اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۸

می نویسم تا راه نفس باز شود


گاهی بعضی از خبرها را نمی شود در قالب سبک خبری ریخت و تند و تند نوشت و رفت سراغ بعدی. گاهی بعضی از خبرها روی دوش تیتر و لید سنگینی می کنند. گاهی باید کلمه های متن خبر را تکه تکه کنی و از متن بریزی شان بیرون تا بروی توی "متن" خبر. گاهی سبک هرم وارونه برای اینکه بعضی رویدادها را تبدیل به خبر کند واژگون می شود. خبر انفجار معدنی در زرند کرمان و کشته شدن 12 نفر و به قولی 18 نفر و به قول دیگری 21 نفر در هفته گذشته، از آن دست خبرها بود.

انفجار یکشنبه گذشته، سومین انفجار این معدن بوده است. در اولین انفجار در شهریور 84، یازده کارگر جان خود را از دست می دهند. آن انفجار سبب می شود اين معدن به صورت موقت تعطيل شود ولی با پیگیری صاحب معدن دوباره بازگشایی می شود. آبان ماه سال گذشته دوباره دو کارگر این معدن به دلیل گاز گرفتگی فوت می کنند. بعد از این ماجرا رییس سازمان کار و امور اجتماعی کرمان می گوید این معدن به دلیل قرار گرفتن در عمق زیاد و نبود دستگاه های هشداردهنده گاز، یکی از خطرناک ترین معادن کشور است و باید مسئولان در اسرع وقت نواقص آن را رفع کنند.

بنا بر برخی گزارشها، در حادثه سال 84، كارفرما برای كاهش هزینه ها در "ساعات اضافه كاری" دستگاههای تهویه و تخلیه گاز معدن را به حالت نیمه فعال نگه می دارد و ظاهرا همین مساله علت وقوع انفجار و مرگ ١١ كارگر می شود. دبير اجرايي خانه کارگر کرمان در مصاحبه با ایلنا درباره انفجار هفته گذشته، از کارگران شاغل در معدن نقل می کند: روز قبل از حادثه، مسوولان ايمني ميزان گاز موجود درمعدن را بيشتر از حد استاندار اعلام کرده بودند اما به اين هشدار توجهي نشد و این ماجرا اتفاق افتاد.

خبری که در آن 12 نفر یا 18 نفر یا حتی فوق اش 21 نفر مرده باشند، ارزش خبری بالایی ندارد؛ حتی در سایت های خبری داغ نمی شود و در حد یک خط با فونت نازک و ریز می رود گوشه سایت. ولی کی می داند درآن انفجار به سر کارگران این معدن چه آمده است؟ اسماعیل محمد ولی، خبرنگار حوزه کارگری درباره انفجار سال 84 این معدن می گوید: "...اولین جایی که رفتم پزشک قانونی کرمان بود که ۹ جنازه‌ی متلاشی‌شده را کنار هم خوابانده بودند. چیزی که برایم عجیب بود این بود که هر ۹ جنازه سینه‌هایشان شکافته شده بود. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفتند این کارگرها وقتی ساعت‌های زیادی در اعماق زمین کار می‌کنند، با هر دم و بازدم مقداری گاز متان وارد ریه‌شان می‌شود و وقتی انفجاری اتفاق می‌افتد، اینها از درون منفجر می‌شوند..."

می شود از "بی" مبالاتی ها گفت، می شود از "بی" توجهی ها گفت. می شود از "بی" مسئولیتی ها و هزار "بی" دیگر گفت اما حرفی ندارم برای گفتن. من فقط نوشتم تا کمی از بار عذاب وجدان خودم کم کنم که روزی قلمی در دست داشته ام و جایی برای نوشتن، اما هیچ ننوشتم... از لحظه انفجار سینه کارگرانی در سیاهی معدن... از ضجه بچه هایی که پیکر پرپر شده پدرشان را بدرقه گورستان می کنند... از آنهایی که لحظه های روز روشن شان با شب تاریک شان در اعماق سیاهی معدن رغال سنگ فرقی با هم نداشت... از کسانی که فقط مرگ زجرآورشان جایی را در سایت های خبری برای آنها باز کرد که اگر همین چند خط را هم به پاس احترام به قطره قطره عرق جبین آنها که حتی در سیاهی معدن هم کسی آنها را به چشم ندید ننویسم که...
خدا فقط به 500 کارگر دیگر این معدن رحم کند...


