در میان عکسهایی که از مراسم تشییع پیکر صانع ژاله منتشر شده است، عکسی قابل تامل از فردی وجود دارد که جلو نردههای دانشگاه تهران دستاش را به نشانی پیروزی بالا برده است. کسی که کفن به تن دارد و صورت خودش را با چفیه کاملا پوشانده است. روی کفناش نوشته است «لبیک یا خامنهای».
به نظر نمیرسد عکاس، این عکس را اتفاقی گرفته باشد؛ سوژه دقیقا برای دوربین ژست گرفته است. صاف و شقورق ایستاده است و با اینکه اصلا چشمهایش معلوم نیست، ولی از مدل بدناش و بهویژه دستهایش خوب معلوم است ایستاده است تا ازش عکس گرفته شود. معلوم است مایل است پیروزیاش را در جایی ثبت ابدی کند. شاید پیروزی تشییع پیکر سنیمذهبی که روز 25 بهمن با شلیک مستقیم گلوله کشته شده بود. کسی که کارت بسیج برایش منتشر کردند و شریعتمداری در برنامه تلویزیونی دربارهاش گفت برای من خبرهای خوبی میآورد! آیا این پیروزی نیست برای آنها؟ بگذریم.
نرده نرده، مثل میلههای زندان بخش اعظم عکس را گرفته است. اما سوژه ما جلو نردههاست. نردهها پشت او هستند. او زندانی نیست. هرآنچه پشت آن نرده است، زندانی است. دانشگاه تهران، با دانشجویاناش با استاداناش و با همه مخلفات ریز و درشتاش پشت سر آن نردهها جا ماندهاند. نردههایی که کسی جلو آن کفنپوش و چفیهبهسر، خودش را پیروز میدان میداند و آیا کسی هست که بگوید او پیروز نیست و آنهایی که پشت نردهاند پیروزند؟
این سوژه با استتار در نشانههایی ویژه (کفن پوشیدن در خیابان، چفیه به دور سر، پوشاندن تمام صورت) همزمان هم از خودش هویتزدایی کرده است و هم به خودش هویتی ویژه داده است. از خودش هویتزدایی کرده است چون همه مشخصههای متمایزکننده از دیگر انسانها را پوشانده است؛ حتی اینکه او زن است یا مرد است هم چندان قابل تشخیص نیست. سرش کاملا پوشیده است؛ شاید زن باشد. اما در گوشه سمت راست ما که کفناش کمی کنار رفته است، معلوم است زیر کفن تنها شلوار به پا دارد. به احتمال قویتر مرد است. تمام سر و صورت کاملا پوشیده است با چفیهای که رنگ سیاه و خاکستری، رنگ غالب آن است؛ پس صورت پوشیدهاش هم توجه چندانی جلب نمیکند. ما از روی عکس چهره انسانی از سوژه نمیبینیم. تنها شکل تناش انسانی است و باقی ویِژگیهای متمایزکننده را از نظر پنهان کرده است. از ترس صورتاش را پوشانده یعنی؟ ولی آیا آدم ترسو کفن میپوشد، راه میافتد توی خیابان؟
نگاه از صورت بیشکل و سیاهاش منحرف میشود به سمت لباساش؛ کفناش.توچشمترین عنصر عکس، کفنی است که به تن سوژه ماست. کفن سفید است و در کنتراست با بلوز و شلوار و چفیه سیاه او قویتر از سایر عناصر عکس معلوم است. و البته نوشته روی کفن؛ لبیک یا خامنهای.شاید فقط یک نوجوان باشد که عضو بسیج مسجد محلهشان است. بله. خیال خوشبینانهای است. خوشبینانه؟ بدتر از این خیال ممکن نیست.
او انسانی نیست که ما بتوانیم با او حرف بزنیم. این انساننما هویت فردی و استقلال شخصی خودش را در لفافی استتار کرده است. سوژه، عکس انسانی نیست که گوشت و پوست و خون داردٰ؛ ایدئولوژیای است که حرف آخر را با قاطعیت همان اول میزند و از همان اول هم خودش را پیروز میدان میداند؛خودش را «حق» میداند و باقی را «باطل». آنقدر حق که همانجور کفنپوش راه بیفتند جلو در دانشگاه تهران عکس پیروزمندانه بیندازد. دانشگاه. نماد عقلانیت و مدرنیته. همین است که هول به جان آدم میاندازد. او بیش از حد تصور هولناک است.
عکس ترسناک است. تکاندهنده است. رعبآور است. شاید اگر دستِکم چشمهایش را میتوانستیم ببینیم، کمتر میترسیدیم. اما چشمهایش هم توی عکس سیاه است. تنها چیزی که از او میبینیم کفناش است و نوشتهای که روشن کرده است چرا کفنپوش شده است. حرفی این میان نمانده است. او برای جنگیدن آمده است؛ جاناش را دارد وسط میگذارد. یکراست رفته است سر اصل مطلب؛ جان و دیگر هیچ.
منتشرشده در نیمنما
منتشرشده در نیمنما
0 نظر:
ارسال یک نظر
شما چی فکر می کنید؟