محمد رضا نقدی، فرمانده بسیج میگوید مطالبه اصلی این سازمان از مسئولان آموزش و پرورش، گسترش فرهنگ شهادت در کتابهای درسی دانشآموزان است. ایشان فکر میکند محتوای درس آموزش دفاعی "خشک و کلاسیک" است و بسیج قصد دارد از طریق وارد کردن موضوع شهادت، "این کتاب ها را از حالت خشک در بیاورد".
مگر شهادت موضوع خیسی است که با اضافهکردناش، کتابهای درسی از خالت خشک دربیایند؟ البته این از آقایانی که خودشان را شهیدان زنده میدانند و رهبرشان آن طفل سیزدهسالهای است که به جای اینکه پشت نیمکت در حال درس خواندن باشد یا توی زمین فوتبال مشغول بازی کردن، نارنجک به خودش میبندد و زیر تانک میرود، شاید بعید نباشد. اینها به جای اینکه فکر کنند وظیفه یک دولت تامین رفاه و نیازهای اولیه شهروندان و برنامهریزیهای آموزشی و تفریحی برای کودکان و نوجوانان است، "امیدشان به بچههای دبستانی" است و از سیزدهسالهها هم انتظار دارند خودشان را زیر تانک بندازند تا قصه رشادتها را در جبهههای حق علیه باطل آنچنان پرسوز و گداز کنند تا کسی حتی به ذهناش هم نرسد بپرسد چرا جنگ با کشور همسایه در قرن بیستویکم باید هشت سال طول بکشد و حاصلاش تغییر نام تمام کوچه و پسکوچههای ایرانِ درندشت، به نام یک شهید باشد؟ جنگی که بعضی سرداران اش مثل همتها و باکریها از جان مایه گذاشتند و بعضی سرداران دیگرش، یا در حال بهآبوآتیشزدن خود برای صندلی ریاستجمهوریاند و یا در حال مترکردن واحدهای بیشمار برجهایی که در شمال تهران ساختهاند.
شهادت کشتهشدن در راه خداست. فعلاش "کشتهشدن" است و هدفاش "راه خدا"ست. ظاهرا آقای نقدی و هممسلکانشان تعیین میکنند راه خدا همان راهی است که مسئولان نظام مقدس جمهوریاسلامی سی سال است در حال پیمودن آن هستند. بالاخره میبینند زورشان که به فرزندان انقلاب –به ویژه دهه شصتیها- که نمیرسد و امروز اصلیترین دشمنانشان همان کسانی هستند که روزگاری قرار بوده است اعضای ارتش بیست میلیونی باشند. پس خوب است که با وعده حوریهای ترگل و ورگل بهشتی و جوی شیرعسل بروند سر وقتِ بچهها و نوجوانها و دبستانیها و دبیرستانیها.
البته سردار نقدی بدون هماهنگی قبلی این حرفها را نزده است. قبلتر هم وزیر آموزش و پرورش از برنامههای این وزارتخانه از وارد کردن موضوع ایثار و شهادت در کتابها ی درسی خبر داده بود. ایشان در واقع مسئولیت خودشان را در همین رابطه، احداث "اتوبان شهادت و انسانیت" تعریف کرده بودند. یکی نیست از این پدرآمرزیده بپرسد اگر احداث اتوبان وظیفه آموزش و پرورش است پس فلسفه وجودی وزیر محترم راه و ترابری چیست؟ اگر شهادت با انسانیت مترادف است چرا همسران باکری و همت بیعقل خطاب میشوند و از اصابت گاز فلفل بیهوش میشوند و بچههای آن شهدا به جرم دفاع از مادرشان دستگیر میشوند؟
آخر کجای دنیا مینشینند برنامهریزی میکنند تا به بچههای خودشان –مهمترین دارایی هر سرزمین و ملت برای رشد و بالندگی- یاد بدهند خودشان را به کشتن بدهند؛ برای اینکه عدهای در این دو روز دنیا شکمهای خودشان را کمی بیشتر فربه کنند و زندانهایشان را از فرزندان این کشور بیشتر پر کنند و خیابان آزادیشان را از خونهای بیشتری گلگون کنند؟
اما هرچقدر هم این تصمیمات با قساوت و سنگدلی و بیرحمی گرفته شده باشد، آقایانِ محترمِ عشقِ نارنجک و بمب اتم، کور خواندهاند. هر چقدر هم فکر کنند با شستشوی مغزی بچههای معصوم و مظلوم میتوانند پایههای تخت سلطنتشان را مستجکمتر کنند، به ریش همه دیکتاتورهای دنیا خندیدهاند. دهه شصتیهایی با پدر و مادرهای معمولا ایدئولوژیزدهی انقلابی، که هر کدام دستکم یک شهید اگر در فامیل خود ندیده باشند حتما از در و همسایه دیده اند و کودکیشان را با آژیر خطر و فرار توی پناهگاهها و قصههای پرسوز و گداز جنگی گذراندهاند، امروز اینطوری از آب درآمدهاند. چرا این آقایان فکر میکنند بچههای اینها و فرزندان این نسل ایران، با رشد و پیشرفت گیجکننده تکنولوژی و با والدینی که از هر نوع ایدئولوژیای بیزارند، باز هم قرار است برای این آقایان نارنجک به خودشان بندند؟