منتشر شده در روزنامه


اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۸

عقب مانده از هزاره سوم

چرا سرمربی تیم ملی فوتبال استعفا داده است؟ اگرچه همه رسانه ها از نامه دوم مایلی کهن به عنوان استعفانامه یاد کردند، ولی در این نامه به نظر نمی رسد او حرفی از استعفا به میان آورده باشد. پس هدف او از نوشتن این نامه چه بوده است؟


بیانیه دوم مایلی کهن خطاب به شخص خاصی نیست؛ او از "مردم عزيز، قهرمان و دوست داشتني ايران سربلند و هميشه جاويد" ناامید شده است چون از دو روز پیش که بیانیه اول را منتشر کرد، همین مردم "دوست داشتنی" آنقدر سر و صدا به پا کرده اند که مایلی کهن ترجیح داد برای بار دوم آنها را مورد خطاب قرار ندهد. او این بار نامه را خطاب به شخص خودش با حالاتی از استیصال شروع کرده است؛ "نمي‌دانم چه بگويم، چه بنويسم..." ولی در ادامه همان لحن عصبی نامه اول را در پی گرفته است؛ او اگرچه در نامه دوم به همان سبک و سیاق نامه اول که حریف را "شعبان بی مخ"، "نوچه"، "کوتوله"، "سیاه کار"، "گروهبان قندلی" و "گنده باقالی" نامیده بود، این بار خودش را "احمق"، "مزدور"، "مردک"، خائن"، "بی منطق"، "عقب مانده" و "کوتوله" می نامد، تا ما بفهمیم نه تنها نمی شود ادبیات حاکم بر گفتار یک "پدربزرگ 55 ساله" را به راحتی عوض کرد بلکه حتی نمی شود از او انتظار داشت نامه ای را که می خواهد به همه رسانه ها ارسال کند، دوباره مرور کند. او در بیانیه اول املا یکی از کلمات ("ناثواب" به جای "ناصواب" به معنای نادرست) را اشتباه نوشته است و در بیانیه دوم ناگهان لحن نوشتاری، در اواخر متن تبدیل به لحنی عامیانه شده است.


سرمربی تیم ملی فوتبال ایران در نامه دوم خود سه مرتبه "شعار حماسی ""توپ، تانک، فشفشه..." را تکرار می کند و به طعنه آن را "مقدس" و "بامحتوا و زیبا" می نامد تا خودش را راضی کند چرا در نامه اول خلافی از او سر نزده است. البته مایلی کهن در بیانیه دوم ترجیح می دهد تا به اندازه نامه اول از اعتقادات مذهبی خودش مایه نگذارد. او که در اطلاعیه اول نوشته بود "بديهي است كه هيچ دستي برتر و بالاتر از دست خداوند عزوجل نبوده و .."، طاقت ندارد تا همان خداوند عز و جل دشمن اش را "خوار" و او را "عزیز" کند. "دست" او به جای "دست" خداوندش قلم را بر می دارد و آقایان مسئول تیم حریف را با قلم اش "خوار" می کند. او بی توجهی مردم عزیز به این اشارات را می فهمد و تنها در بیانیه دوم به اشاره "یارب نظر تو برنگردد" اکتفا می کند.


حاج آقای فوتبال ما اگرچه این بار همه دشنام ها را به خودش داده است و حتی احترام خودش را هم نگه نداشته است! ولی متهمان اصلی در این ماجرا را باز هم به مسخره "تماشاگر خوب، داور خوب، مربي خوب، استاديوم خوب، فدراسيون خوب، روزنامه خوب، خبرنگار خوب و خيلي خوب‌هاي ديگر" می داند؛ او در مقام سرمربی ارزشی تیم فوتبال "ایران عزیز و همیشه جاوید" با نوشتن نامه اول عکس العملی کاملا طبیعی و حتی منطقی به شعار حماسی "توپ، تانک، فشفشه..." نشان داده است و در آخر "از همه جا رانده و مانده" واقعا سر در نمی آورد چرا دیگران برای نامه اول اینقدر "بلوا" دست کردند.


مایلی کهن نه پشیمان است، نه عذرخواهی کرده است. فقط این "عقب مانده از هزاره سوم" گیج شده که چطور وقتی کسی می گوید
"آنقدر قطع نامه بدهید که قطع نامه دانتان پاره شود" همه برای شجاعت اش کف می زنند ولی وقتی او می گوید "گنده باقالی ها و شعبون بی مخ ها دست از نوچه بازی بردارید"، همه مملکت به هم می ریزد و بی سر و صدا یک نفر دیگر را به جایش می نشانند!


