اسفند ۲۸، ۱۳۸۹

دریاب دمی که با طرب می‌گذرد



در سالی که گذشت نه تنها دیکتاتورها و سیاستمداران طبق معمول سنگ تمام گذاشتند؛ بلکه طبیعت هم تا جایی که توانست زور خودش را جمع کرد تا هزاران کشته و میلیون‌ها بی‌خانمان تحویل جامعه بشری بدهد.

پنج مرداد سال گذشته، بدترین سیل تاریخ پاکستان باعث شد ده هزار مدرسه و یک‌و‌نیم میلیون خانه به علاوه پل‌ها و راه‌های بسیاری ویران شود. زلزله‌ای به بزرگی 8.9 ریشتر همین چند روز ژاپن را لرزاند و تا به حال بیش از 3200 کشته داده است و بیش از 8600 گمشده؛ ژاپنی که زلزله 8 ریشتری‌اش مثلا سه کشته برجا می‌گذاشته است، الان با خطر فاجعه‌باری روبروست؛ انفجار راکتورهای اتمی و احتمال یک فاجعه در تاریخ بشری. در این طرف دنیا هم مردم لیبی بیش از یک ماه و مردم بحرین کمتر از یک ماه است که دارند در خون خود قلت می‌زنند و دیکتاتورهایشان از هیچ نوع وحشی‌گری‌ای در حق‌شان فروگذار نکرده‌اند و سایر مردم دنیا هم نشستند دارند نگاه می‌کنند! در همین ایران خودمان هم آمار تقریبی‌ای وجود دارد که در نه ماهه اول سال، حدود 200 نفر در ایران اعدام شده‌اند. 78 نفر در سقوط هواپیمای ارومیه جان خود را از دست دادند . چهارشنبه گذشته هم خبر رسید در پی اعتراض زندانیان زندان قزل‌حصار کرج  به اعدام 10 نفر از هم‌بندی‌هایشان، ماموران زندان با زندانیان درگیر شده‌اند و تا امروز خبرها حاکی‌ست 80 زندانی کشته شده و 150 نفر هم وضعیت وخیمی دارند. این البته غیر از حدود 30 هزار کشته‌ای است که مردن‌شان در جاده‌ها تبدیل به یک روال سالانه شده است.

اما در همین سالی که گذشت، مصر و تونس و قرقیزستان، دیکتاتورهایشان را بیرون انداختند. 33 کارگر معدن در شیلی در عمق 2300 پایی زمین گرفتار شدند و بعد از 17 روز تلاش و بیم و امید، در صحنه‌ای تاریخی همگی زنده بیرون آورده شدند. ژولیان آسانژ کلی اسناد محرمانه پشت پرده دولت‌ها را در ویکی‌لیکس منتشر کرد و خواب خوش سیاست‌مداران را عمیقا آشفته کرد. حالا درست است که به اندازه اتفاقات بد نمی‌تواند ما را تکان بدهد و احساسات را به غلیان وادارد، اما بالاخره خبر خوش که هست. آخر چه کاری از دست ما برمی‌آمد مثلا؟ می‌توانستیم جلو زلزله ژاپن را بگیریم؟ می‌توانستیم سال قبل‌ترش جلوی زلزله هائیتی را که حدود 250 هزار کشته به جا گذاشت، بگیریم؟ شاید در بهترین حالت بتوانیم به عنوان انسان، در قالب نهادهای بین‌المللی مثلا جلو دیکتاتورهای لیبی و بحرین را بگیریم که هنوز آن را هم نگرفته‌ایم.
×
اما دنیا در گذر است؛ بسیار بی‌رحم‌تر از آنی است که انتظار شفقت در حق مردمان عصرمان را از او داشته باشیم و بسیار سرسخت‌تر از آنی که فکر کنیم می‌توانیم تغییرش بدهیم؛ دست‌کم ما در عمر خودمان نمی‌توانیم تغییرات محسوس در روند گذر این عالم ایجاد کنیم؛ تغییرات بزرگ عمرهای 400-500 ساله می‌خواهد که به عمر معمول یک نسل و دو نسل قد نمی‌دهد؛ او زورش از ما بیشتر است و همیشه یک برگ آس دارد تا ما را مات کند. همین بزرگ‌ترین درس طبیعت هم هست؛ دنبال خوشبختی توی چارچوب‌های بزرگ و کلان نباید گشت. لحظه‌های خوش را باید در مقیاس‌های کوچک پیدا کرد. هر چقدر کوچک‌تر، لذت‌بخش‌تر و شخصی‌تر و درنتیجه به‌یادماندنی‌تر؛ بله. دقیقا لذت‌ها شخصی‌شده، دیگر تنها معنای خوشبختی در این دنیای جفاکارند. لذت زندگی در یک خانواده خوب، یک صبحانه دورهمی یک روز تعطیل. یک غذای خوشمزه و سفره خوشگل، یک کیک توت‌فرنگی و گل آفتابگردان برای روز تولد، چای تازه‌دم بعدازظهر با کیک گردویی، یک رستوران تازه و کباب برگ، زیاد شدن حقوق سر ماه، انداختن یک رومیزی جدید روی میزناهارخوری، خریدن یک آینه قدی؛ همه‌شان خوشبختی‌های شخصی کوچکی هستند که گذر زندگی را رنگ می‌دهند و خوشبوش می‌کنند. اصلا چرا راه دور؟ همین سفره هفت‌سین روی میز و اولین روز بهار. 

