تکاندهندهترین خبر هفتههای اخیر برای من، خبر خودکشی سیامک پورزند بود؛ از آن خبرها که چشمام نمیتوانست از روی آن بپرد، مغزم روی آن قفل میشد و وقتی هم که سراغ خبرهای دیگر رفتم، هنوز از اثر آن خبر، اتفاقی در قلبام افتاده بود که دیگر قلبام طپش طبیعی یادش رفته بود؛ خبر خودکشی سیامک پورزند پیرمرد هشتاد ساله، روزنامهنگار قدیمی و همسر مهرانگیز کار برای من از این نوع خبرها بود.
بعضی خبرها برای من مثل قانون همه یا هیچاند؛ یعنی با بعضی اخبار آنچنان تکان میخورم که میتواند یکباره همه فکرها و ایدههایی را که کمکم و آرام و آرام و با تامل درباره موضوعی برای خودم رشته بودم، پنبه کند. خبر خودکشی این آدم برای من نه خبر مرگ شخص سیامک پورزند که خبر «خودکشی» پیرمرد هشتاد سالهای بوده است که پنجاه سال پیش روزنامهنگاری را شروع کرده است؛ در دورانی که بسیاری از مردم ایران هنوز سواد نداشتند.
آدمی که روزنامهنگاری را به عنوا شغل انتخاب میکند، (آن هم پنجاه سال پیش) چه ویژگیهایی دارد؟
اگر کسی روزنامهنگاری را «انتخاب» کند، آدم آرمانگرایی است؛ آدمی است که نه تنها تن به شرایط موجود نمیدهد، بلکه آنقدر در خودش احساس قدرت میکند تا بتواند جهان اطرافاش را تغییر بدهد. روزنامهنگاری اعتماد به خود و شناخت ارزشهای خود میخواهد، روزنامهنگاری جسارت و شجاعت و صداقت میخواهد. انتخاب شغل روزنامهنگاری قلب بزرگ میخواهد؛ آنقدر که آدم احساس کند نسل آدمیزاد بیش از اینها از این دنیا حق دارد و شایسته زندگی بهتر است، که آدمیزاد لیاقت دانستن دارد، لیاقت لذت بیشتر و رنج کمتر دارد. روزنامهنگاری انتخاب کسی است که میخواهد در دنیای اطرافاش اثری بگذارد و می خواهد این اثر را با «نشر آگاهی» بگذارد.
یکی پنجاه سال پیش انتخاب میکند روزنامهنگار باشد. به جای اینکه ایران را ترک کند، آنقدر بالا و پایین میشود تا بالاخره به سردبیری نشریه انجمن مهندسان راه و ساختمان رضایت میدهد. در هفتاد سالگی دستگیر میشود. ماهها در زندان انفرادی میماند. به 11 سال زندان محکوم میشود. به دلیل کهولت سن به خانهاش منتقل میشود به همراه مامور همیشگی. او که از نوجوانی در خارج از کشور تحصیل میکرده است، ممنوعالخروج میشود؛ در حالی که همسر و دو دخترش در خارج از ایران زندگی میکردهاند. وطنی که از نیم قرن قبل در سودای تغییرش بوده است، تبعیگاهاش میشود. به هشتاد سالگی نرسیده، خودش را از طبقه ششم ساختمان محل سکونتاش به پایین پرتاب میکند. هنوز هم در هشتاد سالگی آنقدر قوی هست و جسور هست و آرمانگراست که جرات خودکشی پیدا کند. اما این معنی برای منِ ناظر بیرونی است؛ برای خودش حتما انتهایی بوده است که دیگر تاب تحملاش نبوده است.
بعضی اخبار برای من همه و هیچ دیدگاهام درباره موضوعاتی خاص است؛ من سرزمینی را که این پیرمرد هشتاد ساله را به آستانهای از درد رسانده است که خودش را از طبقه ششم به پایین پرت کند، هرگز نمیبخشم.
منتشرشده در نیمنما
0 نظر:
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