منتشر شده در روزنامه

فروردین ۳۱، ۱۳۸۸

نوای ساز


ویولون شروع می کند و تو احساس می کنی دارد آرشه اش را رو تارهای قلب ات می کشه... می رود... می آید... می رود... راست می شود و چپ می شود... و می آید... می رود روی دریچه قلب ات... می کشد و می کشد... بعد می رود روی تارهای به هم پیوسته ماهیچه قلب... هر کدام شان یک صدا می دهند... خوب که گوش های دلت را تیز کنی، می شنوی وقتی آرشه را روی هر کدام می کشد، چه جوری نوایی از هر تار بلند می شود... هنوز گیج صدای این تارها هستی که کم کم آرشه را می آورد بالا و به صورت ات می رسد... می کشد روی لب هات و گونه هات و پوست صورت ات... لب ها تکان می خورند و بعد چانه ها و بعد ابروها و بعد میان ابروها که یک باره آرشه می رود روی چشمها... می کشد و می کشد... می سوزد و می سوزد و اشک ها جاری می شود...
باز هم دست بر نمی دارد... دوباره می کشد و می رود پایین... به بیخ گلو می رسد. می کشد و می کشد آرشه را... بیخ گلو تاب زور آرشه را ندارد... می سوزد و می سوزد و می خواهد سینه را پاره کند تا هوایی به گلو برسد و از درد سوزش کم بشود... آرشه هنوز کارش تمام نشده است... وقتی نفس ات را در سینه بند آورده است دوباره می رود طرف قلب ات و می کشد و می کشد و می کشد و می کشد... می سوزاند و می سوزاند و می سوزاند...
از خود به در می آیی و می بینی یکی روبه رویت نشسته و خیره به جسمی شده است که تنها دو چشم از آن زنده است؛ دو چشمی که رودی از آنها به سوی تن جاری است...

فروردین ۲۸، ۱۳۸۸

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست


خبر کوتاه بود و جانکاه؛ اما هیچ کم نداشت: "پروانه کار رانندگان تاکسي که رانندگي شغل دوم آنها باشد، لغو مي شود."در کشوری که سخنگوی دولتش دست کم پنج منصب دولتی دارد و مربی سابق تیم ملی فوتبال اش هم دو شغله بوده است، و به اعتراف رئیس سازمان تربیت بدنی، هم‌اكنون حدود 30هزار دو شغله فقط در بخش‌هاي مختلف ورزشی وجود دارد، زور اجرای قانون فقط می تواند بر گرده گروهی به نام رانندگان تاکسی فرود آید.

در کشوری که رئیس سازمان تربیت بدنی اش که همزمان رئیس کمیته ملی المپیک و مشاور رئیس جمهور هم هست، استعفای دو شغله های ورزشی را "نه عقلانی و نه علمی" می داند و اعضای هیئت اجرایی كمیته ملّی المپیك اش هم با صدور بیانیه ای تاکید می کنند که استعفای مدیران چند شغله به "ضرر مردم" است و در آخر هم "به شدت" برای "آینده ورزش قهرمانی كشور و حصول نتایج در خور انتظارات و شان والای ملت ایران به ویژه در بازی های آسیایی و المپیك آینده" ابراز نگرانی می کنند و استمرار این وضعیت را "زنگ خطری جدی" تلقی می کنند، باید هم زور اجرای قانون فقط بر گرده گروهی به نام رانندگان تاکسی فرود آید.

این آقایان که خودشان را در اطلاعیه شان مدیرانی "دلسوز، متعهد و ایثارگر" می دانند، که "ورزش کشور از آنها متنفع می شود، نه آنها از ورزش" باید هم نگران المپیک آینده باشند. آخر نتایج کسب شده در المپیک قبلی آنچنان درخشان بوده است که دارند حداکثر تلاش ششان را برای به دست آوردن نتایجی مشابه برای سال بعد هم می کنند. به هر حال آقای علی آبادی عملکرد ورزش در سال گذشته را "خوب" ارزیابی کرده و بدشانسی در عدم کسب نتیجه مطلوب در رشته کشتی در المپیک را هم "مشیت الهی" دانسته است. به هر حال مدیر وقتی "متعهد و دلسوز و ایثارگر" باشد؛ نقش "مشیت الهی" در برد و باخت تیم های ملی را از هر نقش دیگری پر رنگ تر می بیند.

