تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
دی ۱۰، ۱۳۸۸
موسوی: بکشید ما را؛ ما نیرومندتر میشویم
موسوی در ابتدای بیانیه جدیدش اول تکلیف یک موضوع مهم را روشن کرده است:
"بکشید ما را، ما نیرومندتر میشویم". بنده ابایی ندارم که یکی از شهدایی باشم که مردم بعد از انتخابات در راه مطالبات به حق دینی و ملی خود تقدیم کردند و خون من رنگینتر از آن شهدا نیست.
تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
تشبیهاش هم دربارهی وضعیت فعلی جامعه تشبیه خردمندانهای است:
وضعیت کشور امروز چون رودخانهی خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گلآلود شدن آن شده است. راه آرام کردن این رودخانهی بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکانپذیر نیست.
روشن میکند که اهل معاملهی پشت پرده نیست. گناهکار و بیخرد باید توبه کند:
اندیشیدن به اینگونه راه حلها که عدهای توبه کنند و عدهای معامله کنند و بدهوبستانی صورت گیرد تا این مشکل بزرگ حل شود، عملا به بیراههرفتن است.
راهحل:
بنده راهحل را در روانه ساختن نهرها و چشمههایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه میدانم که بهتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد.
دی ۰۸، ۱۳۸۸
فقط بگو این دکترای فلسفه را کی به تو داده؟
لاريجاني گفت: حادثه روز عاشورا يكباره بخش اعظم هويت اين جريان را علني كرد. بعيد است كسي درد توهين سهمگين اعمال سبك و ضد ديني ظهر عاشوراي اين عده را با همه وجود درك نكرده باشد. چرا ظهر عاشورا كه همه به احترام سيدالشهدا(ع) و در سوگ او در عمق وجود خود عزادار هستند شما به آرمان يك ملت توهين كرديد؟ شما توجه داريد به چه مقامي بياحترامي كرديد؟ به ولي خدا به واسطه فيضالهي. مگر اين امري است كه بتوان به راحتي از آن گذشت. امروز همه ما در مقابل ساحت مقدس امام حسين(ع) خجل و شرمندهايم، عذر خواهيم از محضر وليالله الاعظم امام زمان(عج) كه عصر عاشورا چنين حوادث بيسابقهاي در كشور اهل بيت رخ داد.
(نمايندگان در واكنش به سخنان لاريجاني شعار دادند: يا حسين، مرگ بر ضد ولايت فقيه، حسين حسين شعار ماست و شهادت افتخار ماست، خوني كه در رگ ماست هديه به رهبر ماست و مرگ بر منافق.)
لاريجاني سپس افزود: جداي از عقوبت اخروي اين جا موضعي است كه به هيچ وجه از آن نميگذريم، شما نسبت به ولايت فقيه كه ميراث فكري امام(ره) و ثمره خون صدها هزار شهيد است توهين نموديد و با سخافت درشت گويي كرديد و به تخريب امكانات دولت و مردم پرداختيد حال به خوبي عيان كرديد كه مساله انتخابات بهانه بود و خوب است اين را هم بدانيد كه ما در راه امام حسين(ع) و صيانت از معارف عاشورا و حفظ حرمت اهل بيت(ع) و دفاع از ولايت فقيه، تا پاي جان ايستادهايم و با هيچ كس مماشات نخواهيم كرد.
مصداق بارز گهگیجه!
نسرین وزیری خبرنگار پارلمانی ایلنا دستگیر شد.
بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامهنگاران دستگیر شد.
ماشاءا... شمسالواعظین دستگیر شد.
عمادالدین باقی دستگیر شد.
خواهر شیرین عبادی دستگیر شد.
شوهر بدرالسادات مفیدی دستگیر شذ.
پسر مصطفی معین دستگیر شد.
پسر آیتا... طاهری دستگیر شد.
خاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
پسرخاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
دوست پسرخاله سهراب هم دستگیر شد.
و...
اسماش را اگر نمیگذارید گهگیجهی آقایان، پس چی میگذارید؟!
بدرالسادات مفیدی دبیر انجمن صنفی روزنامهنگاران دستگیر شد.
ماشاءا... شمسالواعظین دستگیر شد.
عمادالدین باقی دستگیر شد.
خواهر شیرین عبادی دستگیر شد.
شوهر بدرالسادات مفیدی دستگیر شذ.
پسر مصطفی معین دستگیر شد.
پسر آیتا... طاهری دستگیر شد.
خاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
پسرخاله سهراب اعرابی دستگیر شد.
دوست پسرخاله سهراب هم دستگیر شد.
و...
اسماش را اگر نمیگذارید گهگیجهی آقایان، پس چی میگذارید؟!
¦ 1 نظر
دی ۰۷، ۱۳۸۸
قسم به اسم آزادی؛ نامهای به صاحب عکس

این نوشته نه یک تحلیل، نه یک تفسیر و نه یک گزارش، که نامهای است به زنی که عکساش را در روز عاشورا در تهران دیدم.
به تو که چشمهایت سرخ است و انگار گریه کردهای؛ به تو که هنوز سرخی چشمهایت از توی این عکس معلوم است. تو که نگاهت چیزی دارد که عکاس را میخکوب کردهای و خواسته که این نگاه را ثبت کند. تو که چشمهای سرخات و رد خون روی صورتات چیزی دارد که عکسات میان آن همه عکسی که از عاشورای تهران منتشر شد، مرا میخکوب کرد...
