد زیدآبادی رهبر بالقوهای برای جنبش مردم ایران بوده است؛ با چنین حکمی میخواستند بمب ساعتی زیدآبادی را خنثی کنند؛ بمب ساعتیای که شب اعلام نتایج انتخابات در یادداشتی اعتراف کرد همیشه باید بدبینانهترین احتمالات ممکن را درباره رویدادهای ایران محتمل دانست...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+
بهزاد نبوی: ۶ سال حبس تعزیری
احمد زیدآبادی: ۶ سال حبس تعزیری، ۵ سال تبعید به گناباد، محرومیت دائمی از فعالیت سیاسی و اجتماعی
محمدعلی ابطحی: ۶ سال حبس تعزیری
سعید حجاریان: ۵ سال حبس تعلیقی
محمد عطریانفر: ۶ سال حبس تعزیری
علی تاجرنیا: (جوانترین نماینده مجلس ششم) ۶ سال حبس تعزیری، ۷۴ ضربه شلاق
سعید شریعتی (عضو شورا مرکزی جبهه مشارکت): ۷ سال حبس تعزیری
عبدالله مومن: (سخنگوی ادوار تحکیم وحدت): ۸ سال حبس تعزیری
شهاب طباطبایی (عضو جبهه مشارکت و رئیس ستاد جوانان حامی موسوی): ۵ سال حبس تعزیری
کامبیز نوروزی (حقوقدان انجمن صنفی روزنامهنکاران): ۲ سال حبس تعزیری و ۷۶ ضربه شلاق
هدایتالله آقایی (عضو حزب کارگزاران سازندگی): ۵ سال حبس تعزیری
مسعود باستانی (روزنامهنگار): ۶ سال حبس تعزیری
کیان تاجبخش (استاد دانشگاه و پژوهشگر): ۱۵ سال حبس تعزیری
حسین رسام (کارمند سفارت انگلیس): ۴ سال حبس تعزیری
عاطفه نبوی (فعال دانشجویی): ۴ سال حبس تعزیری
روشنک سیاسی: تبرئه
حسام سلامت: (دانشجوی دکترای جامعه شناسی): ۴ سال حبس تعزیری
علی بهزادیاننژاد (وبلاگنویس / به دلیل کامنتهای منتشر شده در وبلاگاش!): ۶ سال حبس تعزیری
علیرضا عاشور (فعال دانشجویی): ۶ سال حبس تعزیری
امید لواسانی (طراح سایت میرحسین دات کام): ۶ سال حبس تعزیری
رضا خادمی: اعدام
محمدرضا علیزمانی: اعدام
آرش رحمانیپور: اعدام
ناصر عبدالحسینی: اعدام
حامد روحینژاد: اعدام
منتشر شده در نیم نما
آذر ۰۷، ۱۳۸۸
تابوی رسانههای فارسی خارج از کشور
مهدی کروبی، یکی از دو نامزد اصلاحطلب انتخابات ریاست جمهوری، در مصاحبه با شبکه دو تلویزیون هلند خشونتهای انتخابات را در مقایسه با برخورد نیروهای امنیتی دوره محمدرضا پهلوی، پدیدهای تازه توصیف کرد که در دوره زندگی سیاسی خود با آن روبهرو نشده است.
شاید این اولین مرتبه بعد از انتخابات است که یکی از نامزدهای معترض خودش مستقیما با یک رسانه خارج از ایران گفتوگو میکند. هر چند هنوز این جرات و جسارت به رسانههای فارسیزبان خارج از ایران نرسیده است، اما نفس گفتوگو با رسانههای خارجی، عمل شجاعانهای است که تا همین مقدارش را هم باید قدر گذاشت و ابراز امیدواری کرد تا مصاحبههای بعدی با رسانههای فارسیزبان انجام شود؛ رسانههایی مثل بیبیسی فارسی, رادیو فردا، رادیو فرانسه، دویچه وله و صدای امریکا رسانههایی هستند که سالهاست برنامه فارسی دارند و اغلب مخاطبان آنها هم مردم داخل ابران هستند.
البته بعد از ماجراهای انتخابات، اطرافیان موسوی و کروبی چند مرتبهای با رسانههای فارسیزبان خارج از ایران و مشخصا بیبیسی فارسی گفتوگو کردهاند؛ از جمله زهرا رهنورد و حسین کروبی؛ اما به دلایلی که چندان روشن نیست، مصاحبه با رسانههای خارج از کشور همیشه در ایران تابو بوده است، همانطور که مدیران رادیو فردا، رادیو فرانسه و دویچهوله اذعان کردهاند، مسئولان حکومتی در ایران معمولا بههیچوجه حاضر به گفتوگو با آنها نیستند. جالب است که شخص موسوی و کروبی هم بر همان عادت مالوف، حتی بعد از انتخابات و با وجود نوع عملکرد صدا و سیما و فیلتر شدن سایتهایشان و توقیف روزنامههایشان و دستگیری اطرافیانشان، باز هم حاض به گفتوگو با این رسانهها نیستند؛ و انگار مصاحبه با این رسانهها در ذهنشان چیزی در حد ارتکاب به عمل نامشروع است که این دو حاضر نیستند زیر بار بدنامیاش بروند.
نمیدانم چرا کسی از این دو نفر نمیپرسد شما که در داخل ایران هیچ رسانهای ندارید؛ و در واقع شما را به هیچ رسانهای راه نمیدهند و همهی مملکت را هم "بسیج" کردهاند تا هرگونه صدایی را از جانب شما در گلو خفه کنند، باز شما با چه استدلالی همچنان از گفتوگو با رسانههایی که هر روز دارند التماستان میکنند تا با آنها صحبت کنید برای اینکه ثابت کنند اصول حرفهای را رعایت میکنند، استنکاف می کنید؟
هر چند کروبی در مصاحبه با شبکه دو تلویزیون هلند بهراحتی از "وحشیگیری"های بعد از انتخابات صحبت کرده است اما مخاطبان این برنامه تنها مردم هلندند نه ایرانیانی که تنهایشان و چشمهایشان و گوشهایشان آماج این وحشیگریها بوده است. موسوی و کروبی باید بدانند وقتی در داخل ایران به شدیدترین نحو ممکن تمام تریبونهای آنها بسته، تعطیل و توقیف میشود، پافشاری بر مصاحبه نکردن با رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، اصرار بر اصل بیپایه و اساسی است که کارکردش تنها شاد کردن دل دشمن و ظلم در حق ایرانیانی است که ثانیه به ثانیه برنامههای این رسانهها را هر روز در جستوجوی اخبار واقعی مرور میکنند. جالب است موسوی در اعتقاد راسخاش به قانون اساسی تجدیدنظر کرده است اما هنوز حاضر نیست در اعتقادش بر عدم گفتوگو با رسانههای خارج از ایران تجدیدنظر کند!
منتشر شده در نیمنما
شاید این اولین مرتبه بعد از انتخابات است که یکی از نامزدهای معترض خودش مستقیما با یک رسانه خارج از ایران گفتوگو میکند. هر چند هنوز این جرات و جسارت به رسانههای فارسیزبان خارج از ایران نرسیده است، اما نفس گفتوگو با رسانههای خارجی، عمل شجاعانهای است که تا همین مقدارش را هم باید قدر گذاشت و ابراز امیدواری کرد تا مصاحبههای بعدی با رسانههای فارسیزبان انجام شود؛ رسانههایی مثل بیبیسی فارسی, رادیو فردا، رادیو فرانسه، دویچه وله و صدای امریکا رسانههایی هستند که سالهاست برنامه فارسی دارند و اغلب مخاطبان آنها هم مردم داخل ابران هستند.
البته بعد از ماجراهای انتخابات، اطرافیان موسوی و کروبی چند مرتبهای با رسانههای فارسیزبان خارج از ایران و مشخصا بیبیسی فارسی گفتوگو کردهاند؛ از جمله زهرا رهنورد و حسین کروبی؛ اما به دلایلی که چندان روشن نیست، مصاحبه با رسانههای خارج از کشور همیشه در ایران تابو بوده است، همانطور که مدیران رادیو فردا، رادیو فرانسه و دویچهوله اذعان کردهاند، مسئولان حکومتی در ایران معمولا بههیچوجه حاضر به گفتوگو با آنها نیستند. جالب است که شخص موسوی و کروبی هم بر همان عادت مالوف، حتی بعد از انتخابات و با وجود نوع عملکرد صدا و سیما و فیلتر شدن سایتهایشان و توقیف روزنامههایشان و دستگیری اطرافیانشان، باز هم حاض به گفتوگو با این رسانهها نیستند؛ و انگار مصاحبه با این رسانهها در ذهنشان چیزی در حد ارتکاب به عمل نامشروع است که این دو حاضر نیستند زیر بار بدنامیاش بروند.
نمیدانم چرا کسی از این دو نفر نمیپرسد شما که در داخل ایران هیچ رسانهای ندارید؛ و در واقع شما را به هیچ رسانهای راه نمیدهند و همهی مملکت را هم "بسیج" کردهاند تا هرگونه صدایی را از جانب شما در گلو خفه کنند، باز شما با چه استدلالی همچنان از گفتوگو با رسانههایی که هر روز دارند التماستان میکنند تا با آنها صحبت کنید برای اینکه ثابت کنند اصول حرفهای را رعایت میکنند، استنکاف می کنید؟
هر چند کروبی در مصاحبه با شبکه دو تلویزیون هلند بهراحتی از "وحشیگیری"های بعد از انتخابات صحبت کرده است اما مخاطبان این برنامه تنها مردم هلندند نه ایرانیانی که تنهایشان و چشمهایشان و گوشهایشان آماج این وحشیگریها بوده است. موسوی و کروبی باید بدانند وقتی در داخل ایران به شدیدترین نحو ممکن تمام تریبونهای آنها بسته، تعطیل و توقیف میشود، پافشاری بر مصاحبه نکردن با رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، اصرار بر اصل بیپایه و اساسی است که کارکردش تنها شاد کردن دل دشمن و ظلم در حق ایرانیانی است که ثانیه به ثانیه برنامههای این رسانهها را هر روز در جستوجوی اخبار واقعی مرور میکنند. جالب است موسوی در اعتقاد راسخاش به قانون اساسی تجدیدنظر کرده است اما هنوز حاضر نیست در اعتقادش بر عدم گفتوگو با رسانههای خارج از ایران تجدیدنظر کند!
منتشر شده در نیمنما
آذر ۰۶، ۱۳۸۸
آذر ۰۵، ۱۳۸۸
برای آنهایی که میگویند خودت را جای خانواده مقتول بگذار...
خبرنگار از مادر سهراب اعرابی میپرسد اگر قاتل فرزندش شناسایی شود، آیا برای او تقاضای اعدام میکند؟
او میگوید:
«اصلا و ابدا. این که بخواهم خون کسی را بریزم، نمیتوانم. من یک سوسک را نمیتوانم بکشم، چه جوری میتوانم یک آدم را بدهم و بگویم بکشیدش. مگر میتوانم؟ من آدمی نیستم که طرفدار اعدام باشم، طرفدار قصاص باشم، طرفدار خشونت باشم. من از خشونت بیزارم. چون خون، خونریزی میآورد. فقط دوست دارم ما بتوانیم بفهمیم که قاتل بچههای ما چه کسانی هستند...»
او میگوید:
«اصلا و ابدا. این که بخواهم خون کسی را بریزم، نمیتوانم. من یک سوسک را نمیتوانم بکشم، چه جوری میتوانم یک آدم را بدهم و بگویم بکشیدش. مگر میتوانم؟ من آدمی نیستم که طرفدار اعدام باشم، طرفدار قصاص باشم، طرفدار خشونت باشم. من از خشونت بیزارم. چون خون، خونریزی میآورد. فقط دوست دارم ما بتوانیم بفهمیم که قاتل بچههای ما چه کسانی هستند...»
منبع
آذر ۰۳، ۱۳۸۸
زنکوور
کم نشنیدهام از مردان ایرانی که در دنیای غرب، مرد جنس دوم است.
دیروز پایاننامهای دیدم که یک کانادایی دربارهی زنان مهاجر ایرانی ونکوور کار کرده بود. عنوان پایاننامه بود: «زنکوور؛ زنان مهاجر ایرانی در ونکوور».
در توضیح واژهی زنکوور* آورده بود: این واژه نوعی بازی با کلمات است. از آنجایی که بین ایرانیها معروف است ونکوور شهری زن-دوست** است، به آن میگویند زنکوور. منظور ایرانیها (بهویژه مردان ایرانی) از به کاربردن زنکوور به جای ونکوور، اشاره به فرصتهای بیشتر شغلی و آموزشی برای زنان در مقایسه با مردان است.
پ.ن. بعضی مردان مهاجر ایرانی (معمولا وضعیت دانشجویان با مهاجران متفاوت است) منتظرند مثل ایران، به افتخار مرد بودنشان و زننبودنشان، قبل از اینکه "آدم" حسابشان کنند، موهبتهایی بهشان اعطا کنند!
دیروز پایاننامهای دیدم که یک کانادایی دربارهی زنان مهاجر ایرانی ونکوور کار کرده بود. عنوان پایاننامه بود: «زنکوور؛ زنان مهاجر ایرانی در ونکوور».
در توضیح واژهی زنکوور* آورده بود: این واژه نوعی بازی با کلمات است. از آنجایی که بین ایرانیها معروف است ونکوور شهری زن-دوست** است، به آن میگویند زنکوور. منظور ایرانیها (بهویژه مردان ایرانی) از به کاربردن زنکوور به جای ونکوور، اشاره به فرصتهای بیشتر شغلی و آموزشی برای زنان در مقایسه با مردان است.
____________________________________________
Zancouver*
Zancouver*
woman-friendly**
پ.ن. بعضی مردان مهاجر ایرانی (معمولا وضعیت دانشجویان با مهاجران متفاوت است) منتظرند مثل ایران، به افتخار مرد بودنشان و زننبودنشان، قبل از اینکه "آدم" حسابشان کنند، موهبتهایی بهشان اعطا کنند!
آذر ۰۱، ۱۳۸۸
لباسها و آدمها
1. سید محمدعلی ابطحی آزاد شد. با قرار وثیقهی 700 میلیون تومانی.
2. هنگامه شهیدی بعد از اعتصاب غذا آزاد و یکراست در بیمارستان بستری شد.
3. احمد زیدآبادی آزاد نشد.
4. بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده آزاد نشدند.
5. پنج نفر به اعدام محکوم شدند.
2. هنگامه شهیدی بعد از اعتصاب غذا آزاد و یکراست در بیمارستان بستری شد.
3. احمد زیدآبادی آزاد نشد.
4. بهزاد نبوی و مصطفی تاجزاده آزاد نشدند.
5. پنج نفر به اعدام محکوم شدند.
گوشت را از گربه بگیرید
اگر گوشت را جلوي گربه بيندازي غيرممكن است كه گربه گوشت را نخورد.
اینها اظهارات مسئول نهاد نمایندگی رهبری دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی درباره طرح تفکیک جنسیتی دانشگاههاست که ظاهرا اولیناش از مصاحبه با معاون پژوهشی نهاد نمایندگی رهبری شروع شده است که در آن گفته است: "برای اینکه اثرات جداسازی جنسیتی را بر میزان موفقیت تحصیلی بیازماییم، باید دانشگاههایی مانند دانشگاههای تهران، صنعتی شریف یا شهید بهشتی را که رتبه علمی مناسبی دارند و استادان موفقی در آنجا تدریس میکنند، مورد آزمون قرار گیرند". ایشان برای اینکه ادعای خودش را هم مقبول و علمی و جهانی نشان بدهد، اضافه میکند: "دانشگاه های تکجنسیتی حتی در غرب و آمریکا نیز وجود دارد... بنابراین چه اشکالی دارد که ما در یک جامعه اسلامی، دانشگاه تک جنسیتی را تجربه کنیم؟"
چنین اظهارات جنجالبرانگیزی را آن هم با ادبیاتی که فقط از آقایان حوزهرفته برمیآید، باید در کنار سایر رویدادهای اخیر دانشگاهها قرار دارد تا معنادارتر بشوند. از چندی قبل صفارهرندی، وزیر سابق ارشاد با اشتیاق در شهرهای مختلف به دانشگاهها میرود و درباره ماجراهای بعد از انتخابات اظهارنظر میکند و جالب اینکه در حالیکه با لنگه کفش مواجه میشود، خللی در احساس رسالتاش ایجاد نمیشود و هفته بعد دوباره در دانشگاهی دیگر همان حرفها را تکرار میکند تا جمعیت دانشجو در سالن از جا بلند شوند و پشت به او بکنند و برای خودشان آواز بخوانند. در این میان حمید رسایی، نماینده تهران در مجلس، بیباکانهتر عمل میکند. البته همان موقع که چهار ماه قبل از انتخابات به ابوالفضل فاتح گفته بود که این دوره، احمدینژاد رکورد رای خاتمی را میزند، بیباک بودن خودش را نشان داده بود! حالا این روزها او هم مثل صفارهرندی به دانشگاهها میرود و حکم به مفسد فیالارض بودن موسوی و کروبی میدهد.
دانشگاه همیشه برای حکومت ایران پروژه پیچیدهای بوده است. به قول مهدی خلجی، دانشگاه از معدود نهادهایی بود که روحانیان بعد از انقلاب، نتوانستند به طور کامل اختیار آن را در دست بگیرند و این "لقمه بسیار بزرگتر از آنی بود تا در هاضمه جمهوری اسلامی و رهبران روحانیاش گوارده شود."
این شد که این نهاد همیشه مثل استخوانی لای زخم بوده است که باید به هر طریق ممکن از شرش خلاص میشدند. ظاهرا تا به امروز با هیچ ابزاری موفق نشدهاند؛ مهمتر اینکه زنانی که امروز جلوتر از مردان در صفوف راهپیماییها حرکت میکنند و صدای شعارهایشان بلندتر از مردان در اعتراضات خیابانی به گوش میرسد، اغلب همان 60-70 درصد جمعیت دانشگاههای ایراناند؛ زنانی که دانشگاه، اجتماعیشان کرده است؛ همان دانشگاههایی که سیطره به آنها از دست حکومت در رفته است.
سیل دانشگاه برای آنها سهمگینتر از آنی شده است که بدانند از کجا باید راهش را بند بیاورند؛ ولی فرستادن کسانی مثل رسایی و صفار به دانشگاهها و طرح موضوع تفکیک جنسیتی بیشتر به نوعی خودانتحاری شبیه است تا پروژهای حساب شده. شاید فکر کردهاند آنقدر دانشگاهها را تحریک کنند تا انقلاب فرهنگی دومی راه بیندازند تا سر صبر بنشینند فکر کنند با این نهاد کاملا غربی که انحصار آموزش را که بهطور سنتی در دست روحانیان بوده است، از چنگشان در آورده و هیچجور در این سال از پساش هم بر نیامدهاند، باید چه کنند.
اما این هم راهحلی است در حد همان راهحل رای احمدینژاد باید در این دوره بیش از رای خاتمی باشد تا صدای هیچکس درنیاید! انگار با ادبیات آقایان تعبیر گوشت و گربه برای این موقعیت رساتر است؛ اینجا دانشگاه گربه است و حکومت گوشت. آقایان یادتان نرود: اگر گوشت را جلوي گربه بيندازي غيرممكن است كه گربه گوشت را نخورد!
منتشر شده در نیمنما
اینها اظهارات مسئول نهاد نمایندگی رهبری دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی درباره طرح تفکیک جنسیتی دانشگاههاست که ظاهرا اولیناش از مصاحبه با معاون پژوهشی نهاد نمایندگی رهبری شروع شده است که در آن گفته است: "برای اینکه اثرات جداسازی جنسیتی را بر میزان موفقیت تحصیلی بیازماییم، باید دانشگاههایی مانند دانشگاههای تهران، صنعتی شریف یا شهید بهشتی را که رتبه علمی مناسبی دارند و استادان موفقی در آنجا تدریس میکنند، مورد آزمون قرار گیرند". ایشان برای اینکه ادعای خودش را هم مقبول و علمی و جهانی نشان بدهد، اضافه میکند: "دانشگاه های تکجنسیتی حتی در غرب و آمریکا نیز وجود دارد... بنابراین چه اشکالی دارد که ما در یک جامعه اسلامی، دانشگاه تک جنسیتی را تجربه کنیم؟"
چنین اظهارات جنجالبرانگیزی را آن هم با ادبیاتی که فقط از آقایان حوزهرفته برمیآید، باید در کنار سایر رویدادهای اخیر دانشگاهها قرار دارد تا معنادارتر بشوند. از چندی قبل صفارهرندی، وزیر سابق ارشاد با اشتیاق در شهرهای مختلف به دانشگاهها میرود و درباره ماجراهای بعد از انتخابات اظهارنظر میکند و جالب اینکه در حالیکه با لنگه کفش مواجه میشود، خللی در احساس رسالتاش ایجاد نمیشود و هفته بعد دوباره در دانشگاهی دیگر همان حرفها را تکرار میکند تا جمعیت دانشجو در سالن از جا بلند شوند و پشت به او بکنند و برای خودشان آواز بخوانند. در این میان حمید رسایی، نماینده تهران در مجلس، بیباکانهتر عمل میکند. البته همان موقع که چهار ماه قبل از انتخابات به ابوالفضل فاتح گفته بود که این دوره، احمدینژاد رکورد رای خاتمی را میزند، بیباک بودن خودش را نشان داده بود! حالا این روزها او هم مثل صفارهرندی به دانشگاهها میرود و حکم به مفسد فیالارض بودن موسوی و کروبی میدهد.
دانشگاه همیشه برای حکومت ایران پروژه پیچیدهای بوده است. به قول مهدی خلجی، دانشگاه از معدود نهادهایی بود که روحانیان بعد از انقلاب، نتوانستند به طور کامل اختیار آن را در دست بگیرند و این "لقمه بسیار بزرگتر از آنی بود تا در هاضمه جمهوری اسلامی و رهبران روحانیاش گوارده شود."
این شد که این نهاد همیشه مثل استخوانی لای زخم بوده است که باید به هر طریق ممکن از شرش خلاص میشدند. ظاهرا تا به امروز با هیچ ابزاری موفق نشدهاند؛ مهمتر اینکه زنانی که امروز جلوتر از مردان در صفوف راهپیماییها حرکت میکنند و صدای شعارهایشان بلندتر از مردان در اعتراضات خیابانی به گوش میرسد، اغلب همان 60-70 درصد جمعیت دانشگاههای ایراناند؛ زنانی که دانشگاه، اجتماعیشان کرده است؛ همان دانشگاههایی که سیطره به آنها از دست حکومت در رفته است.
سیل دانشگاه برای آنها سهمگینتر از آنی شده است که بدانند از کجا باید راهش را بند بیاورند؛ ولی فرستادن کسانی مثل رسایی و صفار به دانشگاهها و طرح موضوع تفکیک جنسیتی بیشتر به نوعی خودانتحاری شبیه است تا پروژهای حساب شده. شاید فکر کردهاند آنقدر دانشگاهها را تحریک کنند تا انقلاب فرهنگی دومی راه بیندازند تا سر صبر بنشینند فکر کنند با این نهاد کاملا غربی که انحصار آموزش را که بهطور سنتی در دست روحانیان بوده است، از چنگشان در آورده و هیچجور در این سال از پساش هم بر نیامدهاند، باید چه کنند.
اما این هم راهحلی است در حد همان راهحل رای احمدینژاد باید در این دوره بیش از رای خاتمی باشد تا صدای هیچکس درنیاید! انگار با ادبیات آقایان تعبیر گوشت و گربه برای این موقعیت رساتر است؛ اینجا دانشگاه گربه است و حکومت گوشت. آقایان یادتان نرود: اگر گوشت را جلوي گربه بيندازي غيرممكن است كه گربه گوشت را نخورد!
منتشر شده در نیمنما
¦ 0 نظر
آبان ۲۴، ۱۳۸۸
سبک زندگی؛ بردباری
امروز 25 آبان برابر با 16 نوامبر روز جهانی بردباری است. در بخشی از پیام بانکیمون دبیرکل سازمان ملل به مناسبت این روز آمده است: "...بردباری به معنای بیتفاوتی و یا پذیرش زورکی و همراه با دلخوری دیگران نیست. این مفهوم، سبکی از زندگی بر پایهی درک متقابل و احترام به دیگران است."
محمدرضا باطنی واژه tolerance را به "رواداری، مداراٰ، تساهل، نرمش؛ تحمل، شکیبایی، بردباری و طاقت" ترجمه کرده است. دلیل نامگذاری چنین روزی، جلب توجه جهانیان بر شکیبایی و نرمش به عنوان شرطی ضروری برای صلح، دموکراسی و توسعه پایدار است.
بانکی مون خوب این معنا را توضیح داده است؛ بردباری سبکی از زندگی است در کنار سایر سبکهای زندگی؛ در کنار سبک خشونت، سبک طمع، سبک انزوا یا خیلی از سبکهای دیگری که در آدمهای اطرافمان میشناسیم؛ وقتی میخواهیم مهمترین ویژگی فردی را توصیف کنیم، اولین صفتی که برای توصیف او استفاده میکنیم، احتمالا به سبک زندگیاش خیلی نزدیک است؛ فلانی آدم عصبیای است؛ بهمانی از صبح که بلند میشود تا شب به فکر این است کلاه سر کی بگذارد و کلاه از سر کی بردارد؛ یکی دیگر همیشه توی خودش است؛ آن یکی خیلی صبور و مهربان است؛ دیگری همهاش در حال مراقبت از دیگران است... بردباری و نرمش هم میتواند به همین ترتیب تبدیل به سبکی از زندگی روزمره بشود؛ فقط فرقاش با بعضی از سبکهای دیگر این است که تمرین زیاد لازم دارد و به درجهای از پختگی فکری و روحی و تسلط بر نفس نیازمند است؛ ساده نیست کسی نرمش و مدارا را وارد جزئیترین امور زندگیاش بکند و به آن متصف بشود.
بردباری به معنای بیتفاوتی نسبت به دیگران یا پذیرش اجباری آنها نیست؛ این معنا کاملا بر پایهی درک و احترام متقابل نسبت به دیگران بنا گذاشته شده است. فکر میکنم از همین منظر است که گفته میشود لازمهی توسعهی پایدار و دموکراسی است؛ مواردی مثل آزادی بیان که از پیشفرضهای دموکراسی در نظر گرفته میشود، باید با قیدی با معنای بردباری و نرمش، دارای چارچوب مشخص بشود. معنای دموکراسی این نیست که هر کس با ادعای آزادی بیان به خودش اجازه بدهد به دیگران توهین کند و اگر هم کسی اعتراضی کرد بگوید آزادی بیان به معنای این است که هر کسی هر چی دلش خواست با هر لحنی و ادبیاتی و به هر کسی بگوید. آزادی بیان در ساختاری دموکراتیک، شرط "احترام به دیگران" دارد؛ شرط نرمش و شکیبایی در مقابل کسانی دارد که مثل ما فکر نمیکنند، به چیزهایی که ما معتقدیم، معتقد نیستند و مثل ما عمل و رفتار نمیکنند. آزادی دادن به کسانی که اهل تساهل و رواداری نیستند و با چماق آزادی بیان هرگونه خشونت کلامی را روا میدارند، ظلم در حق دیگرانی است که فرض احترام و درک متقابل را بنیان جامعهای سالم میدانند.
منتشر شده در نیمنما
محمدرضا باطنی واژه tolerance را به "رواداری، مداراٰ، تساهل، نرمش؛ تحمل، شکیبایی، بردباری و طاقت" ترجمه کرده است. دلیل نامگذاری چنین روزی، جلب توجه جهانیان بر شکیبایی و نرمش به عنوان شرطی ضروری برای صلح، دموکراسی و توسعه پایدار است.
بانکی مون خوب این معنا را توضیح داده است؛ بردباری سبکی از زندگی است در کنار سایر سبکهای زندگی؛ در کنار سبک خشونت، سبک طمع، سبک انزوا یا خیلی از سبکهای دیگری که در آدمهای اطرافمان میشناسیم؛ وقتی میخواهیم مهمترین ویژگی فردی را توصیف کنیم، اولین صفتی که برای توصیف او استفاده میکنیم، احتمالا به سبک زندگیاش خیلی نزدیک است؛ فلانی آدم عصبیای است؛ بهمانی از صبح که بلند میشود تا شب به فکر این است کلاه سر کی بگذارد و کلاه از سر کی بردارد؛ یکی دیگر همیشه توی خودش است؛ آن یکی خیلی صبور و مهربان است؛ دیگری همهاش در حال مراقبت از دیگران است... بردباری و نرمش هم میتواند به همین ترتیب تبدیل به سبکی از زندگی روزمره بشود؛ فقط فرقاش با بعضی از سبکهای دیگر این است که تمرین زیاد لازم دارد و به درجهای از پختگی فکری و روحی و تسلط بر نفس نیازمند است؛ ساده نیست کسی نرمش و مدارا را وارد جزئیترین امور زندگیاش بکند و به آن متصف بشود.