البته اجرای قانون آرزوی ایرانیان از قبل از نهضت مشروطه بوده است و سازمان بازرسی هم اصرار دارد که در این خصوص کوتاه نمی آید به طوری که بالاخره پرونده علی آبادی و سایر مدیران دو شغله ورزشی را که در مهلت اعلام شده از سوی سازمان بازرسی استعفا نداده بودند، به دادگاه فرستاد. اما طعم گس اجرای قانون هنوز در دهان ها باقی مانده بود که دیروز علي آبادي در پاسخ به پرسش خبرنگاري درباره دو شغله ها گفت: "اين موضوع تمام شده است." به گزارش ايسنا، اواسط هفته‌ گذشته مسوولان سازمان تربیت بدنی و سازمان بازرسي كل كشور در جلسه ای توافق کردند براي مدتي پيگيري موضوع دو شغله‌هاي ورزش را متوقف كنند...

فقط بینوا 47 راننده تاکسی ای که رانندگی در خیابانهای تهران و جر و بحث با مسافرهای خسته برای 25 تومان و پنجاه تومان بیشتر، و دهن به دهن شدن ها و فحش دادن و فحش شنیدن ها، "شغل دوم شان" محسوب می شد؛ چون مدیر عامل سازمان تاکسیرانی تهران گفت پروانه تاکسیرانی شان لغو شد...

وقتی علی آبادی و پورمحمدی را راننده های شخصی شان با ماشین های آخرین مدل به قرار ملاقات شان رساندند، و آنها دور یک میز زیر باد خنک کولر نشستند و در حالی که داشتند میوه های نوبر نتاول می کردند، با هم توافق کردند موضوع دوشغله های ورزشی را مسکوت بگذارند، هزاران راننده تاکسی در شهر درندشت تهران و با ماشین های از رده خارج شده و فرسوده داشتند دقیقه ها و ثانیه های عمر عزیزشان را خرج بی کفایتی آقایان در ترافیک پیر کننده تهران، در آلودگی کشنده آن و در استرس و درد بردن یک لقمه نان حلال برای سفره زن و بچه می کردند...


منتشر شده در روزنامه

فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

میرحسین، عرفان و اقتصاد


...... من با جرات و با صراحت مي‌گويم مهندس موسوي انساني شريف، با ايمان، دين‌دار و وطن دوستي است و از اين نظر سرآمد بودند. اما اين را هم اضافه كنم كه عاشق‌تر بودن فرد دليل بر درست عمل كردن او نيست. ايشان براي اجراي روش‌هاي اجرايي و علاقمندي‌هاي خود تئوري مشخصي نداشتند. تخصص مهندس موسوي و تحصيلات دانشگاهي ايشان در زمينه هنر، معماري و شهرسازي است. از لحاظ فلسفي هم به فلسفه چپ علاقه وافر داشته و دارند. به شدت هم تحت تاثير ديدگاه‌هاي دكتر علي شريعتي قرار داشتند، اما نوع عملكرد و نگاه سازمان برنامه با اين مقولات سازگاري ندارد. آنها بايد براي هر روش اجرايي و نقطه نظر خود استدلال قابل توجه ارائه دهند..... وقتي ما آمار فعاليت‌هاي فكري و فرهنگي جامعه را به آقاي مهندس موسوي ارائه مي‌داديم، ايشان هميشه يادآوري مي‌كردند كه چه قدر به عدد و رقم و رياضيات توجه مي‌كنيد. بهتر است سري هم به كتاب‌هاي مولوي و حافظ و عارفان بزنيد و اين قدر خشك به مسايل توجه نكنيد. به خوبي به ياد دارم كه وقتي در شوراي اقتصاد به مسايل نقدينگي مي‌پرداختيم كه افزايش نقدينگي منجر به بالا رفتن تورم و افزايش هزينه‌هاي سرمايه‌گذاري مي‌شود و در نتيجه مردم از سرمايه‌گذاري منصرف مي‌شوند و تقاضا كاهش مي‌يابد، آقاي موسوي در پاسخ به نظرات ما مي‌گفتند، شما در محاسبات خود ضريب ايثار را اعمال نكرديد، شما بايد توجه داشته باشيد كه مردم حاضر به ايثار و از خود گذشتگي هستند. طبيعي است كه ايشان نخست‌وزير بودند و ما به راحتي نمي‌توانستيم بگوييم كه شعر حافظ و مولوي چه ربطي به اين مسايل دارد ..... ايشان روزي به من گفتند به دكتر نيلي سفارش كنيد اين قدر به كميت اهميت ندهد و ايشان را تشويق كنيد يك مقدار هم به عرفان روي بياورد...