گریه کرده بودی؟ از چی؟ از آن طرفها دستهای رد شده بود و سوز نوحهای که برای مظلومیت حسین و خانوادهاش توی ظهر عاشورا میخواندند، اشکهایت را سرازیر کرده بوده؟ دارم فکر میکنم آن رد خون خشکشده روی صورتات از سر و صورت کی روی پیشانی تو نشسته است؟ اگر چشم راستات را ببندی، خون را روی پلک چشمات هم میشود دید. شاید هم وقتی خون میریخته روی صورتات، وحشت کرده بودی و از ترس به گریه افتادی؟ هان؟ ولی هر چی توی چشمهایت دقیق میشوم، وحشت نمیبینم... ترس نمیبینم... ولی غم میبینم... درد میبینم...
تو چطور زنی هستی که دستمال برنداشتی خون روی صورتات را پاک کنی؟ ولی چه خوب کردی که پاک نکردی آن رد خون را. میدانی همان رد خون چه عظمتی به صورت تو داده است؟ راستی نکند این خون خودت باشد؟ اصلا انگار که آدم دقیقتر میشود، زیر ماسکات هم خونی است. شاید سرخی چشمهایت برای اشکی بوده که از درد از چشمهایت سرازیر شده است. نه؟ درد کتک خوردن یک طرف و درد تحقیر شدن از طرف یک کس دیگر که ابزار شکنجه دستاش دارد از طرف دیگر، عجیب نیست که اشکات را سرازیر کرده باشد. اما حالا که اشکی توی چشمهایت نیست و انگشتهایت هم که به نشانه پیروزی سفت و محکم جلوی عکاس گرفته ای.
ولی چرا اینقدر چشمهایت درد دارد؟ خطهای زیر چشمهایت نشان میدهد سی سالگی را رد کردهای؛ پس کم سرد و گرم روزگار نیددهای... ابروهای خوشفرم و تمیزت نشان میدهد زودبهزود به خودت میرسی. پس چرا اینقدر درد داری که منو این طور سر جایم میخکوب میکنی و وادارم میکنی باهات حرف بزنم و برایت اشک بریزم و عذرخواهی کنم به سهم خودم اگر نمیتوانم که غم و درد توی چشمهایت را با یک دستمال پاک کنم؟
گریه نکن... فکر نکن که تنهایی. اگر میدیدی... اگر میدانستی همه مردم شهری که داری در آن زندگی می کنی امروز توی خیابانها بودند و نترسیدند... اگر میدانستی یک زن دیگر مثل تو خودش را حائل گروه گاردیها کرده است تا مردم به آنها حمله نکنند... اگر میدانستی نام آزادی چه قدرت و توانی میدهد به تکتک آدمهای شهر تو... اگر میدانستی... اگر میدانستی اینقدر غمگین نبودی... اگر میدانستی ان مع العسر یسرا و اگر میدانستی ظالم است که از توی بیدفاع و دستخالی میترسد، چشمهایت اینقدر غمگین شاید نبودند.
قسم به اسم آزادی؛ که به حرمت همه چشمهایی که درد تویشان لانه کرده است و گلوهایی که بغض مهمان هر روزهشان است روزی میرسد که چشمهای قشنگ تو از شادی برق بزنند... قسم به اسم آزادی....
فقط ببخش در برابر قدرت درد چشمهای تو، اینقدر کلامام قاصر است و کلماتام بیتوان...
به تو که چشمهایت سرخ است و انگار گریه کردهای؛ به تو که هنوز سرخی چشمهایت از توی این عکس معلوم است. تو که نگاهت چیزی دارد که عکاس را میخکوب کردهای و خواسته که این نگاه را ثبت کند. تو که چشمهای سرخات و رد خون روی صورتات چیزی دارد که عکسات میان آن همه عکسی که از عاشورای تهران منتشر شد، مرا میخکوب کرد...
گریه کرده بودی؟ از چی؟ از آن طرفها دستهای رد شده بود و سوز نوحهای که برای مظلومیت حسین و خانوادهاش توی ظهر عاشورا میخواندند، اشکهایت را سرازیر کرده بوده؟ دارم فکر میکنم آن رد خون خشکشده روی صورتات از سر و صورت کی روی پیشانی تو نشسته است؟ اگر چشم راستات را ببندی، خون را روی پلک چشمات هم میشود دید. شاید هم وقتی خون میریخته روی صورتات، وحشت کرده بودی و از ترس به گریه افتادی؟ هان؟ ولی هر چی توی چشمهایت دقیق میشوم، وحشت نمیبینم... ترس نمیبینم... ولی غم میبینم... درد میبینم...
تو چطور زنی هستی که دستمال برنداشتی خون روی صورتات را پاک کنی؟ ولی چه خوب کردی که پاک نکردی آن رد خون را. میدانی همان رد خون چه عظمتی به صورت تو داده است؟ راستی نکند این خون خودت باشد؟ اصلا انگار که آدم دقیقتر میشود، زیر ماسکات هم خونی است. شاید سرخی چشمهایت برای اشکی بوده که از درد از چشمهایت سرازیر شده است. نه؟ درد کتک خوردن یک طرف و درد تحقیر شدن از طرف یک کس دیگر که ابزار شکنجه دستاش دارد از طرف دیگر، عجیب نیست که اشکات را سرازیر کرده باشد. اما حالا که اشکی توی چشمهایت نیست و انگشتهایت هم که به نشانه پیروزی سفت و محکم جلوی عکاس گرفته ای.