بردباری به معنای بیتفاوتی نسبت به دیگران یا پذیرش اجباری آنها نیست؛ این معنا کاملا بر پایهی درک و احترام متقابل نسبت به دیگران بنا گذاشته شده است. فکر میکنم از همین منظر است که گفته میشود لازمهی توسعهی پایدار و دموکراسی است؛ مواردی مثل آزادی بیان که از پیشفرضهای دموکراسی در نظر گرفته میشود، باید با قیدی با معنای بردباری و نرمش، دارای چارچوب مشخص بشود. معنای دموکراسی این نیست که هر کس با ادعای آزادی بیان به خودش اجازه بدهد به دیگران توهین کند و اگر هم کسی اعتراضی کرد بگوید آزادی بیان به معنای این است که هر کسی هر چی دلش خواست با هر لحنی و ادبیاتی و به هر کسی بگوید. آزادی بیان در ساختاری دموکراتیک، شرط "احترام به دیگران" دارد؛ شرط نرمش و شکیبایی در مقابل کسانی دارد که مثل ما فکر نمیکنند، به چیزهایی که ما معتقدیم، معتقد نیستند و مثل ما عمل و رفتار نمیکنند. آزادی دادن به کسانی که اهل تساهل و رواداری نیستند و با چماق آزادی بیان هرگونه خشونت کلامی را روا میدارند، ظلم در حق دیگرانی است که فرض احترام و درک متقابل را بنیان جامعهای سالم میدانند.
منتشر شده در نیمنما
آبان ۲۳، ۱۳۸۸
دست انگلیس از عبای آقایان درآمد
نوعی عبای مرغوب و ارزان، مدتی است در قم، مشهد و اصفهان توزیع میشود؛ این عبا که با نام عبای انگلیسی فروخته می شود در قسمت های مختلف از جمله پشت گردن، نقش پرچم انگلیس را دارد!
منبع
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
آبان ۱۷، ۱۳۸۸
وقتی قورباغه هفتتیرکش میشود
رئيس پليس آگاهي نيروي انتظامي از آمادگي پليس براي اجراي حدود الهي خبر داد.
این آقاپلیسه که خیلی ناراحت است مهمترین قانون مجازات اسلامي كه قطع يد است، اعمال و اجرا نميشود، گفته است: حدود دو سال پيش مسؤولان قوه قضائيه اعلام كردند براي اجراي حد مشكل داريم كه پليس آمادگي خود را براي فراهم كردن امكانات اجرای حد اعلام كرد.
منبع
این آقاپلیسه که خیلی ناراحت است مهمترین قانون مجازات اسلامي كه قطع يد است، اعمال و اجرا نميشود، گفته است: حدود دو سال پيش مسؤولان قوه قضائيه اعلام كردند براي اجراي حد مشكل داريم كه پليس آمادگي خود را براي فراهم كردن امكانات اجرای حد اعلام كرد.
منبع
دسته و قس علی هذا ¦ 3 نظر
آنفولانزایی که حجاج همهگیرش میکنند
معاون سلامت وزارت بهداشت روز جمعه اعلام کرد بر اساس برآورد این وازرتخانه 80 درصد حجاج ایرانی امسال در طول سفر خود به عربستان سعودی، به آنفولانزای خوکی مبتلا میشوند.
او همچنین در این باره گفته است ما هیچ نوع غربالگری و قرنطینهای نداریم... اما از مردم میخواهیم نکات بهداشتی اعلام شده را رعایت کنند. به استقبال حجاج نروند و از دست دادن و روبوسی کردن با آنها خودداری کنند.
توصیه به دست ندادن و روبوسی نکردن با حجاج، برای جامعهی ایرانی واقعا توصیهی قابل توجهی است! واقعا مسئولان بهداشتی وقتی در حال توصیههای ایمنی هستند، چقدر به فرهنگ غالب جامعه فکر میکنند؟ هر کسی اگر یک عضو از خانوادهاش هم به سفر حج رفته باشد، میتواند بفهمد عمل کردن به چنین توصیهای اگر محال نباشد، دستکم نزدیک به محال است. اینها همه به کنار، مصطفی خاکسار قهرودی، رئیس سازمان حج و زیارت، به این دلیل که با انتشار اخبار مربوط به شیوع آنفولانزای خوکی تعداد حجاج امسال نسبت به سالهای قبل کاهش پیدا کرده است، دربارهی زیان مالی ناشی از خالی ماندن هتلهای رزرو شده برای سازمان حج و اوقاف ابراز نگرانی کرده است و خبر از خسارت 60 میلیارد تومانی برای سازمان متبوعاش داده است.
جالب است که بعضی از کشورها از جمله تونس، امسال تصمیم گرفتند هیچ زائری به عربستان اعزام نکنند و مقامهای بهداشتی عربستان هم خبر از خرید 11 میلیون واکسن آنفولانزای خوکی دادهاند تا کارکنان وزارت حج و حجاج عربستانی را واکسینه کنند. چین و مصر هم اعلام کردهاند تمام حجاج خود را واکسینه میکنند. پرسش این است مقامهای بهداشتی ایران که میدانند هر ساله ایرانیان از جمله بیشترین تعداد حجاج را به خود اختصاص میدهند، چرا هیچ فکر جدیای نکردهاند؛ دستکم دیده میشود دو راهحل برای جلوگیری از شیوع این بیماری وجود داشته است؛ ممنوعیت سفر حج و واکسینه کردن زائران؛ که مسئولان به هیچ یک وقعی نگذاشتهاند. واکسینه کردن 60 هزار زائر نمیبایست بیش از 60 میلیارد تومان خرج داشته باشد. حتی اگر مسئولان کشور دلشان به حال جان زائران و خانوادههایشان نسوخته بود، اگر اندکی تدبیر به خرج میدادند و همهی حجاج را واکسینه میکردند، احتمالا نه تنها از چنین ضرر مالی سنگینی به سازمان حج و زیارت جلوگیری میکردند، بلکه با همان واکسنها، کلی نزد شهروندان برای خود آبرو میخریدند.
حتی اگر از شیوع این بیماری در مدارس بگذریم و تعطیلی گستردهی مدارس کشور را هم نادیده بگیریم، و تنها اظهارات این مقام مسئول در وزارت بهداشت را جدی بگیریم، احتمالا حدود 48 تا 50 هزار مبتلا به آنفولانزای خوکی تا دو ماه دیگر وارد کشور میشوند. از آنجایی که حتی دست دادن و روبوسی کردن با افراد مبتلا هم بهسادگی باعث انتقال ویروس می شود، حتی اگر احتمال بعید روبوسی کردن تنها 10 نفر را با هر زائر در نظر بگیریم، تا حدود دو ماه دیگر حدود 500 هزار نفر (نیم میلیون) از جمعیت ایران در روزهای ابتدایی ورود حجاج به کشور مبتلا به آنفولانزی خوکی میشوند. لازم به محاسبات بیشتر ریاضیاتی نیست تا بفهمیم اگر توصیههای بهداشتی جدی گرفته نشود، تا چند روز بعد از آن، این تصاعد نمایی میتواند همهی ایرانیان را مبتلا کند...
منتشر شده در نیم نما
او همچنین در این باره گفته است ما هیچ نوع غربالگری و قرنطینهای نداریم... اما از مردم میخواهیم نکات بهداشتی اعلام شده را رعایت کنند. به استقبال حجاج نروند و از دست دادن و روبوسی کردن با آنها خودداری کنند.
توصیه به دست ندادن و روبوسی نکردن با حجاج، برای جامعهی ایرانی واقعا توصیهی قابل توجهی است! واقعا مسئولان بهداشتی وقتی در حال توصیههای ایمنی هستند، چقدر به فرهنگ غالب جامعه فکر میکنند؟ هر کسی اگر یک عضو از خانوادهاش هم به سفر حج رفته باشد، میتواند بفهمد عمل کردن به چنین توصیهای اگر محال نباشد، دستکم نزدیک به محال است. اینها همه به کنار، مصطفی خاکسار قهرودی، رئیس سازمان حج و زیارت، به این دلیل که با انتشار اخبار مربوط به شیوع آنفولانزای خوکی تعداد حجاج امسال نسبت به سالهای قبل کاهش پیدا کرده است، دربارهی زیان مالی ناشی از خالی ماندن هتلهای رزرو شده برای سازمان حج و اوقاف ابراز نگرانی کرده است و خبر از خسارت 60 میلیارد تومانی برای سازمان متبوعاش داده است.
جالب است که بعضی از کشورها از جمله تونس، امسال تصمیم گرفتند هیچ زائری به عربستان اعزام نکنند و مقامهای بهداشتی عربستان هم خبر از خرید 11 میلیون واکسن آنفولانزای خوکی دادهاند تا کارکنان وزارت حج و حجاج عربستانی را واکسینه کنند. چین و مصر هم اعلام کردهاند تمام حجاج خود را واکسینه میکنند. پرسش این است مقامهای بهداشتی ایران که میدانند هر ساله ایرانیان از جمله بیشترین تعداد حجاج را به خود اختصاص میدهند، چرا هیچ فکر جدیای نکردهاند؛ دستکم دیده میشود دو راهحل برای جلوگیری از شیوع این بیماری وجود داشته است؛ ممنوعیت سفر حج و واکسینه کردن زائران؛ که مسئولان به هیچ یک وقعی نگذاشتهاند. واکسینه کردن 60 هزار زائر نمیبایست بیش از 60 میلیارد تومان خرج داشته باشد. حتی اگر مسئولان کشور دلشان به حال جان زائران و خانوادههایشان نسوخته بود، اگر اندکی تدبیر به خرج میدادند و همهی حجاج را واکسینه میکردند، احتمالا نه تنها از چنین ضرر مالی سنگینی به سازمان حج و زیارت جلوگیری میکردند، بلکه با همان واکسنها، کلی نزد شهروندان برای خود آبرو میخریدند.
حتی اگر از شیوع این بیماری در مدارس بگذریم و تعطیلی گستردهی مدارس کشور را هم نادیده بگیریم، و تنها اظهارات این مقام مسئول در وزارت بهداشت را جدی بگیریم، احتمالا حدود 48 تا 50 هزار مبتلا به آنفولانزای خوکی تا دو ماه دیگر وارد کشور میشوند. از آنجایی که حتی دست دادن و روبوسی کردن با افراد مبتلا هم بهسادگی باعث انتقال ویروس می شود، حتی اگر احتمال بعید روبوسی کردن تنها 10 نفر را با هر زائر در نظر بگیریم، تا حدود دو ماه دیگر حدود 500 هزار نفر (نیم میلیون) از جمعیت ایران در روزهای ابتدایی ورود حجاج به کشور مبتلا به آنفولانزی خوکی میشوند. لازم به محاسبات بیشتر ریاضیاتی نیست تا بفهمیم اگر توصیههای بهداشتی جدی گرفته نشود، تا چند روز بعد از آن، این تصاعد نمایی میتواند همهی ایرانیان را مبتلا کند...
منتشر شده در نیم نما
آبان ۱۶، ۱۳۸۸
مردی که باید جدی گرفته شود
اسفندیار رحیم مشائئ: کاوش های باستانشناسی نشان میدهد که انسان به خدا اعتماد داشته است اما چرا خدا محور وحدت نشده است؟ من میگویم مشکل این است که به تعداد انسانها خدا هست و خدای هر انسانی با توجه به شناخته آن فرد از خدا، با خدای فرد دیگر متفاوت است. ملتها در طول تاریخ همواره یک خدا را نپرستیدهاند چون انسانها خداهای متفاوت دارند.
منبع
دسته و قس علی هذا ¦ 0 نظر
آبان ۱۵، ۱۳۸۸
کشتی اسلحه و تدبیر ایرانی
یک کشتی ایرانی که ادعا میشود حامل اسلحه و مهمات برای حزبالله لبنان بود، روز چهارشنبه در نزدیکی قبرس توسط اسرائیل توقیف شد و نخست وزیر آن کشور، به همین دلیل ایران را متهم به انجام جنایات جنگی کرد.
ارتش اسرائیل میگوید کانتینرهای روی عرشه، حاوی نارنجک دستی، راکت، خمپاره و دستکم سه هزار راکت دوربرد است.
البته این بار اولی نیست که کشتی ایرانیای حاوی مهمات و اسلحه برای حزبالله، توقیف میشود. جمهوری اسلامی ایران اگرچه همیشه بهطور رسمی این موضوع را تکذیب کرده است، اما اینکه حزبالله لبنان و حماس فلسطین همواره از سوی ایران تجهیز مالی و جنگافزاری میشوند، در عرف بینالملل مسالهی نسبتا پذیرفتهای شده است.
در نگاه اول، تنها چند روز قبل از 13 آبان، ارسال کشتیای با محمولهی اسلحه که حجم آن به اندازهای بوده که به ادعای مقامات اسرائیلی برای جنگی یک ماهه کفایت میکرده است، نشاندهندهی نهایت بیتدبیری نظامی است که در حل مشکلات داخلی و معمول خود وا مانده است. اما از منظری دیگر، اتفاقا میتواند نشانگر تدبیر جمهوری اسلامی باشد. پرسش این است که چرا در این برهه از زمان که حکومت، خود در داخل، با فشارها و موضوعات پیچیده و درهمی مواجه است، اقدام به ارسال اسلحه به لبنان می کند؟
ایران معمولا در عرصهی سیاست خارجی، سیاست فرار به جلو و همان "دست پیش گرفتن" را سرلوحه خود قرار میدهد؛ سیاستی که بهویِژه دربارهی مذاکرات هستهای با غرب، بیش از هر زمان دیگری به نمایش گذاشته است. اتفاقا ایران در چنین شرایط آشفته داخلیای اسلحه به لبنان میفرستد تا پایگاهی را که بهسرعت دارد در داخل از دست میدهد، در جای دیگری به دست آورده باشد؛ ایرانی بودن یا نبودن همراهان مهم نیست؛ مهم این است که ساختار قدرت نیازمند گروههای حامی قوی و اتفاقا اسلحهبهدست است. چه کسی از حزب الله لبنان و رهبرشان سید حسن نصرالله که از رهبر فعلی ایران به عنوان امام یاد میکند، بهتر؟ این پایگاه امن برای حکومت باید وجود داشته باشد؛ حالا که در داخل وجود ندارد، چه باک پایگاهی را که سالها برای درست کردنآّش زحمت کشیده و پول خرج کرده است، امروز تقویب کند؟
نکتهی دیگر این است که هر بار تهدید جدیای از سوی اسرائیل دربارهی حمله به ایران مطرح شده است، نقطهای از خاورمیانه به هم ریخته است. این دقیقا همان سیاست فرار به جلو است. مثلا دربارهی آشوبهای داخل عراق و بویژه جنگ اخیر 33 روزه لبنان، ایران همواره از سوی جامعهی بینالملل در مظان اتهام برای راهانداختن آنها بوده است.
