بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

کارگرانی که در سکوت می‌سوزند

9 نفر از کارگران شرکت لاستیک البرز بعد از اینکه برای شکایت از به تعویق افتادن حقوق‌شان به وزارت صنایع رفته بودند، اخراج شدند. در میان آنها کارگرانی هم بودند که سابقه کار آنها به بیش از 20 سال می‌رسید.

هیچ‌کدام از بچه‌های آنها وبلاگ نداشتند تا از ماه‌ها و روزها گردن خمیده پدران‌شان سر سفره شام بنویسند. اینها از فروردین‌ماه دارند درباره به تعویق افتادن حقوق‌شان اعتراض می‌کنند و بارها اعتصاب کرده‌اند، اما گوش کسی بدهکار نبوده است. آنها آن‌قدر معروف نیستند که وقتی زندانی می‌شوند، همه عالم و آدم خبردار بشوند و سازمان‌های بین‌المللی مدافع حقوق بشر، دولت را تهدید کنند که چنین می‌کنند و چنان می‌کنند. مدت‌هاست همه دارند از طبقه متوسط حرف می‌زنند و مطالبات آنها. کسی کاری به طبقه "زیر" متوسط ندارد. آنها حتی در اظهارنظر استادان دانشگاه و روشنفکران هم جایی ندارند.
×
نمی‌دانم تا حالا شده هیچ پولی نداشته باشید؟ من داشته‌ام. جایی که کار می‌کرده‌ام نتوانست سه ماه حقوق کارکنان‌اش را بدهد. من فقط 50 تومان ته کیفم مانده بود. رفته بودم پول از عابربانک بگیرم که بروم سرکار. وقتی فهمیدم هر دو عابربانک‌ام سوخته است و وقتی فکر کردم سه ماه است بابت کاری که کرده‌ام پولی نگرفته‌ام ودیدم کارفرمای من چطور روزش را با خونسردی شب می‌کند و عین خیال‌اش هم نیست چه دارد بر من و دیگران می‌رود، احساس حقارت بی‌اندازه تلخی کردم. یک‌باره از سنگینی بار حقارت،‌ سر جدول یکی از خیابان‌های شلوغ این شهر نشستم و بلندبلند گریه کردم...
×
در هرم نیازهای انسانی مازلو، نیازی که معمولا آدم‌ها با درآمد معمول‌شان برطرف می‌کنند، بدیهی‌ترین و پایین‌ترین سطح نیازهای انسانی است. همان تامین خوراک و پوشاک و سرپناه! انگار کسی نمی‌فهمد این کارگران نه می‌خواهند رای‌شان را پس بگیرند و نه می‌خواهند جمهوری را از اسلامی به ایرانی تبدیل کنند. آنها تنها حق‌شان، یعنی پولی را که بابت‌اش از صبح تا شب عرق ریخته‌اند، می‌خواهند. حتی خواستار پاسخ‌گویی و مسئولیت‌پذیری و محاکمه کسانی هم نیستند که با ندانم‌کاری‌های بی‌پایان و تصمیمات بی‌اساس اقتصادی‌شان، آنها را به خاک سیاه نشانده‌اند.

اما دستگاه حاکمه آن‌قدر به بدیهی‌ترین و اولیه‌ترین نیازهای شهروندان‌اش اهمیت می‌دهد که خوب از خجالت آنها هم درمی‌آید. دادستان مملکت‌اش در اولین کیفرخواست عریض و طویل انقلاب مخملی از آنها هم می‌نویسد! در واقع آنها را به این افتخار نائل می‌کند تا در کنار زنان و دانشجویان و اقلیت‌های قومی و نژادی، از ایادی امریکا برای انقلاب مخملی معرفی شوند. آنها را متهم می‌کند که "به دلایل مختلف از جمله عقب‌ماندگی دستمزد" "دست به اعتصاب می‌زنند"! انگار که عقب‌ماندگی دستمزد "بهانه" بی‌سرو‌ته و ابلهانه‌ای است! و بعد هم متهم می‌شوند که "حواس‌شان نيست" كه "موسسات برانداز در آمريكا به موسسات ديگر چندين ميليون دلار پول مي‌دهند تا به سنديكاهاي كارگري در ايران كمك شود..."

اینجا روشنفکر احساس حقارت می‌کند. دانشجو احساس حقارت می‌کند. زن احساس حقارت می‌کند. کُرد احساس حقارت می‌کند. نویسنده و روزنامه‌نگار و استاد دانشگاه احساس حقارت می‌کنند. هرکدام از اینها اگر خوش‌شانس باشند و کشته نشده باشند و زندانی نشده باشند بالاخره چاره‌ای برای دردشان پیدا می‌کنند، اما کارگری که از 11 ماه حقوق نگرفتن احساس حقارت می‌کند، بارها و بارها گریه کرده است و جلوی این رئیس و آن معاون سر خم کرده است اما کف دست‌اش تف هم نینداخته‌اند.

اگر چاره کار آن پنج گروهی که آقای دادستان به عنوان عاملان انقلاب مخملی از آنها یاد کرده است، در تلخ‌ترین حالت، بخشیدن عطای سرزمین مادری به لقایش باشد، چاره حقارت تلخ این کارگران چیز دیگری است. همان جسمی را که از آن کار می‌کشیده‌اند و عرق‌اش را درمی‌آورده‌اند تا از گرسنگی نمیرند و از سرما نلرزند، از سر استیصال و حقارت، به آتش می‌کشندش تا دادستان‌هایی با خونسردی آنها را به گرفتن پول از امریکا متهم کنند و دولت‌مردانی با تصمیمات یک‌شبه‌ی از سر شکم، زندگی‌هایی را به آتش نادانی و بی‌تجربگی و بی‌مسئولیتی‌شان خاکستر کنند.

مرتبط: می‌نویسم تا راه نفس باز شود

منتشر شده در نیم نما

2 نظر:

ناشناس گفت...

خواستم بگم من هنوز هستم و لذتم را میبرم. ممنون.


مهرناز

رام اشتراک گفت...

این خبر اتفاقیست تکراری اما تا ابد تلخ تلخ تلخ...

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