ولی چرا اینقدر چشمهایت درد دارد؟ خطهای زیر چشمهایت نشان میدهد سی سالگی را رد کردهای؛ پس کم سرد و گرم روزگار نیددهای... ابروهای خوشفرم و تمیزت نشان میدهد زودبهزود به خودت میرسی. پس چرا اینقدر درد داری که منو این طور سر جایم میخکوب میکنی و وادارم میکنی باهات حرف بزنم و برایت اشک بریزم و عذرخواهی کنم به سهم خودم اگر نمیتوانم که غم و درد توی چشمهایت را با یک دستمال پاک کنم؟
گریه نکن... فکر نکن که تنهایی. اگر میدیدی... اگر میدانستی همه مردم شهری که داری در آن زندگی می کنی امروز توی خیابانها بودند و نترسیدند... اگر میدانستی یک زن دیگر مثل تو خودش را حائل گروه گاردیها کرده است تا مردم به آنها حمله نکنند... اگر میدانستی نام آزادی چه قدرت و توانی میدهد به تکتک آدمهای شهر تو... اگر میدانستی... اگر میدانستی اینقدر غمگین نبودی... اگر میدانستی ان مع العسر یسرا و اگر میدانستی ظالم است که از توی بیدفاع و دستخالی میترسد، چشمهایت اینقدر غمگین شاید نبودند.
قسم به اسم آزادی؛ که به حرمت همه چشمهایی که درد تویشان لانه کرده است و گلوهایی که بغض مهمان هر روزهشان است روزی میرسد که چشمهای قشنگ تو از شادی برق بزنند... قسم به اسم آزادی....
فقط ببخش در برابر قدرت درد چشمهای تو، اینقدر کلامام قاصر است و کلماتام بیتوان...
دی ۰۶، ۱۳۸۸
دی ۰۵، ۱۳۸۸
آتش از زیر خاکستر درآمد
صبح روز سهشنبه هنگام اعدام دو نفر در ملاء عام در سیرجان، درگیری شدیدی بین مردم و ماموران روی میدهد و مردم با شعار و پرتاب سنگ به سوی نیروهای امنیتی، دو مرد بهدارآویختهشده را که ظاهرا یکیشان هنوز زنده بوده، با خودشان میبرند. نیروی انتظامی دوباره متهمان را دستگیر میکند و عصر همان روز میخواهد آنها را مجددا دار بزند که ماجرا منجر به درگیری خونینی میشود که پنج نفر کشته و حدود 25 نفر بر اثر اصابت گلوله مجروح میشوند.
×
قوه قضائیه نهادی است که اصولا با "اقتدار" شناخته میشود و همگان حتی اگر آرای صادر شده از سوی آن را قبول نداشته باشند، مجبور به اطاعتاند. به همین دلیل است که این قوه به عنوان مرجعی برای حل اختلافات در نظر گرفته شده است و سازوکارها هم همگی به شکلی تعریف شده است که جامعه "مجبور" به اطاعت باشد و در واقع کسی "جرات" سرپیچی نداشته باشد.
در فیلم چند ثانیهای که از این درگیری منتشر شده است، مردم جایگاه اعدام را به آتش کشیدهاند. اتفاقی که پیام بسیار روشن و تکاندهندهای به دستگاه قضا دارد. یکی اینکه تا چه حد احکام و مجازاتها، ربط منطقی و معناداری به ماهیت جرم ندارد که چنین مردم را خشمگین و پر از نفرت کرده است. البته شاید نشود این اتفاق را به همه کشور و همه احکام صادر شده دیگر تعمیم داد اما نمیتوان انکار هم کرد اگر این حکم نادر و استثناء بود، احتمال بعیدی بود که مردم (مگر چقدر از افراد حاضر در صحنه اعدام در ملاء عام را اعضای خانواده مقتولان میتوانند تشکیل دهند؟!) دست به چنین اقدامی بزنند؛ مردمی که میدانند ماموران حاضر در صحنه اعدام، همگی مسلحاند و کسی اگر دست از پا خطا کند، مجازند به او شلیک کنند. تازه اعدام در ملاءعام حتما تدابیر امنیتی شدیدتری هم میطلبد که قطعا اعمال شده است.
چندی پیش رئیس قوه قضائیه از ورود 8 تا 9 میلیون پرونده در سال به سیستم قضایی كشور خبر داد و گفت: اگر به این میزان پروندههای ستاد تعزیرات و تخلفات اداری را نیز اضافه كنیم ورودی پرونده به مراجع قضایی در سال به 15 تا 20 میلیون پرونده خواهد رسید. اگر توجه کنیم که هر پرونده دو سر دارد، بنابراین سالانه بین 30 تا 40 میلیون ایرانی سر و کارشان با دستگاه قضاست. اگر خانواده متوسط ایرانی را 5نفره فرض کنیم، سالانه هر خانواده تقریبا سه مرتبه چشماش به عدالتی است که از دستگاه قضای کشور انتظار دارد. اگر این دستگاه اینقدر بیاعتبار شود و نگاه مردم به آن تا این حد پر از خشم و نفرت باشد و افراد مطمئن بشوند هیچ جا نمیتوانند به حق و حقوق خود برسند، آنوقت هر کسی تصمیم میگیرد در غیبت نهاد قضایی قابل اعتماد، احتمالا خودش شخصا دست به اعمال عدالت بزند و حق خودش را از دیگران بگیرد. قابل تصور است در چنین شرایطی چه برسر جامعه ایرانی خواهد آمد...