بقیه اش را در اینجا ببینید. البته آدم ها حق دارند به مرور زمان تغییر کنند.
ولی نویسنده این مطلب معتقد است او هیچ تغییری در دیدگاه های اقتصادی اش حاصل نشده است.


فروردین ۲۳، ۱۳۸۸

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش


بالاخره جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین هم به عنوان دو حزب اصلاح طلب رسما حمایت خودشان را از میرحسین موسوی اعلام کردند. محمدرضا جلائی پور، از اعضای شورای مرکزی مشارکت، در مصاحبه با روزآنلاین، گفته است: "معيار جبهه مشارکت، پيروزي کانديدا در ‏انتخابات بود که درآن زمان خاتمي بود. الان هم از آقاي موسوي، حمايت مي کنيم چون درميان کانديداهاي ‏حاضر بيش از همه احتمال پيروزي دارد.‏" اگرچه جلائی پور اشاره می کند که موسوی در همه شاخص ها اصلاح طلب است؛ ولی غیر از خاطراتی از دوران نخست وزیری میرحسین که او هم فرماندار مهاباد بوده است، نمی تواند دلایلی بیاورد که موسوی در سیاست خارجی و اقتصاد و فرهنگ هم اصلاح طلب محسوب می شود.
از طرف دیگر کریم ارغنده پور، از اعضای مرکزی حزب هم در یادداشتی گفته است که فکر می کند که این تصمیم حزب تصمیمی عقلانی بوده است و اعضا توانسته اند در این مورد احساسات شان را کنترل کنند و آن را نشانه ای بر پختگی اصلاح طلبان ارزیابی کرده است. من فکر می کنم این تصمیم مشارکت در حمایت از موسوی هر چیزی داشته باشد؛ از عنصر "عقلانیت" چندان بهره ای نبرده است. تاکید ارغنده پور بر این نکته را می شود بیشتر موضع یک عضو شورای مرکزی از حزب متبوع خودش تلقی کرد. به نظرم جلائی پور در کمال صداقت روشن کرده است که انگیزه مشارکت از حمایت رسمی از موسوی احتمال رای آوردن او در مقایسه با بقیه کاندیداهاست و این دقیقا به معنای سهم خواهی در قدرت بعد از پیروزی موسوی در انتخابات است. البته این مسئله هیچ قبح ذاتی ای ندارد و به شکلی طبیعی اساسا هر حزب سیاسی باید به دنبال قدرت باشد. اما دست کم چند تا "پرسش" دارد.
میر حسین موسوی کسی است که با نحوه اعلام کاندیداتوری اش و اخبار حواشی آن نشان داد که اساسا منطق حاکم بر تصمیم گیری های او منطق "عقلانیت"، بویژه عقلانیت جمعی نیست. او با مجموعه عملکردش در چهار سال اخیر دست کم تا امروز "نشان" داده است که ارزش چندانی برای شاخص های اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی قائل نیست. میر حسین آمده است تا روی موجی که راه افتاده برای اجتناب از روی کار آمدن دوباره احمدی نژاد سوار شود و بی هیچ هزینه ای پیروز میدان باشد. حالا اینکه حمایت رسمی یک حزب از کاندیدایی که منطق حاکم بر رفتار خودش "عقلانیت" نیست، چقدر "عقلانی" است، پرسشی است که خوب است آقای ارغنده پور به آن جواب بدهند.
اگر حزب مشارکت، واقعا "حزب" به همان معنای واقعی اش است، به نظر می رسد در میان گزینه های موجود، حمایت از کسی مثل کروبی اساسا حمایت "عاقلانه تری" باشد. کروبی اگر چه ممکن است شخص خودش قدرت و جذبه فردی برای قبای ریاست جمهوری را نداشته باشد و از نظر "احساسی" چنگی به دل نمی زند، ولی با فرض اینکه اداره قوه مجریه کاری جمعی و تیمی است، دست کم تا به امروز در جذب افراد قدرتمند در ستاد انتخاباتی خودش موفق عمل کرده ست. خودش حزب تاسیس کرده است و دست کم از چهار سال پیش "رفتار مدنی" در خصوص فعالیت های سیاسی در پیش گرفته است و در میان نامزدهای موجود به اصول دموکراسی خواهی "در عمل" تعهد بیشتری نشان داده است. اعضای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین نمی توانند انکار کنند که اتفاقا عدم حمایت آنها از کروبی و حمایت آنها از موسوی، نه یک تصمیم عقلانی که اتفاقا تصمیمی کاملا احساسی بوده است. سران هر دو گروه سیاسی معمولا اختلافاتی با کروبی و اطرافیانش دارند که بعضا هم اختلافات شخصی است و در این برهه مهم مانع شده است که آنها تصمیمی به معنای واقعی "عقلانی" بگیرند. این اختلافات و دهن به دهن شدن ها بویژه سر ماجرای هفته نامه شهروند و حمایت آن تیم از کروبی به جای خاتمی، کاملا بالا گرفت و نمود بیرونی پیدا کرد. از سوی دیگر، آیا مشارکت و سازمان مجاهدین فکر نمی کنند احتمال رو دست خوردن از کسی مثل موسوی، خیلی زیاد است؟ کسی که سال هاست بیرون گود نشسته و علاقه ای هم به فعالیت های تیمی و مذاکره و مشورت از خودش نشان نداده است و حتی ابا دارد که خودش را "اصلاح طلب" اعلام کند و شان خودش را اساسا ورای هرگونه جبهه بندی می داند.
کوتاه اینکه باید به جلائی پور و دوستان دیگرشان در مشارکت و سازمان مجاهدین گفت اگر شما صرفا به دنبال این هستید که کی رای بیشتری دارد و شاخص های اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی فرد مورد نظر اهمیت چندانی برایتان ندارد، اصلا چرا نمی روید با اصول گراها ائتلاف کنید؟!