مگر شهادت موضوع خیسی است که با اضافهکردناش، کتابهای درسی از خالت خشک دربیایند؟ البته این از آقایانی که خودشان را شهیدان زنده میدانند و رهبرشان آن طفل سیزدهسالهای است که به جای اینکه پشت نیمکت در حال درس خواندن باشد یا توی زمین فوتبال مشغول بازی کردن، نارنجک به خودش میبندد و زیر تانک میرود، شاید بعید نباشد. اینها به جای اینکه فکر کنند وظیفه یک دولت تامین رفاه و نیازهای اولیه شهروندان و برنامهریزیهای آموزشی و تفریحی برای کودکان و نوجوانان است، "امیدشان به بچههای دبستانی" است و از سیزدهسالهها هم انتظار دارند خودشان را زیر تانک بندازند تا قصه رشادتها را در جبهههای حق علیه باطل آنچنان پرسوز و گداز کنند تا کسی حتی به ذهناش هم نرسد بپرسد چرا جنگ با کشور همسایه در قرن بیستویکم باید هشت سال طول بکشد و حاصلاش تغییر نام تمام کوچه و پسکوچههای ایرانِ درندشت، به نام یک شهید باشد؟ جنگی که بعضی سرداران اش مثل همتها و باکریها از جان مایه گذاشتند و بعضی سرداران دیگرش، یا در حال بهآبوآتیشزدن خود برای صندلی ریاستجمهوریاند و یا در حال مترکردن واحدهای بیشمار برجهایی که در شمال تهران ساختهاند.
شهادت کشتهشدن در راه خداست. فعلاش "کشتهشدن" است و هدفاش "راه خدا"ست. ظاهرا آقای نقدی و هممسلکانشان تعیین میکنند راه خدا همان راهی است که مسئولان نظام مقدس جمهوریاسلامی سی سال است در حال پیمودن آن هستند. بالاخره میبینند زورشان که به فرزندان انقلاب –به ویژه دهه شصتیها- که نمیرسد و امروز اصلیترین دشمنانشان همان کسانی هستند که روزگاری قرار بوده است اعضای ارتش بیست میلیونی باشند. پس خوب است که با وعده حوریهای ترگل و ورگل بهشتی و جوی شیرعسل بروند سر وقتِ بچهها و نوجوانها و دبستانیها و دبیرستانیها.
البته سردار نقدی بدون هماهنگی قبلی این حرفها را نزده است. قبلتر هم وزیر آموزش و پرورش از برنامههای این وزارتخانه از وارد کردن موضوع ایثار و شهادت در کتابها ی درسی خبر داده بود. ایشان در واقع مسئولیت خودشان را در همین رابطه، احداث "اتوبان شهادت و انسانیت" تعریف کرده بودند. یکی نیست از این پدرآمرزیده بپرسد اگر احداث اتوبان وظیفه آموزش و پرورش است پس فلسفه وجودی وزیر محترم راه و ترابری چیست؟ اگر شهادت با انسانیت مترادف است چرا همسران باکری و همت بیعقل خطاب میشوند و از اصابت گاز فلفل بیهوش میشوند و بچههای آن شهدا به جرم دفاع از مادرشان دستگیر میشوند؟
آخر کجای دنیا مینشینند برنامهریزی میکنند تا به بچههای خودشان –مهمترین دارایی هر سرزمین و ملت برای رشد و بالندگی- یاد بدهند خودشان را به کشتن بدهند؛ برای اینکه عدهای در این دو روز دنیا شکمهای خودشان را کمی بیشتر فربه کنند و زندانهایشان را از فرزندان این کشور بیشتر پر کنند و خیابان آزادیشان را از خونهای بیشتری گلگون کنند؟
اما هرچقدر هم این تصمیمات با قساوت و سنگدلی و بیرحمی گرفته شده باشد، آقایانِ محترمِ عشقِ نارنجک و بمب اتم، کور خواندهاند. هر چقدر هم فکر کنند با شستشوی مغزی بچههای معصوم و مظلوم میتوانند پایههای تخت سلطنتشان را مستجکمتر کنند، به ریش همه دیکتاتورهای دنیا خندیدهاند. دهه شصتیهایی با پدر و مادرهای معمولا ایدئولوژیزدهی انقلابی، که هر کدام دستکم یک شهید اگر در فامیل خود ندیده باشند حتما از در و همسایه دیده اند و کودکیشان را با آژیر خطر و فرار توی پناهگاهها و قصههای پرسوز و گداز جنگی گذراندهاند، امروز اینطوری از آب درآمدهاند. چرا این آقایان فکر میکنند بچههای اینها و فرزندان این نسل ایران، با رشد و پیشرفت گیجکننده تکنولوژی و با والدینی که از هر نوع ایدئولوژیای بیزارند، باز هم قرار است برای این آقایان نارنجک به خودشان بندند؟
منتشرشده در نیمنما
0 نظر:
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