فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

گاهی زود دیر می‌شود

دبورا 43 ساله است. کتاب خاطرات زندگی پر دردش را نوشته است. قبل از چاپ داده من هم بخوانم‌اش. از مادرش خیلی نوشته است که الکلی بوده است و مرتبا او و خواهرش را کتک می‌زده است، فحش می‌داده است و با هر روش ممکن آنها را تحقیر می‌کرده است. چند بار در کتاب، مادرش را "دیو" خطاب کرده است. درباره همه چیز کتاب‌ حرف می‌زنیم، ولی جرات نمی‌کنم سوالم را بپرسم. داریم می‌رویم سوار ماشین شویم که آرام می‌پرسم: "راستی می‌تونی مادرت رو ببخشی؟" سرجایش می‌ایستد چند ثانیه. می‌گوید: "خیلی وقته که بخشیدمش." آرامتر از قبل می‌گویم: "هنوز نبخشیدی‌اش". می‌گوید: "نه. بخشیدم. من به خاطر همه خشونت‌هایی که از آدم‌های مختلف در زندگی‌ام دیده‌ام 15 سال تحت درمان روان‌شناس بوده‌ام و حالا تماما و قویا با همه گذشته‌ام کنار آمده‌ام." اصرار نمی‌کنم و می‌گویم: "هیچ‌وقت بهش گفتی که بخشیدی‌اش؟" می‌گوید: "نه. اون هنوز هم الکلی است و هنوز هم من نمی‌تونم باهاش ارتباط برقرار کنم. با اینکه چند بار هم در این چند سال اخیر به من زنگ زده و گریه کرده و از رفتار گذشته‌اش عذرخواهی کرده است".
×
نازلی 30 ساله است. از پدرش می‌گوید که قهرمان زندگی خودش و خواهر و برادرش است و مادری  که همیشه پدر به او ترجیح داده می‌شده است؛ چون به اندازه پدر قابل اعتماد، قوی و پیشرو نبوده است. چند بار تاکید می کند که دوست دارد زنانه زندگی کند و در عین حال موفق باشد؛ نه اینکه خودش را برای موفق شدن در قالب مردانه بکند. وقتی از او می‌خواهم این زنانگی را از دیدگاه خودش برای من تعریف کند، بعد از چند لحظه سکوت، مثال‌هایی می‌زند و ناخودآگاه برای روشن‌تر شدن مثال‌هایش از رفتارهای پدر و مادرش فکت می‌آورد. می‌بینم ته ذهن‌اش می‌خواهد شبیه مادرش باشد نه شبیه پدرش. الگوهای ذهنی‌اش رفتارهای مادری است که وقتی آگاهانه از او حرف می‌زند، تاییدش نمی‌کند. می‌گویم: "دقت می‌کنی دوست داری شبیه مادرت باشی تا پدرت؟ پس چرا بابا هنوز قهرمان است و مامان هیچی نیست و همیشه رابطه باهاش پر از قهر و دعوا بوده است؟" جا می‌خورد. انگار برای اولین بار است متوجه شباهت عمیق خودش با مادرش شده است. انگار بار اول است آگاه می‌شود چقدر دارد تلاش می‌کند تا شبیه مادرش بشود روزی.
×
گاهی زن‌ها باید بپذیرند بخشی از چالش‌ها و درگیری‌های هویتی‌شان، بخشی از ترس‌ها و خشم‌ها و نفرت‌هایشان و بخشی از نتوانستن‌ها و روی‌برگرداندن‌هایشان، ریشه‌های بسیار عمیقی در نوع رابطه‌هایشان با مادران‌شان دارد. گاهی باید دوباره رفت و کیفیت و جنس رابطه با مادر را از اول با دقت نشست تحلیل کرد. گاهی باید یک زن بتواند از اول مادرش را بشناسد، درک‌اش کند و اگر لازم بود ببخشدش تا بالاخره بتواند به ترس‌ها و خشم‌ها و نابسامانی‌های خودش تسلط آگاهانه پیدا کند؛ تا اگر قوی باشد و جسور در رودررو شدن با مادری که بخش مهمی از گذشته‌اش و کودکی‌ها و نوجوانی‌هایش بوده است، شاید که بتواند بالاخره خودش را رها کند روزی روزگاری.

 

6 نظر:

محسن گفت...

سلام من نیز چند نمونه را دیده ام که درناخودآگاهشان شخصیت مادر نقش تعیین کننده داشته وجالب اینجاست که منتقد رفتار مادر خود نیز بوده اند، اما این نقد موجب نشده که به طور کامل ازسیطره ی مادر رهایی یابند.به نظر می رسد فرآیند این تاپیر پذیری بسیار پیچیده ترازآن است که بتوان با شیوه ای تحلیلی به بازنگری در آن پرداخت .

سارا گفت...

سلام مریم عزیز
پست هات رو خوندم و دلم تنگ شد برات بیشتر از قبل، اولین کاری که بعد از سر کار رفتن می کنم اینه که میام پیشت تا بغلت کنم و ببوسمت، مراقب خودت باش

قفس گشوده گفت...

... شاید بتواند خودش را رها کند...کار سختی است و به نظرم برای زن های جهان سومی سخت تر هم هست.با آن قوانین نانوشته ی هنوز برجا مانده از خیلی قدیم که هنوز مادرها خودشان را موظف به رعایت آن ها می دانند.

رويا گفت...

اين بخش اخرش رو نفهميدم چي به چي شد مريم

اسماعیل گفت...

با خسوف به روز هستم
تشریف بیاورید

مجید گفت...

من هم با نظر شما موافقم
رفتار پدر و مادرها در شکل دهی شخصیت افراد خیلی مهمه
ممنون از متن شما

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