به قول آیتالله محقق داماد وقتی قوه قضائیه نهادی میشود که از یک سو "ائمه جمعه موقّته" آن را "توصیه به بیرحمی" میکنند و به "گرفتن اعتراف" مفتخر میشود و از سوی دیگر توسط رئیس جمهور (اشاره به پرونده رکسانا صابری) به "رعایت رافت اسلامی و کرامت انسانی" دعوت میشود، چه انتظار دیگری از آن میتوان داشت؟
این قوه مسئول برقراری حق و عدالت، آنقدر شعلههایی به دست خودش در دل مردم، تکتک و جداجدا کاشته است که امروز آن شعلهها، دستبهدست هم میدهند و جایگاه اعداماش را به آتش می کشند.
×
قوه قضائیه نهادی است که اصولا با "اقتدار" شناخته میشود و همگان حتی اگر آرای صادر شده از سوی آن را قبول نداشته باشند، مجبور به اطاعتاند. به همین دلیل است که این قوه به عنوان مرجعی برای حل اختلافات در نظر گرفته شده است و سازوکارها هم همگی به شکلی تعریف شده است که جامعه "مجبور" به اطاعت باشد و در واقع کسی "جرات" سرپیچی نداشته باشد.
در فیلم چند ثانیهای که از این درگیری منتشر شده است، مردم جایگاه اعدام را به آتش کشیدهاند. اتفاقی که پیام بسیار روشن و تکاندهندهای به دستگاه قضا دارد. یکی اینکه تا چه حد احکام و مجازاتها، ربط منطقی و معناداری به ماهیت جرم ندارد که چنین مردم را خشمگین و پر از نفرت کرده است. البته شاید نشود این اتفاق را به همه کشور و همه احکام صادر شده دیگر تعمیم داد اما نمیتوان انکار هم کرد اگر این حکم نادر و استثناء بود، احتمال بعیدی بود که مردم (مگر چقدر از افراد حاضر در صحنه اعدام در ملاء عام را اعضای خانواده مقتولان میتوانند تشکیل دهند؟!) دست به چنین اقدامی بزنند؛ مردمی که میدانند ماموران حاضر در صحنه اعدام، همگی مسلحاند و کسی اگر دست از پا خطا کند، مجازند به او شلیک کنند. تازه اعدام در ملاءعام حتما تدابیر امنیتی شدیدتری هم میطلبد که قطعا اعمال شده است.
چندی پیش رئیس قوه قضائیه از ورود 8 تا 9 میلیون پرونده در سال به سیستم قضایی كشور خبر داد و گفت: اگر به این میزان پروندههای ستاد تعزیرات و تخلفات اداری را نیز اضافه كنیم ورودی پرونده به مراجع قضایی در سال به 15 تا 20 میلیون پرونده خواهد رسید. اگر توجه کنیم که هر پرونده دو سر دارد، بنابراین سالانه بین 30 تا 40 میلیون ایرانی سر و کارشان با دستگاه قضاست. اگر خانواده متوسط ایرانی را 5نفره فرض کنیم، سالانه هر خانواده تقریبا سه مرتبه چشماش به عدالتی است که از دستگاه قضای کشور انتظار دارد. اگر این دستگاه اینقدر بیاعتبار شود و نگاه مردم به آن تا این حد پر از خشم و نفرت باشد و افراد مطمئن بشوند هیچ جا نمیتوانند به حق و حقوق خود برسند، آنوقت هر کسی تصمیم میگیرد در غیبت نهاد قضایی قابل اعتماد، احتمالا خودش شخصا دست به اعمال عدالت بزند و حق خودش را از دیگران بگیرد. قابل تصور است در چنین شرایطی چه برسر جامعه ایرانی خواهد آمد...
به قول آیتالله محقق داماد وقتی قوه قضائیه نهادی میشود که از یک سو "ائمه جمعه موقّته" آن را "توصیه به بیرحمی" میکنند و به "گرفتن اعتراف" مفتخر میشود و از سوی دیگر توسط رئیس جمهور (اشاره به پرونده رکسانا صابری) به "رعایت رافت اسلامی و کرامت انسانی" دعوت میشود، چه انتظار دیگری از آن میتوان داشت؟
این قوه مسئول برقراری حق و عدالت، آنقدر شعلههایی به دست خودش در دل مردم، تکتک و جداجدا کاشته است که امروز آن شعلهها، دستبهدست هم میدهند و جایگاه اعداماش را به آتش می کشند.