منتشرشده در نیم‌نما

اسفند ۲۳، ۱۳۸۹

خوانندگی؛ شغل تمام‌وقت

من مخاطب غیر حرفه‌ای موسیقی هستم.  زیاد هم طرف‌دار پر و پاقرصی نیستم که مثلا بدانم چه خواننده‌ای الان خیلی محبوب است و چه آلبوم‌هایی روی بورس است. سال به دوازه ماه شاید چند روزی‌اش را فقط هوس موسیقی بکنم. 
×
کلیپ‌های مهرنوش را می‌بینم و فکر می‌کنم که از کلیپ‌های معمول لس‌آنجلسی، هم در شعر و موسیقی و هم در کلیپ یک سروگردن بالاتر است. نه خبری از یک عده دخترکان مانکن هست که نیمه‌عریان خودشان را جلوی دوربین، دسته‌جمعی تکان بدهند، نه از نورهای رقصان و رنگی. همه‌چیز ساده، آرام و دل‌نشین است. دست‌کم اینکه چیز آزاردهنده‌ای نه در شعر هست، نه در موسیقی و نه در کلیپ. همین که من می‌توانم یکی از آهنگ‌های او را ده بار هم پشت هم بشنوم و هنوز مشتاق شنیدن باز یازدهم باشم، برای من معیار قضاوت درباره کیفیت موسیقی‌اش است.
بی‌بی‌سی مصاحبه‌ای پخش می‌کند با سپیده رئیس‌سادات، خواننده‌ای که الان حدودا سی ساله است و تحصیلات آکادمیک‌اش درباره موسیقی در ایران و ایتالیا و حالا کانادا بوده است. صداش خوب است؛ خیلی خوب است. خیلی حس خوبی به من می‌دهد و با خودم فکر می‌کنم این آدم تا حالا کجا بوده است؟ توی ایتالیا به ایتالیایی‌ها (کسانی که فارسی بلد نیستند) آواز ایرانی یاد می‌دهد.  چند نفری هستند که روی زمین نشسته‌اند. سپیده لباس‌هایی با نقش‌های ایرانی به تن دارد، سه‌تارش دست‌اش و دیگران باهاش می‌خوانند: بوی جوی مولیان آید همی... یاد یار مهربان آید همی...
×
کنسرت دریا دادور می‌روم. کسی که در فرانسه موسیقی خوانده است و گرایش تخصصی‌اش در موسیقی، اپراست. صدای قوی و محکمی دارد و خیلی علاقمند است آهنگ‌های قدیمی و محلی ایرانی را بازخوانی کند یا اشعاری را انتخاب کند که بتواند با اپرا هم روی آنها مانور بدهد. انتخاب‌هایش هم خوب هستند؛ شعر کوچه فریدون مشیری، شعر زمستان اخوان ثالث.
حتما خیلی‌های دیگر هم هستند که من نمی‌‌شناسم‌شان و یک گوشه‌ای از این دنیا نشسته‌اند و دارند برای خودشان می‌خوانند و می‌زنند و ضبط می‌کنند و بالاخره زندگی‌شان را صرف موسیقی فارسی و ایرانی می‌کنند.
×
هیچ از این زن‌های خواننده نه آرایش‌های عجیب و غریب دارند نه حرکات عجیب و غریب. شعرهای خوب و آهنگ‌های خوب، موسیقی آنها را خیلی دل‌پذیر کرده است. فکر می‌کنم چقدر خوب که کم‌کم دارند خواننده‌های جوانی پیدا می‌شوند که هم صدای خوب و بسازی دارند و هم تحصیل کرده موسیقی‌اند. با موسیقی شرق و غرب آشنایند و استعداد و توانایی آواز خوب و دل‌نشین خواندن را هم دارند. دوست دارم فکر کنم شاید خیلی دور نباشد که اینها بتوانند جای خود را باز کنند و تکانی اساسی به آواز ایرانی (خصوصا خواننده‌های زن) بدهند. اما نمی‌دانم این امید چقدر می‌تواند به حقیقت بپیوندد؛ وقتی هر کدام  اینها در نقطه‌ای از جهان دارند زندگی و کار می‌کنند؟ وقتی همه اعضای گروه دریا دادور غیر ایرانی هستند و احتمالا مهم‌ترین بازار او شنوندگان اپرای فرانسوی هستند. وقتی سپیده رئیس‌سادات می گوید ترجیح می‌دهد با گروه‌های غیر ایرانی کار کند و البته اشاره می‌کند از باب جالب بودن تجربه‌اش. اما دلیل‌اش هر چه که باشد، در درازمدت به نفع موسیقی ایران نیست. به کسانی آواز ایرانی درس می‌دهد که فارسی نمی‌دانند. اینها هر کدام در نقطه‌ای از دنیا مثل یک درخت تنها، تک‌افتاده‌اند و دارند برای دل خودشان کار می‌کنند. 

