اسفند ۲۸، ۱۳۸۸

سال بد رفت

شاید سخت‌ترین سال زندگی‌ام
سال رفتن بابا
سال خاکسترشدن همه امیدهایم برای برگشتن
سال کشته‌های بی‌گناه
سال زندانی‌های مظلوم

سال رنج
سال درد
سال اشک‌های بی‌امان
سال بغض‌های تلخ و خفه‌کننده
سال سخت
سال سخت
سال سخت

سالی که یاد کسانی فقط بغض بود و درد بود؛ بی‌هیچ طاقتی برای گفتن ازشان
سال اشک‌های بی‌امانی که اقیانوس‌ها فاصله را می‌شد با آنها پر کرد
سال دل‌نگرانی‌ها و دل‌تنگی‌های بی‌پایان برای کسانی که دوست داشته‌ام
سال شکستن
سال ویران شدن
سال با خاک یکسان شدن
سال بسته‌شدن درها
سال سیاه منطق توجیه‌گر
سال سخت
سال سخت
سال سخت

×

در آستانه بهار
چیزی از دل آن روزهای سخت، روزهای درد، روزهای اشک، روزهای خراش، انگار که به جا مانده است.
چیزی انگار که از ته ویرانه‌های با خاک یکسان‌‌شده دارد بیرون می‌آید

روزهای سخت کم‌کم دارند راحت‌تر می‌گذرند؛
اشک‌ها دیگر کمی امان می‌دهند؛
می‌شود چراغ‌ها را خاموش کرد و شمعی روشن کرد
می شود نفس عمیقی کشید و یک دم نشست
می‌شود کیک شکلاتی درست کرد
می‌شود زرشک پلو با مرغ درست کرد
می‌شود ماست و خیار با گردو و کشمش درست کرد
می‌شود گلدان کوچک سنبل خرید
می‌شود بالاخره امسال هفت‌سین هم چید
و باز امیدوار بود
منطق عالم هنوز چین‌وشکن‌هایی دارد ناپیدا و گاه غافلگیرکننده