همچنین به ادعای منابع اسرائیلی نخست وزیر اسرائیل از مدتها قبل، از ارسال چنین محمولهای مطلع بوده است و خود شخصا دستور توقیف آن را صادر کرده است. در همین اثناست که روزنامه گاردین دیروز خبری منتشر و ادعا کرده است دانشمندان ایرانی موفق شدهاند نسل جدیدی از موشکها را آزمایش کنند که قادر به حمل کلاهکهای هستهای هستند.
احتمال دور از ذهنی نیست که اسرائیل از این ماجرا باخبر باشد و درصدد حمله نظامی به ایران باشد و ایران دوباره محموله جدیدی را به لبنان بفرستد تا جنگ دوبارهای در خاورمیانه به پا شود که نه تنها توجه جامعه جهانی از اوضاع داخلی ایران و همچنین تحرکات حکومت برای تحقیقات هسته ای تا مدتی مسکوت بماند، بلکه با تلف کردن وقت و فرسوده کردن ارتش اسرائیل در جنگی با همسایهاش فرصت مناسب داشته باشد تا برای مدتی باز هم خطر اسرائیل را به عقب براند. اما این فقط خریدن زمان است و به تعویق انداختن مشکل؛ نه حل کردن آن.
منتشر شده در نیمنما
ارتش اسرائیل میگوید کانتینرهای روی عرشه، حاوی نارنجک دستی، راکت، خمپاره و دستکم سه هزار راکت دوربرد است.
البته این بار اولی نیست که کشتی ایرانیای حاوی مهمات و اسلحه برای حزبالله، توقیف میشود. جمهوری اسلامی ایران اگرچه همیشه بهطور رسمی این موضوع را تکذیب کرده است، اما اینکه حزبالله لبنان و حماس فلسطین همواره از سوی ایران تجهیز مالی و جنگافزاری میشوند، در عرف بینالملل مسالهی نسبتا پذیرفتهای شده است.
در نگاه اول، تنها چند روز قبل از 13 آبان، ارسال کشتیای با محمولهی اسلحه که حجم آن به اندازهای بوده که به ادعای مقامات اسرائیلی برای جنگی یک ماهه کفایت میکرده است، نشاندهندهی نهایت بیتدبیری نظامی است که در حل مشکلات داخلی و معمول خود وا مانده است. اما از منظری دیگر، اتفاقا میتواند نشانگر تدبیر جمهوری اسلامی باشد. پرسش این است که چرا در این برهه از زمان که حکومت، خود در داخل، با فشارها و موضوعات پیچیده و درهمی مواجه است، اقدام به ارسال اسلحه به لبنان می کند؟
ایران معمولا در عرصهی سیاست خارجی، سیاست فرار به جلو و همان "دست پیش گرفتن" را سرلوحه خود قرار میدهد؛ سیاستی که بهویِژه دربارهی مذاکرات هستهای با غرب، بیش از هر زمان دیگری به نمایش گذاشته است. اتفاقا ایران در چنین شرایط آشفته داخلیای اسلحه به لبنان میفرستد تا پایگاهی را که بهسرعت دارد در داخل از دست میدهد، در جای دیگری به دست آورده باشد؛ ایرانی بودن یا نبودن همراهان مهم نیست؛ مهم این است که ساختار قدرت نیازمند گروههای حامی قوی و اتفاقا اسلحهبهدست است. چه کسی از حزب الله لبنان و رهبرشان سید حسن نصرالله که از رهبر فعلی ایران به عنوان امام یاد میکند، بهتر؟ این پایگاه امن برای حکومت باید وجود داشته باشد؛ حالا که در داخل وجود ندارد، چه باک پایگاهی را که سالها برای درست کردنآّش زحمت کشیده و پول خرج کرده است، امروز تقویب کند؟
نکتهی دیگر این است که هر بار تهدید جدیای از سوی اسرائیل دربارهی حمله به ایران مطرح شده است، نقطهای از خاورمیانه به هم ریخته است. این دقیقا همان سیاست فرار به جلو است. مثلا دربارهی آشوبهای داخل عراق و بویژه جنگ اخیر 33 روزه لبنان، ایران همواره از سوی جامعهی بینالملل در مظان اتهام برای راهانداختن آنها بوده است.
همچنین به ادعای منابع اسرائیلی نخست وزیر اسرائیل از مدتها قبل، از ارسال چنین محمولهای مطلع بوده است و خود شخصا دستور توقیف آن را صادر کرده است. در همین اثناست که روزنامه گاردین دیروز خبری منتشر و ادعا کرده است دانشمندان ایرانی موفق شدهاند نسل جدیدی از موشکها را آزمایش کنند که قادر به حمل کلاهکهای هستهای هستند.
احتمال دور از ذهنی نیست که اسرائیل از این ماجرا باخبر باشد و درصدد حمله نظامی به ایران باشد و ایران دوباره محموله جدیدی را به لبنان بفرستد تا جنگ دوبارهای در خاورمیانه به پا شود که نه تنها توجه جامعه جهانی از اوضاع داخلی ایران و همچنین تحرکات حکومت برای تحقیقات هسته ای تا مدتی مسکوت بماند، بلکه با تلف کردن وقت و فرسوده کردن ارتش اسرائیل در جنگی با همسایهاش فرصت مناسب داشته باشد تا برای مدتی باز هم خطر اسرائیل را به عقب براند. اما این فقط خریدن زمان است و به تعویق انداختن مشکل؛ نه حل کردن آن.
منتشر شده در نیمنما
آبان ۱۴، ۱۳۸۸
آبان ۱۰، ۱۳۸۸
فحش ناموسی آکادمیک
دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر در سالنی که صفار هرندی در حال سخنرانی است، به او پشت کردهاند و سرود یار دبستانی میخوانند!
دسته و قس علی هذا ¦ 6 نظر
آبان ۰۸، ۱۳۸۸
از افاضات شیخ ما
محمود احمدینژاد: ما در ایران اعتقاد داریم مردان اگر هم بمیرند نباید اجازه دهند که زنانشان وارد کارهای سخت شوند.
شوهر سرکار خانم وحید دستجردی! احمدی فرمودند سرتان را بگذارید بمیرید!
بقیه مردانی که باید بمیرند را کمکم معرفی میکنم...
شوهر سرکار خانم وحید دستجردی! احمدی فرمودند سرتان را بگذارید بمیرید!
بقیه مردانی که باید بمیرند را کمکم معرفی میکنم...
دسته و قس علی هذا ¦ 3 نظر
ذوعلم کاربرد جدید عقل را کشف کرد
آقای حجتالاسلامی که نامش "ذوعلم" است و عنواناش معاون وزیر آموزش و پرورش، دربارهی دلایل ضرورت حمایت ولایت فقیه از قوه مجریه گفت: به عنوان نخستین و مهمترین دلیل باید از عقل نام برد. چراكه عقل حتی بدون كمك از آیات و روایات اقتضا میكند در جامعهای كه خود افراد جامعه پایهگذار و سازنده نظام و اركان نظام هستند، جهت مصون ماندن این اركان از هرگونه خلل و آسیب، به حمایت از آن همت كنند.
ایشان در ادامه فتوا داد: ممنوعیت مقابله با حكومت، حتی حكومت جائر در آموزههای علمای اهل تسنن نیز به همین معناست!منبع
دسته و قس علی هذا ¦ 0 نظر
آبان ۰۷، ۱۳۸۸
بدون شرح
من یک عموی بزرگ دارم که خیلی منو دوست دارد و به من احترام میگذارد؛ به من میگوید: آقا مریم!
آبان ۰۳، ۱۳۸۸
حق اعتماد
دولت فنلاند دسترسی آزاد و رایگان به اینترنت را وارد "قوانین" خود کرد. به این ترتیب دولت فنلاند موظف خواهد بود تا بر اساس قانون، حق دسترسی همهی شهروندان خود به اینترنت را مانند دیگر نیازهای اولیه بشری از قبیل کار، حقوق بیکاری، غذا، مسکن، امنیت و خدمات درمانی را تضمین کند. در دنیای امروز دسترسی به اینترنت پرسرعت به معنای تضمین حق دسترسی آزادانه به اطلاعات است.
البته منطقه اسکاندیناوی مهد قوانین مربوط به آزادی اطلاعات و مطبوعات هستند؛ چراکه نخستین تجربه مشخص قانونگزاری دربارهی آزادی اطلاعات متعلق به سوئد در سال 1776 میلادی است. به فاصله 112 سال بعد، کلمبیا دومین کشور و فنلاند سومین کشور دنیاست که در 1919 قانون آزادی اطلاعات را به رسمیت میشناسد.
نکتهای که در تعریف این حق وجود دارد، در واقع توانايي شهروندان در دسترسي به اطلاعاتي است كه "در اختيار حكومت است". هنوز نام ایران ميان كشورهاي تصويب كننده قانون آزادي اطلاعات قرار نگرفته است و سالهاست طرح مربوط به این مساله در بایگانی مجلس مانده و دیگر احتمالا خوراک موریانهها شده است. کشوری که به گواه رئیس انجمن آزادی مطبوعاتاش، در 9 ساله گذشته 370 نشریه در آن توقیف شده است و 400 نفر از خبرنگاران و روزنامهنگارانش مهاجرت کردهاند، بعد از چین یک میلیاردی، بزرگترین زندان روزنامهنگاران است و رتبهاش در جدیدترین ردهبندی آزادی مطبوعات در میان 174 کشور سومین از پایین جدول است؛ جایی برای مقایسه یا پرسیدن "چرا آنها و ما نه؟" ندارد.
×
میرحسین موسوی قبل از انتخابات در یکی از شعارهای خود گفت دسترسی رایگان همه ایرانیان را به اینترنت تضمین خواهد کرد. این بحث مهمی بود؛ یکی از دلایلی که بهویژه بعد از انتخابات، چنین اختلافی در جامعه ایران میان دو گروه از مردم انداخته است، به نظر میرسد شکاف اطلاعاتی است؛ تفاوت بین کسی که رای به احمدینژاد داده است با کسی که نداده است، تنها در تفاوت نوع اطلاعاتی است که این دو گروه برای آنالیز کردن رویدادهای بیرونی به مغزشان میفرستند. البته منظور این نیست که آنوریها بیاطلاع و اینوریها بااطلاع هستند؛ فقط در این است که نوع، حجم و تنوع اطلاعاتی که بهطور طبیعی مبنای هرگونه تصمیمگیری در ذهن افراد است، به مدد ابزارهای متفاوتی که این دو گروه برای جمعآوری اطلاعات خودشان از آنها استفاده میکنند، با هم فرق دارد.
بحث درباره اینکه گردش آزادانه اطلاعات چه اعتمادی در جامعه میان افراد و چه اثری در میزان اعتماد آنها به همدیگر و به نهادهای اجتماعی و سیاسی میتواند داشته باشد، موضوع مفصلی است؛ ولی در عرف جوامع بشری امر پذیرفتهای شده است که اگر خلافی از تو سر نزده، چه نیازی به پنهان کردن داری؟ دولتی که حق دسترسی شهروندانش به اینترنت پرسرعت را به شکل "قانون" درمیآورد و خودش را موظف میکند این امکان را برای شهروندانش مهیا کند، غیر از اینکه خودش را در مقابل شهروندانش مسئول و خدمتگزار میداند، جامعه را هم تشویق به راستگویی و اعتماد میکند.
شاید دسترسی آزادانه به اطلاعات را بنیادیتر از بسیاری از حقوق بدیهی بتوان به حساب آورد؛ اطلاعات اساس تصمیمگیریهای فردی هستند.
منتشر شده در نیم نما
البته منطقه اسکاندیناوی مهد قوانین مربوط به آزادی اطلاعات و مطبوعات هستند؛ چراکه نخستین تجربه مشخص قانونگزاری دربارهی آزادی اطلاعات متعلق به سوئد در سال 1776 میلادی است. به فاصله 112 سال بعد، کلمبیا دومین کشور و فنلاند سومین کشور دنیاست که در 1919 قانون آزادی اطلاعات را به رسمیت میشناسد.
نکتهای که در تعریف این حق وجود دارد، در واقع توانايي شهروندان در دسترسي به اطلاعاتي است كه "در اختيار حكومت است". هنوز نام ایران ميان كشورهاي تصويب كننده قانون آزادي اطلاعات قرار نگرفته است و سالهاست طرح مربوط به این مساله در بایگانی مجلس مانده و دیگر احتمالا خوراک موریانهها شده است. کشوری که به گواه رئیس انجمن آزادی مطبوعاتاش، در 9 ساله گذشته 370 نشریه در آن توقیف شده است و 400 نفر از خبرنگاران و روزنامهنگارانش مهاجرت کردهاند، بعد از چین یک میلیاردی، بزرگترین زندان روزنامهنگاران است و رتبهاش در جدیدترین ردهبندی آزادی مطبوعات در میان 174 کشور سومین از پایین جدول است؛ جایی برای مقایسه یا پرسیدن "چرا آنها و ما نه؟" ندارد.