منتشر شده در نیم نما
دی ۰۳، ۱۳۸۸
خبرنگاران حاضر در صحنه عاشورا
حاج منصور ارضی: این مقاتلی را كه داریم بیشتر نوشته خبرنگار دشمن است، یعنی صرفا آن واقعه را بیان كرده است، همین. اینجاست كه ما با بعضی مداحها دعوا داریم. میگوییم مداح نباید خبرنگاری روضه بخواند...
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
علوم انسانی حذف شود؛ چاقوسازی تدریس شود
معاون هنرهاي سنتي و صنايعدستي استان زنجان گفت: در رشته صنایع فلزی، اولويت آموزش با رشته چاقوسازي است.
دسته و قس علی هذا ¦ 1 نظر
آذر ۲۸، ۱۳۸۸
شهامت به زیر کشیدن بتها
کاراتهکاران زن، بیحجاب در مسابقات بینالمللی آلمان ظاهرا میشوند و هیچ اتفاقی نمیافتد. مردان روسری به سر می کنند و عکس خودشان را بیترس و رودربایستی و اتفاقا با افتخار منتشر میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد. عکس بنیانگذار جمهوری اسلامی را پاره میکنند و هیچ اتفاقی نمیافتد.
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
واقعا در ایران چه چیزی درحال روی دادن است؟ هر یک دانه از این موارد میتوانست شهری را کفنپوش راهی خیابانها کند، اما امروز بهراحتی تابوهای گذاشته شکسته میشوند، اسطورهها لگدمال میشوند و بتها به زیر کشیده میشوند و همه فقط نگاه میکنند. چرا کسی فریاد وااسلاما و وااماما و واایرانا سر نمیدهد پس؟
طور خاصی نشده است؛ فقط یک تقلب به زعم آقایان کوچک، نسیمی راه انداخت که با گذشت زمان و جمع کردن موجهای اندک اندک، حالا دریا را آنچنان طوفانی کرده است که دیگر هیچ معنا، ایده، ارزش و هنجاری، از این موج سهمگین خانمانبرانداز در امان نیست.
چه برکتی بود این تقلب در انتخابات! روزهای اولی که این اتفاق افتاد فکر کردیم بدتر از این برای ایران ما ممکن و متصور نبود. از کجا میدانستیم این موج، دریا را آنچنان خروشان میکند که همه معانی و مفاهیم را زیر و رو کند؟ و این چه برکت غیر قابل شکرگزاریای است برای جامعهای که سالهای سال با پیچیدن پیلههایی به دور خود از فردیترین، شخصیترین و خصوصیترین سطوح گرفته تا عمومیترین و جمعیترین لایهها، از درون در حال گندیده شدن بوده است؛ مهمترین مدرک و نشانهی گندیدگی این جامعه هم همان سقوط بیمحابا و بیخبر اخلاق بوده است که درک کردناش برای تکتک ما از لمس رگ گردن هم در دسترستر بوده است.
حالا این موج آنچنان این جامعهی از درون گندیده را محکم و با قدرتی باورنکردنی دارد میتکاند که اگر به همین شکل جلو برود، مثل مشک پر دوغی که آنقدر میتکانندش که آخر سر کرهاش رویش جمع بشود، ارزشها، هنجارها، ایدهها و اسطورههای مقدس و نامقدساش را آنقدر زیر و رو میکند که بالاخره آنچه باید بماند، از باقی مفاهیم بیارزش و مندرآوردی جدا بشود؛ شاید بعد از این، همهی مفاهیمی که باعث این تعفن شده بود، از جان جامعهی امروز ایران زدوده شود.
این اتفاق البته ساده نخواهد افتاد. در این درهمکوبیدهشدن همهی ارزشها و هنجارها و اصول عرفی، شاید برخی افراد یا نهادها نتوانند چنین تکانههای سنگینی را تحمل کنند؛ اما هیچ چاقوی جراحیای به اندازه این تکانهها نمیتواند عفونت داخل در جان و روح این جامعه را به بیرون هدایت کند؛ فقط فرقاش با جراحی واقعی این است که تن مورد جراحی، بیهوش و بیحس نیست. جامعه و تکتک افرادش دارند این تیغهها و عفونتها را به چشم میبینند که دارد بیرون میریزد. اگرچه خیلی درد دارد؛ اما بیمار میداند که خارج شدن عفونت چرکین، زخم را حتما خوب میکند.
فقط باید شجاعانه تا آخر بیایستیم تا همهی آنچه را که در عرصههای عمومی و خصوصیمان با نام بدیهیات و ارزشها و آرمانها در مغزمان فرو کردهاند آنقدر بتکانیم تا هویتمان را تصفیه کنیم؛ فقط باید درد را تحمل کنیم و زخمهایمان را دوست داشته باشیم و خجالت نکشیم جای زخمهایمان را به همدیگر نشان بدهیم و برای همدیگر مرهم بگذاریم که تحمل درد بعد از جراحی، در حالی که کاملا بههوشی، ارادهای میخواهد در حد روح بزرگ سهراب و در حد عظمت صبر مادرش.
انقلاب در ایران رخ داده است؛ فقط خبرش هنوز به خود ما نرسیده است!
منتشر شده در نیم نما
آذر ۲۷، ۱۳۸۸
ورزشکاران باید الگوی جوانان باشند!




خانمهای عضو تیم ملی کاراته ایران در مسابقات جهانی آلمان.