منتشر شده در روزنامه


فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

خوشا طنازی


فاطمه خانوم رجبی مطلبی نوشت اندر احوالات میر حسین موسوی. در واقع نامه ی تنها که نبود؛ افشانامه بود به قول خودش. ابراهیم نبوی هم که قبل ترها این خانوم را به نام مستعار "فاطی کماندو" ملقب کرده بود، نامه ای سراسر تشکر و تحسین به ایشان نوشت که ای بابا! فاطی جان، شما اصلاح طلب بودی و رو نکرده بودی؟! آقا این چیزی که تو نوشتی را اگر ما صد سال هم تلاش می کردیم نمی توانستیم به مردم بگوییم...
میرحسین موسوی برداشت اطلاعیه ای صادر کرد و در آن ژست عجیب و در عین حال جالب توجهی گرفت که آی این طنز نویس خارج نشین به این خواهر بزرگوار ما توهین کرده اند و ما دل مان نمی خواهد کسی از گل نازک تر به مخالف مان بگوید و کسی که کاندیدای ریاست جمهوری می شود باید طاقت شنیدن داشته باشد و با موضع گیری در مقابل زنان، دیگر از فردا زنان ما دیگر در میدان سیاست قدم نمی گذارند و این قبیل حرف ها!
من دیدم نیک آهنگ کوثر و ابراهیم نبوی به این اطلاعیه هر دو پاسخ داده اند. نیک آهنگ از منظر یک روزنامه نگار نسبتا عصبانی! که البته حق هم دارد با آن موضع میرحسین. ولی آنچه به نظر من بسیار جالب، در خور تامل و فوق العاده بود، جواب ابراهیم نبوی به این نامه بود. من بیشتر اوقات نوشته های ابراهیم نبوی را می خوانم؛ ولی موضع ام هیچوقت نسبت به او موضع سرسپردگی نبوده است. دیگر تقریبا یادم نمی آمد که آخرین بار کی به لحاظ قدرت قلم و طنازی، این آدم را تحسین کرده بودم.
ولی این جواب اش به میرحسین موسوی، نمونه بارز و کامل یک قلم بسیار پخته از یک شخصیت پخته و هوشمند بود. موضعی که در نامه اش به موسوی گرفته است در عین حال که موضع یک روزنامه نگار طنزپرداز است که به کسی اجازه نمی دهد برایش تعیین و تکلیف کند چی بنویسد و چی ننویسد، موضع آدمی بسیار همراه و همدل و در عین حال فهیم است که توانسته است در نامه اش خودش را بسیار آگاه به امور، صبور و با درایت نشان بدهد. اگر نامه ابراهیم نبوی و اطلاعیه میرحسین موسوی را کنار هم بگذاریم، جدای از اشکالات ویرایشی اطلاعیه میرحسین، به نظر من در پختگی مواضع و خردمندی قلم، در این مورد خاص، میرحسین صد سال دیگر هم به گرد پای این آقای طناز نمی رسد!
این نامه اش هزار آفرین داشت. واقعا با وجود برخی طنازان خردمند، دنیا جای بهتری برای زندگی کردن است.