×
میرحسین موسوی قبل از انتخابات در یکی از شعارهای خود گفت دسترسی رایگان همه ایرانیان را به اینترنت تضمین خواهد کرد. این بحث مهمی بود؛ یکی از دلایلی که بهویژه بعد از انتخابات، چنین اختلافی در جامعه ایران میان دو گروه از مردم انداخته است، به نظر میرسد شکاف اطلاعاتی است؛ تفاوت بین کسی که رای به احمدینژاد داده است با کسی که نداده است، تنها در تفاوت نوع اطلاعاتی است که این دو گروه برای آنالیز کردن رویدادهای بیرونی به مغزشان میفرستند. البته منظور این نیست که آنوریها بیاطلاع و اینوریها بااطلاع هستند؛ فقط در این است که نوع، حجم و تنوع اطلاعاتی که بهطور طبیعی مبنای هرگونه تصمیمگیری در ذهن افراد است، به مدد ابزارهای متفاوتی که این دو گروه برای جمعآوری اطلاعات خودشان از آنها استفاده میکنند، با هم فرق دارد.
بحث درباره اینکه گردش آزادانه اطلاعات چه اعتمادی در جامعه میان افراد و چه اثری در میزان اعتماد آنها به همدیگر و به نهادهای اجتماعی و سیاسی میتواند داشته باشد، موضوع مفصلی است؛ ولی در عرف جوامع بشری امر پذیرفتهای شده است که اگر خلافی از تو سر نزده، چه نیازی به پنهان کردن داری؟ دولتی که حق دسترسی شهروندانش به اینترنت پرسرعت را به شکل "قانون" درمیآورد و خودش را موظف میکند این امکان را برای شهروندانش مهیا کند، غیر از اینکه خودش را در مقابل شهروندانش مسئول و خدمتگزار میداند، جامعه را هم تشویق به راستگویی و اعتماد میکند.
شاید دسترسی آزادانه به اطلاعات را بنیادیتر از بسیاری از حقوق بدیهی بتوان به حساب آورد؛ اطلاعات اساس تصمیمگیریهای فردی هستند.
منتشر شده در نیم نما
آبان ۰۲، ۱۳۸۸
چه اهمیتی دارد واقعا؟
فرمانده ناجا درباره اخبار ضد و نقیض آزادي متهمان پرونده بازداشتگاه كهريزك گفت: چه اهميتي دارد؟
این آقای "فرمانده" ادامه داد: البته من خودم فكر ميكنم تعدادي از متهمان پرونده كهريزك اتهاماتشان در حدي نيست كه قرار بازداشت صادر شود.
این آقای "فرمانده" ادامه داد: البته من خودم فكر ميكنم تعدادي از متهمان پرونده كهريزك اتهاماتشان در حدي نيست كه قرار بازداشت صادر شود.
منبع
دسته و قس علی هذا ¦ 0 نظر
آبان ۰۱، ۱۳۸۸
رمزگشایی
فاطمه رجبی: مقام و منزلت زن این نیست که حتما در مسند ریاست باشد؛ منظور از حضور زنان حضور معرفتی است.
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
مهر ۲۹، ۱۳۸۸
هلهلهکنان و پایکوبان...
وی با بیان اینکه کشتن زنان برای برگرداندن آبرو حیثیت با افتخار تمام انجام میشود گفت: پس از کشتن زن، فرد قاتل توسط خانواده تشویق میشود؛
گاهی با کل زدن
و پایکوبی
و شلیک کردن
او را تا محل محاکمهی قضایی و یا زندان همراهی میکنند...
این در حالی است که از برگزاری مراسم عزاداری و سوگواری برای مقتوله خبری نیست
و دفن او هم با اکراه انجام میشود.
بنابراین قاتل شاکی ندارد
و اولیای دم که خود از زمره قاتلان هستند، رضایت خود را از عدم قصاص قاتل اعلام میکنند...
منبع
گاهی با کل زدن
و پایکوبی
و شلیک کردن
او را تا محل محاکمهی قضایی و یا زندان همراهی میکنند...
این در حالی است که از برگزاری مراسم عزاداری و سوگواری برای مقتوله خبری نیست
و دفن او هم با اکراه انجام میشود.
بنابراین قاتل شاکی ندارد
و اولیای دم که خود از زمره قاتلان هستند، رضایت خود را از عدم قصاص قاتل اعلام میکنند...
منبع
مهر ۲۸، ۱۳۸۸
شاد از دروغگویی قاضی
مینا جعفری وکیل اکرم مهدوی، زنی که به دلیل قتل شوهرش در آستانه اعدام قرار گرفته است در گفتوگو با رادیو زمانه به نکتهی قابل توجهی دربارهی پرونده موکلاش اشاره کرده است. وقتی خبرنگار از او میپرسد ظاهرا قرار بوده است موکلاش هفتهی گذشته اعدام بشود اما حکم به او به عنوان وکیل متهم ابلاغ نشده است، می گوید با تماس یکی از اعضای خانواده شاکی از زمان اعدام اکرم مطلع شده است: "من روز چهارشنبه با قاضی اجرای احکام که تماس گرفتم، ایشان تکذیب کردند و گفتند که اعدام اکرم صحت ندارد. من هم گفتم که من وکیل اکرم هستم؛ خبرنگار نیستم که شما تکذیب میکنید. اما باز تکذیب کرد و من روز بعد یعنی پنجشنبه به شعبه اجرای احکام مراجعه کردم و این بار قاضی اجرای احکام تأیید کرد که قرار است موکلم روز یکشنبه اعدام شود. جالب این است که قاضی به شدت عصبانی بود از اینکه من چرا و چگونه از موضوع خبردار شدهام. در حالی که این حق قانونی من به عنوان یک وکیل است و این موضوع باید حتماً به من ابلاغ میشد و اگر خانواده شاکی به من خبر نمیدادند، من بعد از اعدام اکرم متوجه موضوع میشدم."
جالب است که اجرای حکم اعدام برای کسی که مرتکب به قتل عمد شده است، امری بدیهی در دادگاههای ایران تلقی میشود؛ حالا دروغگویی قاضی آن هم به وکیل متهم و تمایلاش به اعدام بیسروصدای یک زن قاتل (به زعم خودشان) و حتی عصبانیتاش از مطلع شدن وکیل پرونده چه معنایی میتواند داشته باشد؟
به نظر میرسد این عصبانیت هم جای تاسف عمیق دارد و هم جای خوشحالی عمیق؛ تاسف عمیق از آن جهت که معلوم نیست روزانه چقدر زندانی بدون اطلاع وکلایشان و طبیعتا بدون اطلاع دیگران و از ترس رسانهای شدن و جنجال به پا شدن، اعدام میشوند و اینکه چقدر از این افراد هیچگاه صدایشان به هیچ کسی نمیرسد و تنها ممکن است یکی از آنها مثل محبت محمودی، پس از تحمل 9 سال حبس در زندان ارومیه، برای کشتن مردی که به ادعای خودش قصد تجاوز به او را داشته است، وقتی حکماش صادر میشود، نامهای بنویسد و از فعالان حقوق بشر بپرسد که کجا هستند و از عدالت بپرسد که قرار است برای چه کسی جاری بشود؟
خوشحالی عمیق هم از آن جهت که رسانهای شدن پروندههای اعدام و قصاص ظاهرا تا به امروز هزینههای سنگینی را به دستگاه قضایی کشور تحمیل کرده است که آنها را واداشته است حتی به وکیل متهم هم دروغ بگویند تا شاید به شکلی مقطعی و حتی موردی، فشار افکار عمومی را از اخبار مربوط به اعدام و قصاصهای مکرر در ایران کمی کم کنند؛ دروغگویی و عصبانیت این آقای قاضی کم هم شادیآور نیست...
منتشر شده در نیم نما
جالب است که اجرای حکم اعدام برای کسی که مرتکب به قتل عمد شده است، امری بدیهی در دادگاههای ایران تلقی میشود؛ حالا دروغگویی قاضی آن هم به وکیل متهم و تمایلاش به اعدام بیسروصدای یک زن قاتل (به زعم خودشان) و حتی عصبانیتاش از مطلع شدن وکیل پرونده چه معنایی میتواند داشته باشد؟
به نظر میرسد این عصبانیت هم جای تاسف عمیق دارد و هم جای خوشحالی عمیق؛ تاسف عمیق از آن جهت که معلوم نیست روزانه چقدر زندانی بدون اطلاع وکلایشان و طبیعتا بدون اطلاع دیگران و از ترس رسانهای شدن و جنجال به پا شدن، اعدام میشوند و اینکه چقدر از این افراد هیچگاه صدایشان به هیچ کسی نمیرسد و تنها ممکن است یکی از آنها مثل محبت محمودی، پس از تحمل 9 سال حبس در زندان ارومیه، برای کشتن مردی که به ادعای خودش قصد تجاوز به او را داشته است، وقتی حکماش صادر میشود، نامهای بنویسد و از فعالان حقوق بشر بپرسد که کجا هستند و از عدالت بپرسد که قرار است برای چه کسی جاری بشود؟
خوشحالی عمیق هم از آن جهت که رسانهای شدن پروندههای اعدام و قصاص ظاهرا تا به امروز هزینههای سنگینی را به دستگاه قضایی کشور تحمیل کرده است که آنها را واداشته است حتی به وکیل متهم هم دروغ بگویند تا شاید به شکلی مقطعی و حتی موردی، فشار افکار عمومی را از اخبار مربوط به اعدام و قصاصهای مکرر در ایران کمی کم کنند؛ دروغگویی و عصبانیت این آقای قاضی کم هم شادیآور نیست...
منتشر شده در نیم نما
مهر ۲۵، ۱۳۸۸
بدن زن؛ نشانهترین نشانهها
شیخ محمدسعید طنطاوی، رئیس دانشگاه اسلامی الازهر مصر، با روبنده زدن زنان مخالف است و حکم ممنوعیت نقاب را در تمام بخشهای دانشگاه صادر کرده است. او به یکی از دانشجویان دختر این دانشگاه گفت که بستن نقاب، رسمی بوده که قبل از اسلام رواج داشته و ربطی به اسلام ندارد. همچنین چندی پیش فاضله آمارا، عضو الجزایریتبار مسلمان دولت فرانسه گفته بود ممنوع شدن برقع میتواند از گسترش آنچه او "سرطان اسلام افراطی" توصیف کرده، جلوگیری کند.
دو نگاه درباره ممنوعیت استفاده از روبنده وجود دارد؛ نگاهی که این ممنوعیت را تجاوز به حقوق شخصی و انتخابهای فردی زنان مسلمان برای انتخاب نوع پوشش میداند و نگاهی که در آن زنان روبندهدار را بردگانی تلقی میکند که به دلیل مردسالاری تاریخی جوامع، استفاده از روبنده به آنها تحمیل شده است و چنان توجیهات مذهبی و اسلامی برای آن درست شده است که دیگر به سختی بتوان به زنان روبندهدار قبولاند که این سنت ربطی به اسلام ندارد.
شاید فرانسه به عنوان یکی از جدیترین مخالفان حجاب زنان مسلمان در اروپا، نگران افزایش بیسابقهی جمعیت مسلمانان خود است؛ چراکه این کشور با پنج میلیون مسلمان، بشترین تعداد مسلمانان اروپا را به خود اختصاص داده است. اما مصریان با بیان اینکه این رسم به هیچ عنوان ریشهای در اسلام ندارد، وارد بحث شدهاند. هر چند به لحاظ تاریخی نشانههایی وجود دارد که برخی زنان طبقههای خاص جوامع، حتی قبل از میلاد مسیح، از روبنده استفاده میکردهاند اما اینکه در جهان امروز استفاده از روبنده با عنوان اسلام افراطی تداعی میشود، موضوعی است که برخی عالمان مسلمان را نگران کرده است.
رئیس دانشگاه الازهر مصر که خود از مفتیان اعظم این کشور محسوب میشود، در حالی اظهار میکند که روبنده هیچ ربطی به اسلام ندارد که بسیاری از علمای سنی مذهب استفاده از روبنده برای زنان مسلمان را واجب دانستهاند. (1) به همین دلیل به نظر میرسد آنچه فاطمه آمارا از سرطان افراطی اسلام یاد میکند، مفتیان مصر و عربستان را به فکر انداخته است که فکری به حال این چهرهی بسیار مخدوش شدهی اسلام در میان جهانیان بکنند و چه اظهاراتی بهتر از پرداختن به موضوع پوشش زنان مسلمان؟ در واقع پوشش زنان از جمله موضوعاتی است که برای همهی جهانیان فارغ از مذهب و تاریخ و فرهنگشان، موضوعی جذاب است و به سرعت میتواند رسانهای شود. اگر چنین اظهارات و اقداماتی از سوی کشورهای اسلامی در بوق رسانهها صدایش به گوش مردم دنیا برسد، شاید که این مردم بتوانند تجدیدنظری در افکار خود دربارهی یک میلیارد مسلمان دنیا بکنند.
نکتهی قابل توجه در این میان این است که "زن" و بهویِژه آنچه به پوشش او و در حقیقت به بدن او مربوط میشود، این قابلیت را دارد تا نگاهها را به خود جلب کند. نشانهای است که میشود به وسیلهی آن نشان داد یک فرهنگ چقدر میتواند انعطافپذیر باشد یا نباشد، یک دین چقدر میتواند مسامحهگر باشد یا نباشد، یک حکومت چقدر میتواند به آزادیهای فردی شهروندانش احترام بگذارد یا نگذارد. شاید بدن زن از مهمترین "نشانه"های جوامع بشری در طول تاریخ بوده باشد. نشانه (سمبل) با همان تعریف دقیق اش؛ چیزی که دلالتگر چیز دیگری است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام، احمد بن حنبل، و امام شافعی تمام بدن زن را بدون استثناء عورت میدانند و متعقد به واجب بودن پوشاندن صورت زنان هستند. در حالی که ابوحنیفه، امام جعفر صادق، و مالک بن انس چهره و کف دست زنان را عورت نمیدانند و متعقد به مستحب یا مستحسن بودن پوشش صورت زنان هستند.
دو نگاه درباره ممنوعیت استفاده از روبنده وجود دارد؛ نگاهی که این ممنوعیت را تجاوز به حقوق شخصی و انتخابهای فردی زنان مسلمان برای انتخاب نوع پوشش میداند و نگاهی که در آن زنان روبندهدار را بردگانی تلقی میکند که به دلیل مردسالاری تاریخی جوامع، استفاده از روبنده به آنها تحمیل شده است و چنان توجیهات مذهبی و اسلامی برای آن درست شده است که دیگر به سختی بتوان به زنان روبندهدار قبولاند که این سنت ربطی به اسلام ندارد.