بیجنجال و بیسر و صدا یک راست شیرجه زدند در دل ماجرا!
بیجنجال و بیسر و صدا یک راست شیرجه زدند در دل ماجرا!
منبع
آذر ۱۳، ۱۳۸۸
خنجر فرزند طالبان به روح خسته ما
عزتالله ضرغامی در نشست سراسری "جنگ نرم، رسانه ملی و راهبردهای 5 ساله"، سازمان صدا و سیما را سردمدار مبارزه با جنگ نرم معرفی و تاکید کرد رهبر "افقهای جدیدی را برای حركت روبه جلو ترسیم كردهاند."
از مهمترین این راهبردهاعبارت بودند از:
1. ساماندهی موسیقی / به نظر ایشان "حجم موسیقی در همهی برنامهها زیاد است و باید كم شود."
2. حفظ حریم زن / به نظر ایشان "آرایش كردن خانمها شرعا و قانونا ممنوع است و كسی نباید آرایش كند؛ چون خلاف شرع است و یك مورد هم نباید اتفاق بیفتد، همچنین شوخیهای زننده نیز نباید میان زنان و مردان چه در تلویزیون و چه در رادیو اتفاق بیفتد" و ترجیحا اگر مهمان زن داشتند مجری هم زن باشد.
3. تربیت نیروی انسانی متعهد و متخصص و توجه جدی به جایگاه دانشكده صداوسیما / به نظر ایشان "باید برای استادها، متون آموزشی و دانشجویان برنامهریزی شود و فضای دانشگاه حزباللهی و متفاوت با سایر دانشگاهها باشد."
جالب اینجاست که ضرغامی البته آنقدر منصف هست که در همین سخنرانی، اعتراف کند "همگرایی بیسابقهای بین ایرانیان داخل و خارج كشور در مقابله با نظام از طریق رسانههای مختلف" ایجاد شده است و مهمتر اینکه بر این امر صحه بگذارد که "تحول مورد نظر رهبری، بطور كلی با تحولی كه بسیاری از سیاسیون، احزاب و گروههای سیاسی و رسانههای آنان تبلیغ میكنند متفاوت است."
*
مسائلی که ضرغامی در این نشست مطرح کرده است، کلیدواژههای مشترک بسیاری با سخنرانیهای اخیر همه مسئولان مملکتی دارد؛ مهمترینشان البته "جنگ نرم" است و فحوای کلام، همان چیزی را میخواهد تبیین کند که قبل از او رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده بسیج و استاندار در مصاحبههایشان با خبرگزاریها عنوان کرده بودند.
*
اما سوال اینجاست که چرا هنوز باور کردناش برای ما سخت است؟ وقتی رئیس نهاد نمایندگی رهبری از تفکیک جنسیتی در دانشگاهها میگوید، میگوییم مگر میشود؟! وقتی معاون آموزشی وزیر علوم خبر از درخواست ایجاد سه دانشگاه تکجنسیتی میدهد، میگوییم این که چیزی نیست و یادمان میرود برنامهشان را برای دانشگاه شریف، تهران و شهید بهشتی چیدهاند. وقتی استاندار میگوید اتاقهای استانداری باید زنانه و مردانه بشوند، به عقل استاندار میخندیم. وقتی فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ میگوید از پلیسی کردن شهر هراسی ندارد، ممکن است از حرص چند کلمهای زیر لب بگوییم و فکر کنیم کور خواندهای.
اما همهی عکسالعملهای ما در برابر این اخبار، تنها مکانیزمهای دفاعی است که ذهن ما برای عدم پذیرش رویدادهای دردناک در طول تاریخ برای خودش ساخته است؛ مکانیزمهایی که کارکردشان عقب انداختن پذیرش واقعیتها و یا انکارشان به دلیل شدت درد و فشاری است که به ذهن و جان آدم وارد میکنند.
مگر 24 میلیون رای احمدینژاد را کسی باور میکرد؟ مگر شلیک مستقیم گلوله به شقیقه آدمهای توی خیابان را کسی باور میکرد؟ مگر کبود شدن تن مردم و جاری شدن خون از سر و صورت پیر و جوان را توی خیابانهای تهران کسی باور میکرد؟
باور کنیم یا نکنیم، فرزند خلف طالبان در ایران زاده شده است؛ دور نیست که خنجر رشادتاش را در کوچه و خیابان و دانشگاه و اداره و رستوران و سینما و مدرسه و فیلم و سریال و اخبار به تن خسته و رنجدیده روح و جسم و جان و هویتمان فرو کند و ضجه زدن ما را از درد با لذت به تماشا بنشیند...
منتشر شده در نیمنما
از مهمترین این راهبردهاعبارت بودند از:
1. ساماندهی موسیقی / به نظر ایشان "حجم موسیقی در همهی برنامهها زیاد است و باید كم شود."
2. حفظ حریم زن / به نظر ایشان "آرایش كردن خانمها شرعا و قانونا ممنوع است و كسی نباید آرایش كند؛ چون خلاف شرع است و یك مورد هم نباید اتفاق بیفتد، همچنین شوخیهای زننده نیز نباید میان زنان و مردان چه در تلویزیون و چه در رادیو اتفاق بیفتد" و ترجیحا اگر مهمان زن داشتند مجری هم زن باشد.