چرا تعدادی از این همه ایرانی پول‌دار فرهنگ‌دوستی که در دنیا پراکنده‌اند نمی‌آیند شرکت بزرگی درست کنند تا از این خواننده‌های جوان و با‌استعداد حمایت کنند؟  تا انحصار را از دست کوجی زادوری و امثال‌هم دربیاورند؟ سرمایه‌گذاری در حوزه موسیقی، ابدا کار فی‌سبیل‌اللهی نیست. این احتمال قوی‌ای است که سرمایه‌گذارها بعد از مدتی بتوانند سود هم ببرند. اگر این فرهنگ‌دوستان پولدار پیدا بشوند که این آدم‌ها پراکنده در گوشه‌گوشه دنیا را دور هم جمع کنند و تمرکز بدهند و برای ضبط آهنگ و خواندن از آنها حمایت مالی کنند تا آنها بتوانند "خوانندگان تمام-وقت موسیقی فارسی" باشند، می‌توانند موسیقی فارسی را تکانی اساسی بدهند.

اگر اینها به تولید متمرکز نپردازند و کسی نباشد که پول بدهد که این آدم‌ها خواننده تمام‌وقت باشند، مثل یک شمع که هر کدام گوشه ای از این دنیای پهناور روشن شده‌اند، بعد از مدتی خاموش می‌شوند و هیچی‌به‌هیچی. دیگر آن روز شجریان‌ها و ناظری‌ها و کامکارها هم نیستند که آدم فکر کند بالاخره چیزی برای دل‌خوشی هست. نسل اینها هم که منقرض بشود، دیگر فقط همان کوجی زادوری و اعوان و انصار شبیه به او هستند که کشتی موسیقی ایرانی را به پیش می‌برند؛ اگر هنوز در میان قایق‌های پراکنده در اقیانوس‌های جهانٰ، کشتی‌ای هم باقی مانده باشد.