شاید فرانسه به عنوان یکی از جدیترین مخالفان حجاب زنان مسلمان در اروپا، نگران افزایش بیسابقهی جمعیت مسلمانان خود است؛ چراکه این کشور با پنج میلیون مسلمان، بشترین تعداد مسلمانان اروپا را به خود اختصاص داده است. اما مصریان با بیان اینکه این رسم به هیچ عنوان ریشهای در اسلام ندارد، وارد بحث شدهاند. هر چند به لحاظ تاریخی نشانههایی وجود دارد که برخی زنان طبقههای خاص جوامع، حتی قبل از میلاد مسیح، از روبنده استفاده میکردهاند اما اینکه در جهان امروز استفاده از روبنده با عنوان اسلام افراطی تداعی میشود، موضوعی است که برخی عالمان مسلمان را نگران کرده است.
رئیس دانشگاه الازهر مصر که خود از مفتیان اعظم این کشور محسوب میشود، در حالی اظهار میکند که روبنده هیچ ربطی به اسلام ندارد که بسیاری از علمای سنی مذهب استفاده از روبنده برای زنان مسلمان را واجب دانستهاند. (1) به همین دلیل به نظر میرسد آنچه فاطمه آمارا از سرطان افراطی اسلام یاد میکند، مفتیان مصر و عربستان را به فکر انداخته است که فکری به حال این چهرهی بسیار مخدوش شدهی اسلام در میان جهانیان بکنند و چه اظهاراتی بهتر از پرداختن به موضوع پوشش زنان مسلمان؟ در واقع پوشش زنان از جمله موضوعاتی است که برای همهی جهانیان فارغ از مذهب و تاریخ و فرهنگشان، موضوعی جذاب است و به سرعت میتواند رسانهای شود. اگر چنین اظهارات و اقداماتی از سوی کشورهای اسلامی در بوق رسانهها صدایش به گوش مردم دنیا برسد، شاید که این مردم بتوانند تجدیدنظری در افکار خود دربارهی یک میلیارد مسلمان دنیا بکنند.
نکتهی قابل توجه در این میان این است که "زن" و بهویِژه آنچه به پوشش او و در حقیقت به بدن او مربوط میشود، این قابلیت را دارد تا نگاهها را به خود جلب کند. نشانهای است که میشود به وسیلهی آن نشان داد یک فرهنگ چقدر میتواند انعطافپذیر باشد یا نباشد، یک دین چقدر میتواند مسامحهگر باشد یا نباشد، یک حکومت چقدر میتواند به آزادیهای فردی شهروندانش احترام بگذارد یا نگذارد. شاید بدن زن از مهمترین "نشانه"های جوامع بشری در طول تاریخ بوده باشد. نشانه (سمبل) با همان تعریف دقیق اش؛ چیزی که دلالتگر چیز دیگری است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام، احمد بن حنبل، و امام شافعی تمام بدن زن را بدون استثناء عورت میدانند و متعقد به واجب بودن پوشاندن صورت زنان هستند. در حالی که ابوحنیفه، امام جعفر صادق، و مالک بن انس چهره و کف دست زنان را عورت نمیدانند و متعقد به مستحب یا مستحسن بودن پوشش صورت زنان هستند.
منتشر شده در نیمنما
مهر ۲۴، ۱۳۸۸
نرگس به دنبال پناه
نرگس کلهر دختر مهدی کلهر مشاور رسانهای محمود احمدینژاد که برای نمایش فیلم خود به نورنبرگ سفر کرده بود، از آلمان تقاضای پناهندگی کرد.
برای این موضوع از منظر سیاسی میتوان تحلیلهای متفاوتی ارائه داد. چنین خبری از آنجا بازتاب گستردهای در رسانهها یافت که نرگس دختر یکی از مشاوران احمدینژاد است. میتوان سخنها راند که شکاف نسلی میان پدران و فرزندان به کجا رسیده است که دختر یکی از سران که خواهر بزرگاش استاد پیانوست و به گفتهی مادرش ماهیانه 400 هزار تومان از والدیناش پول توجیبی میگرفته است، امروز حاضر میشود در کمپ پناهندگان در انتظار تصمیم دولت آلمان برای اعطای پناهندگی سیاسی بماند و به ایران برنگردد. میتوان خانوادهی کلهر را نماد کوچکی از جامعهی بزرگتر ایران دید و نرگس را نمایندهی نسل جوان عصیانگر تحولخواهی دانست که دلاش میخواهد خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیرد و اسم پدر مشهورش پشت نامش نباشد. میتوان تقاضای پناهندگی او را فریاد هزاران جوان ایرانی دانست که در سالهای اخیر هر یک به طریقی، بار سفر از ایران بستهاند.
اما نکتهی قابل ملاحظه در میان خبر درخواست پناهندگی نرگس، بگومگوی پدر و مادر او با یکدیگر در رسانههاست و به حاشیه رانده شدن موضوع پناهندگی فرزند مشترک این زن و مرد. پدری که ترجیح میدهد تقاضای پناهندگی دختر 25 سالهاش را حاصل "اغفال" او از سوی "دشمنان مملکت" بداند و اظهار کند: "با توجه به شرایط داخلی و نمادی که دخترم در مصاحبه خود استفاده کرده، قطعا یک جریان سیاسی داخلی از این قضیه و ساخت این فیلم حمایت می کند."
مادر نرگس هم قبل از هرگونه اظهارنظری دربارهی دخترش ترجیح داده است جوابیهای به خبرگزاریها ارسال کند و به جملهی مهدی کلهر دربارهی اینکه جدا شدنشان به دلایل سیاسی بوده، جواب بلندبالایی بدهد. او که گرفتن کد مدرسی از دانشگاه علمی کاربردی را (که هر کسی یک ترم هم در آنجا تدریس کند، برای دریافت حقوقاش باید آن را بگیرد) افتخاری میداند که "به آن نائل آمده است" و از خبر دریافت جایزهاش در جشنوارهی مطبوعات یاد میکند که "همچنان در اینترنت موجود است"، در آخر ابراز تاسف می کند که "مشاور محترم رئیس جمهور به جای قبول برخی از اشتباهات و کوتاهی خود در خانواده سعی وافر دارند با مصاحبه های متعدد اصل فوق را مستتر نمایند."
×
پدری که صندلی مشاورت ریاست جموری را آنچنان محکم چسبیده که شعور دختر 25 سالهی کارگرداناش را نادیده گرفته و او را ابزار دست دشمنان نظام معرفی میکند تا مبادا صندلی مشاورتاش را از دست بدهد و مادری که نامهای به خبرگزاریها مینویسد تا صندلی 22 سالهای را که در صداوسیما بر روی آن نشسته است، به دلیل اتهام مخالفت با احمدینژاد از دست ندهد، چگونه می توانند پناه نرگس باشند؟ نرگس چه کسی را داشته است تا به او پناه ببرد؟ پدری که به او نصیحت میکند ابزار دست دشمنان نشود که راه بازگشتاش بسته نماند یا مادری که به فکر این است مقالات متعدد و مدارک دانشگاهیاش را در رسانهها به رخ شوهرش بکشد؟ واقعا نرگس میبایست به چه کسی پناه ببرد؟ خانوادهای که بگومگوی رسانهایشان با چنین ادبیاتی است، معلوم نیست توی خانه چه بر سر هم میآوردند... حالا چنین پدری باید در حوزهی رسانه، مشاوره به رئیس جمهور بدهد و چنین مادری استادی دانشگاه کند... نرگس قبل از هر چیز از این خانواده فرار کرده است؛ خانوادهای که دیگر پناهی برایش نبوده است؛ او فقط به دنبال "پناه" میگردد؛ حتی اگر مجبور باشد مدتهای طولانی در وضعیت تحقیرآمیز کمپ پناهندگان آلمان منتظر بماند و حتی اگر مجبور باشد به عنوان یک پناهندهی سیاسی هیچگاه به ایران برنگردد...
منتشر شده در نیمنما
برای این موضوع از منظر سیاسی میتوان تحلیلهای متفاوتی ارائه داد. چنین خبری از آنجا بازتاب گستردهای در رسانهها یافت که نرگس دختر یکی از مشاوران احمدینژاد است. میتوان سخنها راند که شکاف نسلی میان پدران و فرزندان به کجا رسیده است که دختر یکی از سران که خواهر بزرگاش استاد پیانوست و به گفتهی مادرش ماهیانه 400 هزار تومان از والدیناش پول توجیبی میگرفته است، امروز حاضر میشود در کمپ پناهندگان در انتظار تصمیم دولت آلمان برای اعطای پناهندگی سیاسی بماند و به ایران برنگردد. میتوان خانوادهی کلهر را نماد کوچکی از جامعهی بزرگتر ایران دید و نرگس را نمایندهی نسل جوان عصیانگر تحولخواهی دانست که دلاش میخواهد خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیرد و اسم پدر مشهورش پشت نامش نباشد. میتوان تقاضای پناهندگی او را فریاد هزاران جوان ایرانی دانست که در سالهای اخیر هر یک به طریقی، بار سفر از ایران بستهاند.
اما نکتهی قابل ملاحظه در میان خبر درخواست پناهندگی نرگس، بگومگوی پدر و مادر او با یکدیگر در رسانههاست و به حاشیه رانده شدن موضوع پناهندگی فرزند مشترک این زن و مرد. پدری که ترجیح میدهد تقاضای پناهندگی دختر 25 سالهاش را حاصل "اغفال" او از سوی "دشمنان مملکت" بداند و اظهار کند: "با توجه به شرایط داخلی و نمادی که دخترم در مصاحبه خود استفاده کرده، قطعا یک جریان سیاسی داخلی از این قضیه و ساخت این فیلم حمایت می کند."
مادر نرگس هم قبل از هرگونه اظهارنظری دربارهی دخترش ترجیح داده است جوابیهای به خبرگزاریها ارسال کند و به جملهی مهدی کلهر دربارهی اینکه جدا شدنشان به دلایل سیاسی بوده، جواب بلندبالایی بدهد. او که گرفتن کد مدرسی از دانشگاه علمی کاربردی را (که هر کسی یک ترم هم در آنجا تدریس کند، برای دریافت حقوقاش باید آن را بگیرد) افتخاری میداند که "به آن نائل آمده است" و از خبر دریافت جایزهاش در جشنوارهی مطبوعات یاد میکند که "همچنان در اینترنت موجود است"، در آخر ابراز تاسف می کند که "مشاور محترم رئیس جمهور به جای قبول برخی از اشتباهات و کوتاهی خود در خانواده سعی وافر دارند با مصاحبه های متعدد اصل فوق را مستتر نمایند."
×
پدری که صندلی مشاورت ریاست جموری را آنچنان محکم چسبیده که شعور دختر 25 سالهی کارگرداناش را نادیده گرفته و او را ابزار دست دشمنان نظام معرفی میکند تا مبادا صندلی مشاورتاش را از دست بدهد و مادری که نامهای به خبرگزاریها مینویسد تا صندلی 22 سالهای را که در صداوسیما بر روی آن نشسته است، به دلیل اتهام مخالفت با احمدینژاد از دست ندهد، چگونه می توانند پناه نرگس باشند؟ نرگس چه کسی را داشته است تا به او پناه ببرد؟ پدری که به او نصیحت میکند ابزار دست دشمنان نشود که راه بازگشتاش بسته نماند یا مادری که به فکر این است مقالات متعدد و مدارک دانشگاهیاش را در رسانهها به رخ شوهرش بکشد؟ واقعا نرگس میبایست به چه کسی پناه ببرد؟ خانوادهای که بگومگوی رسانهایشان با چنین ادبیاتی است، معلوم نیست توی خانه چه بر سر هم میآوردند... حالا چنین پدری باید در حوزهی رسانه، مشاوره به رئیس جمهور بدهد و چنین مادری استادی دانشگاه کند... نرگس قبل از هر چیز از این خانواده فرار کرده است؛ خانوادهای که دیگر پناهی برایش نبوده است؛ او فقط به دنبال "پناه" میگردد؛ حتی اگر مجبور باشد مدتهای طولانی در وضعیت تحقیرآمیز کمپ پناهندگان آلمان منتظر بماند و حتی اگر مجبور باشد به عنوان یک پناهندهی سیاسی هیچگاه به ایران برنگردد...
منتشر شده در نیمنما
نفت رسانه و آتش اولیای دم
بهنود شجاعی که در 17 سالگی مرتکب قتل شده بود، سحرگاه روز یکشنبه اعدام شد. بامداد روز یکشنبه بیش از دویست نفر از فعالان حقوقبشر، مادران صلح، دانشجویان و هنرمندان با حضور در کنار وکلا و خانوادهی بهنود شجاعی در مقابل اوین آخرین تلاشها را برای جلوگیری از اعدام بهنود شجاعی انجام دادند که در این بین تمامی اعضای خانواده بهجز مادر مقتول حاضر به رضایت شدند، اما با عدم رضایت مادر مقتول، بهنود شجاعی اعدام شد.
بهنود شجاعی متولد 1367، سیاُم مرداد 84 به اتهام قتل در یک نزاع دستهجمعی بازداشت و به کانون اصلاح و تربیت تهران منتقل شد. او که در بهمن ماه همان سال به اعدام محکوم شده بود، پیش از این 5 بار جهت اجرای حکم به زندان اوین منتقل و هر بار با فشارهای بینالمللی جهت توقف حکم، از اعدام رهایی یافته بود. آخرین بار اواسط اردیبهشت ماه، بعد از بیانیهی اتحادیهی اروپا برای توقف حکم اعدام او، هاشمی شاهرودی دستور داده بود اجرای حکم او را فعلا معلق کنند تا فعالان حقوق بشر و وکلای او بتوانند از خانوادهی مقتول رضایت بگیرند.
×
بر اساس قوانین، حکم قصاص تنها با رضایت اولیای دم قابل تغییر است؛ یعنی هرچقدر هم فشارهای بینالمللی و رسانهایشدن پروندههای افراد زیر 18 سالی که مرتکب قتل شدند زیاد باشد، مهمترین اثری که این فشارها میتواند بگذارد، این است که زمان اجرای حکم را به تاخیر بیندازد. مثلا در مورد بهنود شجاعی 5 بار این حکم به دلیل فشارهای بینالمللی و بسیج شدن هنرمندان و فعالان حقوق بشر به تعویق افتاد و یا در مورد دلارا دارابی که او هم در زمان ارتکاب به قتل 16 ساله بود....