3. تربیت نیروی انسانی متعهد و متخصص و توجه جدی به جایگاه دانشكده صداوسیما / به نظر ایشان "باید برای استادها، متون آموزشی و دانشجویان برنامهریزی شود و فضای دانشگاه حزباللهی و متفاوت با سایر دانشگاهها باشد."
جالب اینجاست که ضرغامی البته آنقدر منصف هست که در همین سخنرانی، اعتراف کند "همگرایی بیسابقهای بین ایرانیان داخل و خارج كشور در مقابله با نظام از طریق رسانههای مختلف" ایجاد شده است و مهمتر اینکه بر این امر صحه بگذارد که "تحول مورد نظر رهبری، بطور كلی با تحولی كه بسیاری از سیاسیون، احزاب و گروههای سیاسی و رسانههای آنان تبلیغ میكنند متفاوت است."
*
مسائلی که ضرغامی در این نشست مطرح کرده است، کلیدواژههای مشترک بسیاری با سخنرانیهای اخیر همه مسئولان مملکتی دارد؛ مهمترینشان البته "جنگ نرم" است و فحوای کلام، همان چیزی را میخواهد تبیین کند که قبل از او رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده بسیج و استاندار در مصاحبههایشان با خبرگزاریها عنوان کرده بودند.
*
اما سوال اینجاست که چرا هنوز باور کردناش برای ما سخت است؟ وقتی رئیس نهاد نمایندگی رهبری از تفکیک جنسیتی در دانشگاهها میگوید، میگوییم مگر میشود؟! وقتی معاون آموزشی وزیر علوم خبر از درخواست ایجاد سه دانشگاه تکجنسیتی میدهد، میگوییم این که چیزی نیست و یادمان میرود برنامهشان را برای دانشگاه شریف، تهران و شهید بهشتی چیدهاند. وقتی استاندار میگوید اتاقهای استانداری باید زنانه و مردانه بشوند، به عقل استاندار میخندیم. وقتی فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ میگوید از پلیسی کردن شهر هراسی ندارد، ممکن است از حرص چند کلمهای زیر لب بگوییم و فکر کنیم کور خواندهای.
اما همهی عکسالعملهای ما در برابر این اخبار، تنها مکانیزمهای دفاعی است که ذهن ما برای عدم پذیرش رویدادهای دردناک در طول تاریخ برای خودش ساخته است؛ مکانیزمهایی که کارکردشان عقب انداختن پذیرش واقعیتها و یا انکارشان به دلیل شدت درد و فشاری است که به ذهن و جان آدم وارد میکنند.
مگر 24 میلیون رای احمدینژاد را کسی باور میکرد؟ مگر شلیک مستقیم گلوله به شقیقه آدمهای توی خیابان را کسی باور میکرد؟ مگر کبود شدن تن مردم و جاری شدن خون از سر و صورت پیر و جوان را توی خیابانهای تهران کسی باور میکرد؟
باور کنیم یا نکنیم، فرزند خلف طالبان در ایران زاده شده است؛ دور نیست که خنجر رشادتاش را در کوچه و خیابان و دانشگاه و اداره و رستوران و سینما و مدرسه و فیلم و سریال و اخبار به تن خسته و رنجدیده روح و جسم و جان و هویتمان فرو کند و ضجه زدن ما را از درد با لذت به تماشا بنشیند...
منتشر شده در نیمنما
ظرفی که افتاد و شکست...
گاهی توی زندگی اتفاقاتی میافتد که ظرف آدم را میزند و میشکند.
و هیچ چینیبندزنی هم دیگر هیچوقت نمیتواند تکههای ظرف آدم را دوباره به هم بند بزند.
و فراموشی بزرگترین دروغ دنیاست؛
که دردهایی که آنقدر سهمگین و ویرانگر بودهاند که ظرفات را شکستهاند مگر میشود که فراموشت شوند؟
که هیچوقت هیچوقت هیچوقت کمرت راست نمیشود دوباره...
و هیچ چینیبندزنی هم دیگر هیچوقت نمیتواند تکههای ظرف آدم را دوباره به هم بند بزند.
و فراموشی بزرگترین دروغ دنیاست؛
که دردهایی که آنقدر سهمگین و ویرانگر بودهاند که ظرفات را شکستهاند مگر میشود که فراموشت شوند؟
که هیچوقت هیچوقت هیچوقت کمرت راست نمیشود دوباره...
آذر ۱۲، ۱۳۸۸
چرا نمی فهمم پدرسالاری را؟
پدرسالاری یکی از واژههای کلیدی مطالعات مربوط به زنان است اما؛
نمیدانم چرا با این لفظ مشکل دارم؛ بدجور! اول فکر کردم شاید به معنای "پدر" برگردد که در ذهن من خیلی معنای عزیز و نرمی است اما ظاهرا این طور نیست؛ چون معادل انگلیسیاش هم همین حس نا"راحتی" را در من برمیانگیزد.
در واقع نمیتوانم با تحلیلهای فمنیستیای که بر پایهی اصل پدرسالاری بنا میشوند، کوچکترین ارتباطی برقرار کنم.
وقتی کسی پایه همه تحلیلهایش را بر این اصل میگذارد، نگاهاش برایم فاقد هر گونه عمق و هوشیاری میشود. ربط دادن همه مسائل ریز و درشت زنان به معنای پدرسالاری، به نظرم نگاهی ازسربازکننده به این موضوعات است...