بحث قصاص یعنی حق خانوادهی مقتول برای گرفتن جان قاتل، بحث بسیار دنبالهدار و پرحاشیهای است. همچنین بحث مجازات اعدام در مجموعهی قوانین کشور، مخالفان بسیاری دارد که موضوع اعدام بهنود شجاعی را میتوان از هر یک از این زاوایا مورد توجه و تحلیل قرار داد. اما در این میان نباید نوع عملکرد فعالان حقوق بشر و وکلای متهمان زیر 18 سال را از نظر دور داشت.
همیشه دربارهی این پروندهها آنچه ما میبینیم (در واقع از طریق وکلای متهمان و فعالان حقوق بشر به واسطهی رسانهها به ما منتقل میشود) منظر متهمان ماجراست. تقریبا خانوادههای مقتولان در این روایتهای رسانهای هیچگونه حضوری ندارند. نباید این نکته را فراموش کرد کسی که در از سوی شخص دیگری کشته میشود، بزرگترین "حق" قابل تصور برای بنیبشر یعنی حق حیات از او سلب شده است. بنابراین ما کمتر شاهد موضع دقیق خانوادههای اولیای دم در این پروندهها هستیم.
مسالهای که ظاهرا وکلای این دست از متهمان و فعالان حقوق بشر شاید کمتر به آن توجه میکنند، تمرکز بر روی رسانهای کردن این موضوعات به جای تمرکز بر گرفتن رضایت از خانوادهی مقتولان است. اشتباه دقیقا در اینجاست که در پروندههای قصاص بههیچوجه با هیچ ابزار دیگری غیر از رضایت اولیای دم نمیتوان مانع اجرای حکم اعدام شد. این نکتهای است که مثلا در نامهی اولیای دم مقتولی که دلارا متهم به قتل او بود، کاملا مشهود بود؛ اصرار خانوادهی مقتول به قصاص دقیقا به دلیل رسانهای کردن و تکیه بر بیگناهی متهم به جای مراجعه به خانوادهی مقتول و جلب رضایت آنها از هر طریق ممکن. شاید نامهی فرزندان آن مقتول، منظری قابل تامل دربارهی نقش کاملا منفی رسانهها در چنین پروندههای حساسی ارائه میدهد. ظاهرا رسانهها به جای اینکه مانع از مرگ انسانی دیگر شوند، با رویکردی حق به جانب، آتش خشم اولیای دم را شعلهورتر میکنند و آنها را آنقدر سر لج میاندازند که شعله درونشان جز با خون دیگری آرام نمیگیرد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گزارش محمد مصطفایی، وکیل بهنود از روز اعدام
گفتوگوی مادر احسان (زنی که طناب دار را به گردن بهنود انداخت) با صدای امریکا
منتشر شده در نیمنما
بهنود شجاعی متولد 1367، سیاُم مرداد 84 به اتهام قتل در یک نزاع دستهجمعی بازداشت و به کانون اصلاح و تربیت تهران منتقل شد. او که در بهمن ماه همان سال به اعدام محکوم شده بود، پیش از این 5 بار جهت اجرای حکم به زندان اوین منتقل و هر بار با فشارهای بینالمللی جهت توقف حکم، از اعدام رهایی یافته بود. آخرین بار اواسط اردیبهشت ماه، بعد از بیانیهی اتحادیهی اروپا برای توقف حکم اعدام او، هاشمی شاهرودی دستور داده بود اجرای حکم او را فعلا معلق کنند تا فعالان حقوق بشر و وکلای او بتوانند از خانوادهی مقتول رضایت بگیرند.
×
بر اساس قوانین، حکم قصاص تنها با رضایت اولیای دم قابل تغییر است؛ یعنی هرچقدر هم فشارهای بینالمللی و رسانهایشدن پروندههای افراد زیر 18 سالی که مرتکب قتل شدند زیاد باشد، مهمترین اثری که این فشارها میتواند بگذارد، این است که زمان اجرای حکم را به تاخیر بیندازد. مثلا در مورد بهنود شجاعی 5 بار این حکم به دلیل فشارهای بینالمللی و بسیج شدن هنرمندان و فعالان حقوق بشر به تعویق افتاد و یا در مورد دلارا دارابی که او هم در زمان ارتکاب به قتل 16 ساله بود....
بحث قصاص یعنی حق خانوادهی مقتول برای گرفتن جان قاتل، بحث بسیار دنبالهدار و پرحاشیهای است. همچنین بحث مجازات اعدام در مجموعهی قوانین کشور، مخالفان بسیاری دارد که موضوع اعدام بهنود شجاعی را میتوان از هر یک از این زاوایا مورد توجه و تحلیل قرار داد. اما در این میان نباید نوع عملکرد فعالان حقوق بشر و وکلای متهمان زیر 18 سال را از نظر دور داشت.
همیشه دربارهی این پروندهها آنچه ما میبینیم (در واقع از طریق وکلای متهمان و فعالان حقوق بشر به واسطهی رسانهها به ما منتقل میشود) منظر متهمان ماجراست. تقریبا خانوادههای مقتولان در این روایتهای رسانهای هیچگونه حضوری ندارند. نباید این نکته را فراموش کرد کسی که در از سوی شخص دیگری کشته میشود، بزرگترین "حق" قابل تصور برای بنیبشر یعنی حق حیات از او سلب شده است. بنابراین ما کمتر شاهد موضع دقیق خانوادههای اولیای دم در این پروندهها هستیم.
مسالهای که ظاهرا وکلای این دست از متهمان و فعالان حقوق بشر شاید کمتر به آن توجه میکنند، تمرکز بر روی رسانهای کردن این موضوعات به جای تمرکز بر گرفتن رضایت از خانوادهی مقتولان است. اشتباه دقیقا در اینجاست که در پروندههای قصاص بههیچوجه با هیچ ابزار دیگری غیر از رضایت اولیای دم نمیتوان مانع اجرای حکم اعدام شد. این نکتهای است که مثلا در نامهی اولیای دم مقتولی که دلارا متهم به قتل او بود، کاملا مشهود بود؛ اصرار خانوادهی مقتول به قصاص دقیقا به دلیل رسانهای کردن و تکیه بر بیگناهی متهم به جای مراجعه به خانوادهی مقتول و جلب رضایت آنها از هر طریق ممکن. شاید نامهی فرزندان آن مقتول، منظری قابل تامل دربارهی نقش کاملا منفی رسانهها در چنین پروندههای حساسی ارائه میدهد. ظاهرا رسانهها به جای اینکه مانع از مرگ انسانی دیگر شوند، با رویکردی حق به جانب، آتش خشم اولیای دم را شعلهورتر میکنند و آنها را آنقدر سر لج میاندازند که شعله درونشان جز با خون دیگری آرام نمیگیرد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گزارش محمد مصطفایی، وکیل بهنود از روز اعدام
گفتوگوی مادر احسان (زنی که طناب دار را به گردن بهنود انداخت) با صدای امریکا
منتشر شده در نیمنما
مهر ۲۲، ۱۳۸۸
مهر ۲۰، ۱۳۸۸
اعدام معترضان و چماق قانون
زاهد بشیریراد، مدیر روابط عمومی دادگستری تهران، دقیقا در روزی (10 اکتبر)، در گفتوگو با ایسنا خبر از محکوم شدن سه نفر از متهمان اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری به اعدام میدهد که در تقویم جهانی این روز، به نام روز مبارزه با مجازات اعدام نامگذاری شده است.
بشیریراد از این محکومان با عنوان (م. ز) و (الف. پ) به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهي ايران و (ن. ع) به اتهام ارتباط با منافقين نام میبرد.
(م.ز) محمدرضا علیزمانی ۳۷ ساله است که هفتهی گذشته اولین نفری بود که خبر حکم اعدامش منتشر شد. او در جلسه دوم دادگاههای علنی رسیدگی به اتهامات بازداشتشدگان حوادث پس از انتخابات، به اتهامهایی چون "محاربه از طریق عضویت و فعالیت در انجمن پادشاهی ایران، توهین به مقدسات، و تبانی و اجتماع با هدف اقدام علیه امنیت داخلی کشور" متهم شد. نماینده دادستان او را به خروج غیرقانونی از کشور و دیدار با دو افسر آمریکایی در عراق متهم کرده و خواستار اعمال اشد مجازات برای او شده بود.
(ن.ع) همان ناصر عبدالحسینی است که در جلسهی دوم دادگاهها به اتهام"محاربه" از طریق همکاری با "گروهک منافقین، اجتماع علیه امنیت ملی و شرکت در اغتشاشات به دعوت این گروهک، خروج غیرقانونی از کشور و نیز تلاش برای تخریب اموال عمومی" مورد محاکمه قرار گرفت. او با قبول اتهامات انتسابی به خود، تقاضای عفو کرده بود.
گفته میشود (الف. پ) هم احتمالا آرش رحمانیپور، 20 ساله، باشد که به اتهام "عضویت در انجمن پادشاهی ایران، اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در تجمعات و تلاش برای بمبگذاری در مراکز عمومی" مورد محاکمه قرار گرفته بود.
*
این خبر بسیار تلخ و دردناک است. عملی است که پایه گذاشتناش بهویژه برای معترضان حوادث بعد از انتخابات، خطرناک است. هنوز بسیاری از زندانیان وقایع اخیر بلاتکلیف در زندانها بهسر میبرند. زندانیهایی که نه تنها اسم و رسم اغلب آنها را نمیدانیم، بلکه حتی خبری هم از تعداد دقیق آنها نداریم. آدمهای بینامونشان و بینوایی که اعدامشان بهانهای میشوند برای زهرهچشم گرفتن از دیگرانی که مشهورترند و قاعدتا حکومت هیچگاه جرات آسیب رساندن جدی به آنها را ندارد. بینامونشانهایی که به جرمی چون محاربه، آن هم از طریق "عضویت و فعالیت در انجمن پادشاهی ایران" حکم اعدام برایشان صادر میشوند.
من دقیقا نمیدانم غیر از اعتراض به حکم و رفتن پرونده به دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور, راهحلهای دیگری هم برای اعتراض به چنین احکامی وجود دارد یا نه، ولی نباید به هیچوجه در مقابل چنین احکامی ساکت نشست. میبایست مردم مراجع را ترغیب کنند تا فتوا به حرمت چنین اعدامهایی بدهند. اگر کسانی را با شلیک مستقیم گلوله به مغرشان و قلبشان در خیابانها کشتند و باز هم موضوع را گردن طرفداران اغتشاشات انداختند و اگر جنازهی عدهی دیگری را در بازداشتگاهها بعد از شکنجه تحویل خانوادههایشان دادند و تقصیر را به گردن عوامل خودسر انداختند، امروز با "استناد به قانون" حکم اعدام صادر میکنند. یاد گرفتهاند بیشرمی شلیک مستقیم گلوله به مغز افراد را در خیایانها و جلوی چشم بقیه مردم، در لوای لفظ "قانون" پنهان کنند. نباید اجازه داد صدور حکم اعدام که به هر حال در حال حاضر در ایران حکمی "قانونی" محسوب میشود، برای معترضان, آن هم معترضان خیابانی (یعنی مردم عادی و بینامونشان کوچه و بازار) تبدیل به رویهای توجیهپذیر برای حکومت شود. نباید اجازه داد "قانون" چماقی باشد که همیشه بر سر "ما" فرود میآید و سر "آنها" را در سایهی خودش سلامت میدارد!
بشیریراد از این محکومان با عنوان (م. ز) و (الف. پ) به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهي ايران و (ن. ع) به اتهام ارتباط با منافقين نام میبرد.
(م.ز) محمدرضا علیزمانی ۳۷ ساله است که هفتهی گذشته اولین نفری بود که خبر حکم اعدامش منتشر شد. او در جلسه دوم دادگاههای علنی رسیدگی به اتهامات بازداشتشدگان حوادث پس از انتخابات، به اتهامهایی چون "محاربه از طریق عضویت و فعالیت در انجمن پادشاهی ایران، توهین به مقدسات، و تبانی و اجتماع با هدف اقدام علیه امنیت داخلی کشور" متهم شد. نماینده دادستان او را به خروج غیرقانونی از کشور و دیدار با دو افسر آمریکایی در عراق متهم کرده و خواستار اعمال اشد مجازات برای او شده بود.
(ن.ع) همان ناصر عبدالحسینی است که در جلسهی دوم دادگاهها به اتهام"محاربه" از طریق همکاری با "گروهک منافقین، اجتماع علیه امنیت ملی و شرکت در اغتشاشات به دعوت این گروهک، خروج غیرقانونی از کشور و نیز تلاش برای تخریب اموال عمومی" مورد محاکمه قرار گرفت. او با قبول اتهامات انتسابی به خود، تقاضای عفو کرده بود.
گفته میشود (الف. پ) هم احتمالا آرش رحمانیپور، 20 ساله، باشد که به اتهام "عضویت در انجمن پادشاهی ایران، اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در تجمعات و تلاش برای بمبگذاری در مراکز عمومی" مورد محاکمه قرار گرفته بود.
*
این خبر بسیار تلخ و دردناک است. عملی است که پایه گذاشتناش بهویژه برای معترضان حوادث بعد از انتخابات، خطرناک است. هنوز بسیاری از زندانیان وقایع اخیر بلاتکلیف در زندانها بهسر میبرند. زندانیهایی که نه تنها اسم و رسم اغلب آنها را نمیدانیم، بلکه حتی خبری هم از تعداد دقیق آنها نداریم. آدمهای بینامونشان و بینوایی که اعدامشان بهانهای میشوند برای زهرهچشم گرفتن از دیگرانی که مشهورترند و قاعدتا حکومت هیچگاه جرات آسیب رساندن جدی به آنها را ندارد. بینامونشانهایی که به جرمی چون محاربه، آن هم از طریق "عضویت و فعالیت در انجمن پادشاهی ایران" حکم اعدام برایشان صادر میشوند.