نمیدانم چرا با این لفظ مشکل دارم؛ بدجور! اول فکر کردم شاید به معنای "پدر" برگردد که در ذهن من خیلی معنای عزیز و نرمی است اما ظاهرا این طور نیست؛ چون معادل انگلیسیاش هم همین حس نا"راحتی" را در من برمیانگیزد.
در واقع نمیتوانم با تحلیلهای فمنیستیای که بر پایهی اصل پدرسالاری بنا میشوند، کوچکترین ارتباطی برقرار کنم.
وقتی کسی پایه همه تحلیلهایش را بر این اصل میگذارد، نگاهاش برایم فاقد هر گونه عمق و هوشیاری میشود. ربط دادن همه مسائل ریز و درشت زنان به معنای پدرسالاری، به نظرم نگاهی ازسربازکننده به این موضوعات است...
آذر ۱۰، ۱۳۸۸
نسخه زنانه 1984 در ایران
کتابی هست به نام داستان خدمتکار (the handmaid's tale) اثر مارگارت اَتوود. این کتاب برندهی جایزههای زیادی در کانادا شده است. کتاب، داستان سرزمینی است که بعد از کودتایی نظامی و کشته شدن رئیس جمهور و همهی اعضای کنگره تبدیل به جایی میشود خیلی شبیه داستان 1984؛ راوی داستان زنی است که هنگام فرار از دست کودتاچیان دستگیر شده و حالا به عنوان خدمتکار در خانهی یکی از افراد طبقه اشراف مشغول به کار است. داستان روایتی بسیار زنانه از محدودیتها و وقایعی است که در چنان روزگاری بر زنان میرود...
*
امروز دربارهی این کتاب سر کلاسهایم مناظره داشتیم؛ یک گروه باید از این ایده دفاع میکردند که امکان وقوع چنین اتفاقی در دنیای امروز ممکن است و گروه دیگر باید بحث میکردند که ممکن نیست.
نظر کلی بچهها بر این بود که داستان کاملا زادهی تخیل نویسنده است، خیلی هولناک و رعبآور است و امکان هم ندارد روزی در جای دیگری از دنیا، بهویژه در امریکای شمالی، چنین اتفاقی بیفتد.
یکی از بچههای کانادایی از گروهی که باید از ایدهی ممکن بودن وقوع چنین رویدادی دفاع میکرد، گفت: چرا فکر میکنید وقوع دوباره این اتفاق در دنیا غیرممکن است؟ در حالیکه تجربهی ایران نشان میدهد کاملا هم ممکن است! انقلاب ایران را سی سال پیش در نظر بگیرید؛ وقتی هیچکس باور نمیکرد که حکومت مذهبی ایران بتواند حجاب را برای زنان اجباری کند، بهسادگی این کار انجام شد؛ بدون اینکه تا قبل از آن به مخیلهی کسی همچین چیزی خطور کند. امروز آن حکومت آنقدر مسالهی حجاب را در جامعهی ایرانی تبدیل به هنجاری همگانی کرده است که کسانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند سخت است که باور کنند این جامعه روزگاری شکل دیگری هم بوده است...
و اینگونه بود که ما تبدیل به مثالی شدیم تا جهانیان بدانند نسخهی زنانه 1984 هر روز در ایران بازنویسی میشود!
بخشهایی از فیلم این داستان که همه قسمتهایش روی یوتیوب هست:
*
امروز دربارهی این کتاب سر کلاسهایم مناظره داشتیم؛ یک گروه باید از این ایده دفاع میکردند که امکان وقوع چنین اتفاقی در دنیای امروز ممکن است و گروه دیگر باید بحث میکردند که ممکن نیست.
نظر کلی بچهها بر این بود که داستان کاملا زادهی تخیل نویسنده است، خیلی هولناک و رعبآور است و امکان هم ندارد روزی در جای دیگری از دنیا، بهویژه در امریکای شمالی، چنین اتفاقی بیفتد.
یکی از بچههای کانادایی از گروهی که باید از ایدهی ممکن بودن وقوع چنین رویدادی دفاع میکرد، گفت: چرا فکر میکنید وقوع دوباره این اتفاق در دنیا غیرممکن است؟ در حالیکه تجربهی ایران نشان میدهد کاملا هم ممکن است! انقلاب ایران را سی سال پیش در نظر بگیرید؛ وقتی هیچکس باور نمیکرد که حکومت مذهبی ایران بتواند حجاب را برای زنان اجباری کند، بهسادگی این کار انجام شد؛ بدون اینکه تا قبل از آن به مخیلهی کسی همچین چیزی خطور کند. امروز آن حکومت آنقدر مسالهی حجاب را در جامعهی ایرانی تبدیل به هنجاری همگانی کرده است که کسانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند سخت است که باور کنند این جامعه روزگاری شکل دیگری هم بوده است...
و اینگونه بود که ما تبدیل به مثالی شدیم تا جهانیان بدانند نسخهی زنانه 1984 هر روز در ایران بازنویسی میشود!
بخشهایی از فیلم این داستان که همه قسمتهایش روی یوتیوب هست:
اشتراک در:
پستها (Atom)