من دقیقا نمیدانم غیر از اعتراض به حکم و رفتن پرونده به دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور, راهحلهای دیگری هم برای اعتراض به چنین احکامی وجود دارد یا نه، ولی نباید به هیچوجه در مقابل چنین احکامی ساکت نشست. میبایست مردم مراجع را ترغیب کنند تا فتوا به حرمت چنین اعدامهایی بدهند. اگر کسانی را با شلیک مستقیم گلوله به مغرشان و قلبشان در خیابانها کشتند و باز هم موضوع را گردن طرفداران اغتشاشات انداختند و اگر جنازهی عدهی دیگری را در بازداشتگاهها بعد از شکنجه تحویل خانوادههایشان دادند و تقصیر را به گردن عوامل خودسر انداختند، امروز با "استناد به قانون" حکم اعدام صادر میکنند. یاد گرفتهاند بیشرمی شلیک مستقیم گلوله به مغز افراد را در خیایانها و جلوی چشم بقیه مردم، در لوای لفظ "قانون" پنهان کنند. نباید اجازه داد صدور حکم اعدام که به هر حال در حال حاضر در ایران حکمی "قانونی" محسوب میشود، برای معترضان, آن هم معترضان خیابانی (یعنی مردم عادی و بینامونشان کوچه و بازار) تبدیل به رویهای توجیهپذیر برای حکومت شود. نباید اجازه داد "قانون" چماقی باشد که همیشه بر سر "ما" فرود میآید و سر "آنها" را در سایهی خودش سلامت میدارد!
منتشر شده در نیم نما
مهر ۱۹، ۱۳۸۸
مهر ۱۸، ۱۳۸۸
انقلابی که عمر فرزنداناش را پیشخرید کرد
هفته گذشته مسعود پزشکیان، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در مصاحبهای خواهان بررسي جدي تاثيرات مخرب پارازيتهاي ماهوارهاي بر سلامت تهرانیها شد. با اینکه دستکم از سال 81 ارسال پارازیت بر روی ماهواره آغاز شده است، حوادث بعد از انتخابات اخیر، بهانهی دوبارهای برای ارسال این امواج ایجاد کرد؛ امواجی که شهروندان تهرانی اگر هم آنتن ماهواره نداشتند تا در خانهی خود متوجه آن شوند، شاید تلفن همراهی داشتند که با قطعی آن به ویژه در میدانهای اصلی تهران در دوران تجمعات و اعتراضات خیابانی روبرو شوند؛ اگر تلفن همراهی هم نداشتند "بدنی" داشتند که عبور امواج مغناطیسی قوی را در مرکز تجمعات خیابانی با همه سلول های تن خود درک کنند.
پزشکیان در این مصاحبه بدون اینکه نامی از سازمان یا مرکزی ببرد، تنها "از نهادي كه مسول پخش پارازيت براي مختل كردن ماهوارهها در شهر تهران است" خواهش کرده است "به عواقب جدي اين امواج مخرب بر سلامت شهروندان تهراني توجه داشته باشد." اولین تصور این است که مسئول هرگونه ارسال امواج، مخابرات باید باشد اما مدیرعامل شرکت مخابرات میگوید: "ارسال پارازیتهای ماهوارهای بسیار هزینهبر است و بودجهی محدود شرکت مخابرات اجازهی ارسال این پارازیتهایی را به ما نمیدهد." اگر شرکت مخابرات بودجهی لازم برای ارسال این پارازیتها را ندارد، پس نهادهای قدرتمندتر و پولدارتری احتمالا بار مالی مساله را متقبل شدهاند. نهادهایی که معاملات نجومی اخیر در بازارهای سهام و بورس، روشن کرده چه کسانی به مسائل مربوط به ماهواره ها علاقمندترند و "بودجهی لازم" را هم برای چنین امور مهمی در اختیار دارند.
ادعا میشود در سیستم فعلی امواجی در پهنای باند مایكروویو ایجاد میشود كه تمامی كانال های ماهوارهای را دچار اختلال میكند. این نمایندهی مجلس با اینکه خودش پزشک است، اما ترجیح میدهد به طور مستقیم و روشن دربارهی اثرات مخرب این پارازیتها اظهارنظر نکند و صرفا به ذکر اینکه "شايعترين اثر پارازيتها تاثير بر روح و روان افراد و مسائل ذهني آنها است" بسنده کند.
مسالهای که البته دیگر کارشناسان، ابایی از اظهارنظرهای صریحتر دربارهاش ندارند. دکتر اميراحمد سپهری، استاد برق و الکترونيک دانشگاه اميرکبير در این مورد معتقد است: "این امواج به شدت سرطانزا هستند. همچنین تأثير اين امواج بر روی کودکان بيش از ديگران است. اين امواج میتوانند مردان را عقيم و زنان باردار را گرفتار عوارض سوء جبرانناپذير کند."
مايكروويو، امواج راديويي با طول موج كوتاه هستندكه مثل پرتوهاي قابل رويت نور بخشي از طيف الكترومغناطيسي را تشكيل مي دهند. امواج كوتاه بيشتر براي برنامه هاي تلويزيوني، رادار و تلفن همراه بكار مي رود. در صنعت براي فرآوري مواد و در آشپزخانه براي پختن غذا از آن استفاده مي شود. اين امواج در برخورد با يك ماده ممكن است منعكس، منتشر يا جذب شوند. مواد فلزي اين امواج را كاملاً منعكس مي كنند. مواد غيرفلزي مثل شيشه و پلاستيك امواج را از خود عبور مي دهند و موادي كه داراي آب هستند مانند غذاها انرژي اين امواج را جذب مي كنند.
*
بر اساس سرشماری نفوس و مسکن سال 85 در حال حاضر بیش از سی میلیون نفر از جمعیت ایران در سنین جوانی (بین 15 تا 35 سال) قرار دارند. نسلی که بسیاری از آنها بین سالهای 60 تا 65 به دنیا آمد. نسلی که در دوران جنگ به کودکی رسید و با اجناس کوپنی راه به نوجوانی باز کرد. در خرداد 78 و اوایل جوانی امیدوار به تغییر شد و بعد یاس و ناامیدی او را به زمین کوبید. نسلی که به همراه نسل بعد از خودش به خیابانها آمد رایاش را طلب کرد، کتک خورد، زندانی شد و کشته شد. حالا هم دست از سر این نسل برنمیدارند. باقی عمرش را هم پیشخرید کردهاند؛ این نسل کوپن و جنگ و تهدید و کنکور و گشت ارشاد و پارازیتهای ماکروویو، پیش پیش عمرش را به انقلاب پدرانش فروخته است...
پزشکیان در این مصاحبه بدون اینکه نامی از سازمان یا مرکزی ببرد، تنها "از نهادي كه مسول پخش پارازيت براي مختل كردن ماهوارهها در شهر تهران است" خواهش کرده است "به عواقب جدي اين امواج مخرب بر سلامت شهروندان تهراني توجه داشته باشد." اولین تصور این است که مسئول هرگونه ارسال امواج، مخابرات باید باشد اما مدیرعامل شرکت مخابرات میگوید: "ارسال پارازیتهای ماهوارهای بسیار هزینهبر است و بودجهی محدود شرکت مخابرات اجازهی ارسال این پارازیتهایی را به ما نمیدهد." اگر شرکت مخابرات بودجهی لازم برای ارسال این پارازیتها را ندارد، پس نهادهای قدرتمندتر و پولدارتری احتمالا بار مالی مساله را متقبل شدهاند. نهادهایی که معاملات نجومی اخیر در بازارهای سهام و بورس، روشن کرده چه کسانی به مسائل مربوط به ماهواره ها علاقمندترند و "بودجهی لازم" را هم برای چنین امور مهمی در اختیار دارند.
ادعا میشود در سیستم فعلی امواجی در پهنای باند مایكروویو ایجاد میشود كه تمامی كانال های ماهوارهای را دچار اختلال میكند. این نمایندهی مجلس با اینکه خودش پزشک است، اما ترجیح میدهد به طور مستقیم و روشن دربارهی اثرات مخرب این پارازیتها اظهارنظر نکند و صرفا به ذکر اینکه "شايعترين اثر پارازيتها تاثير بر روح و روان افراد و مسائل ذهني آنها است" بسنده کند.
مسالهای که البته دیگر کارشناسان، ابایی از اظهارنظرهای صریحتر دربارهاش ندارند. دکتر اميراحمد سپهری، استاد برق و الکترونيک دانشگاه اميرکبير در این مورد معتقد است: "این امواج به شدت سرطانزا هستند. همچنین تأثير اين امواج بر روی کودکان بيش از ديگران است. اين امواج میتوانند مردان را عقيم و زنان باردار را گرفتار عوارض سوء جبرانناپذير کند."
مايكروويو، امواج راديويي با طول موج كوتاه هستندكه مثل پرتوهاي قابل رويت نور بخشي از طيف الكترومغناطيسي را تشكيل مي دهند. امواج كوتاه بيشتر براي برنامه هاي تلويزيوني، رادار و تلفن همراه بكار مي رود. در صنعت براي فرآوري مواد و در آشپزخانه براي پختن غذا از آن استفاده مي شود. اين امواج در برخورد با يك ماده ممكن است منعكس، منتشر يا جذب شوند. مواد فلزي اين امواج را كاملاً منعكس مي كنند. مواد غيرفلزي مثل شيشه و پلاستيك امواج را از خود عبور مي دهند و موادي كه داراي آب هستند مانند غذاها انرژي اين امواج را جذب مي كنند.
*
بر اساس سرشماری نفوس و مسکن سال 85 در حال حاضر بیش از سی میلیون نفر از جمعیت ایران در سنین جوانی (بین 15 تا 35 سال) قرار دارند. نسلی که بسیاری از آنها بین سالهای 60 تا 65 به دنیا آمد. نسلی که در دوران جنگ به کودکی رسید و با اجناس کوپنی راه به نوجوانی باز کرد. در خرداد 78 و اوایل جوانی امیدوار به تغییر شد و بعد یاس و ناامیدی او را به زمین کوبید. نسلی که به همراه نسل بعد از خودش به خیابانها آمد رایاش را طلب کرد، کتک خورد، زندانی شد و کشته شد. حالا هم دست از سر این نسل برنمیدارند. باقی عمرش را هم پیشخرید کردهاند؛ این نسل کوپن و جنگ و تهدید و کنکور و گشت ارشاد و پارازیتهای ماکروویو، پیش پیش عمرش را به انقلاب پدرانش فروخته است...
منتشر شده در نیم نما
مهر ۱۵، ۱۳۸۸
مهر ۱۰، ۱۳۸۸
بر باد رفته
1. دو روز پیش خبری منتشر شد که علی جنتی، سفیر ایران در کویت در مصاحبه با روزنامهای کویتی، گفته است جزایر سه گانه (تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی) ماهیتی ایرانی دارند؛ اما باب گفتوگو با طرف اماراتی در این مورد باز است. خبر مربوط به حذف خلیج فارس از نقشهی ایرانی که پشت کتاب درسی کتاب اول دبستان چاپ شده است هم خبر قابل تاملی بود. این در حالی است که یکی از انتقاداتی که به احمدینژاد در مناظرهها هم مطرح شد، حضور او در نشست شورای همکاری خلیج فارس بود که از سوی کشورهای عربی نام آن به شورای همکاری خلیج عربی تغییر یافته بود.
در علوم سیاسی، مهمترین وظیفهی حکومتها را دفاع از"منافع ملی" تعریف میکنند. اولین و بدیهیترین مصداق این منافع ملی را هم تامین تمامیت ارضی کشور میدانند. به نظر میرسد دولتمردان فعلی آگاه نیستند چرا ما از قراردادهای گلستان و ترکمنچای به عنوان ننگینترین معاهدههای تاریخ ایران نام میبریم. اگرچه دولت ضعیف امکان چانهزنی در عرصههای بینالمللی را ندارد و به هر حال برای بقای خود مجبور به دادن امتیاز به دیگران میشود، اما به نظر نمیرسد چنین مباحثی صرفا از ضعف دولت و به طور ناخواسته در حال روی دادن باشد.
2. هفتهی گذشته نیز خبر فروش ۵۱ درصد سهام شرکت مخابرات ایران به کنسرسیوم اعتماد مبین، وابسته به سپاه پاسداران منتشر شد؛ معاملهای که از آن به عنوان "بزرگترین معاملهی تاریخ بورس ایران" نام برده شد. دیگر شرکت علاقمند به سهام مخابرات، "مهر اقتصاد ایرانیان" بود. این شرکت اگرچه موفق به خرید مخابرات نشد اما مسئولان آن نگران نشدند؛ چراکه تقسیم کار دقیقی با "اعتماد مبین" کرده بودند؛ این هر دو شرکت وابسته به سپاه، یکی مسئول خرید مخابرات شد و دیگری تقریبا همزمان توانست مالک معدن انگوران، بزرگترین معدن سرب و روي خاورميانه شود. به گفتهی جمشيد انصاري، عضو کميسيون اقتصادي مجلس، این واگذاری با تبانی سه شرکت وابسته به سپاه که مدیرعامل هر یک، یکی از "سرداران" سپاهاند، در مزایده صورت گرفت.
نگاهی به پیشینهی این شرکتها و نوع سهامی که معمولا از بورس خریداری میکنند، نشان میدهد سپاه در حال بهدستگرفتن صنایع و کارخانجات استراتژیک است و در این میان علاقهی ویژهای به ثروتهای عمومی که متعلق به همهی ملت است، از خود نشان میدهد.
3. برگردیم به اظهارات برخی از روحانیان در مناقشات بعد از انتخابات؛ آنجا که گفتند مشروعیت حکومت اسلامی از مردم نیست و تکیه قرار دان مردم برای حکومت، "غلط فاحش" است. این در حالی است که به اذعان آیتالله صانعی، این مردم بودهاند که در طول تاریخ با وجوهات شرعی و خمس و زکات خود آنها را اداره کردهاند. حال اگر طبقهای از همین روحانیان، نقشی برای مردم قایل نباشند، اولین معنایش این است که این بخش از نهاد روحانیت آنقدر به لحاظ مالی قدرتمند شده است که بتواند وابستگی تاریخی خود به مردم را قطع کند. ظاهرا میتوان میان معاملات اخیر و این اظهارات، رابطههای معناداری دید.
×
آنچه بُردنی است در حال بُرده شدن است و آنچه نابُردنی است در حال بخشیده شدن. گاهی رویدادهای اخیر ایران، سریالهای هرکول پوآرو را به یاد میآوردند؛ متهم اصلی دقیقا همان کسی است که در تمام طول داستان فکر میکنیم آدم خوب قصه است!
منتشر شده در نیمنما
اشتراک در:
پستها (Atom)