فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

قصه مهاجرت

- دلت تنگ شده؟
* نمی‌دونم.

- برای قورمه‌سبزی و لوبیاپلوهای مامان که همه‌اش بهش می‌گفتی ادویه مخصوص‌شون "عشق" است و تا لقمه آخر ملچ و ملوچ‌ات اعصاب همه رو خرد می‌کرد؟
* نمی‌دونم.

- برای کله‌پاچه‌های دو نفره‌ی توی شمال با بابا؟ یا لایی‌کشیدن‌هاش توی جاده‌های پر پیچ و خم در حالی که یه تریلی داره از روبرو میاد و فریادهای شما سه تا که از صندلی عقب هی بابا رو تشویق می‌کردین؟
* نمی‌دونم.

- برای سیب‌های قرمز باغ دماوند که حالا دیگه هر شهریور یکی دیگه می‌چیندشان؟ یا آب یخی که توی تابستان توی نهرهای پای درخت‌ها جاری بود و نمی‌تونستی دست توش بکنی؟
* نمی‌دونم.

- برای خونه‌ات با آن آشپزخونه‌ی دراز و گنده‌ی عهد بوقی‌اش که همه می‌گفتن اینجا به درد بار گذاشتن دیگ‌های هیأت می‌خوره؟
* نمی‌دونم.

- برای مبل نارنجی‌ها که خریدن‌شون روح شنگولی به اتاق نشمین داده بود و هر کی از در وارد می‌شد یه دفعه با دیدن اونا نیش‌اش باز می‌شد؟
* نمی‌دونم.

- برای کارِت وقتی از 8 صبح از خانه در می‌آمدی و 9 شب گذشته بود که می‌رسیدی؟
* نمی‌دونم.

- برای ماشین فسقلی درب و داغون‌ات که گلگیر عقبش رو با بند کفش سبز فسفری بسته بودی که نیفته؟
* نمی‌دونم.

- برای پیکان مدل 57 که برادرت اسمش رو گذاشته بود "قرقی" که از تهرانپارس تا کرج رو 50 دقیقه‌ای می‌رفت و قصه‌های دراز و پرماجراش امروز باعث ریسه‌رفتن جمع‌های خانوادگی‌تون می‌شه؟
* نمی‌دونم.

- برای ماشین سبز یشمی راحتی که اسمش "جالی" بود و شب‌های دیر با سرعت 160 توی اتوبان می‌رفتین و با آهنگ‌های عربی تا خود کرج از درد مریضی بابا اون‌قدر بلند هق‌هق می‌کردی که صدای خودت رو هم نمی‌شنیدی و وقتی می‌رسیدین بی‌حال افتاده بودی روی صندلی؟
* نمی‌دونم.

- برای همه دورهایی که با ماشین دور میدون آزادی می‌زدی و می‌گفتی فکر کنم از همه‌چیز تهران دلم برای این میدون حتما تنگ می‌شه؟
* نمی‌دونم.

- برای تونل رسالت که وقتی تازه افتتاح شده بود رفتن و برگشتن از توش، سرگرمی شب‌گردی‌های دو نفره‌تان شده بود؟
* نمی‌دونم.
- برای دانشکده اندازه دبیرستان‌ات و دوستای دوران لیسانس‌ات که از همه بهتر بودن؟ یا برای اون حیاط فنقلی که صدای قاه‌قاه قاطی پاطی شما رو توی ذهن خودش ثبت کرده؟
* نمی‌دونم.

*****
- دلت برای اینها تنگ نشده یعنی؟
* نه فکر نکنم.
- پس چه مرگته؟
* انگار که یه رشته‌هایی که نمی‌دونم مال چی بوده از یه جایی که نمی‌دونم کجا بوده در عمیق‌ترین لایه‌های یه مکانی در درون‌ام قطع شده‌ان و هی قطع‌شدن‌شان هی درد میاره آدم رو..
.
- عزیزم. لطفا بتمرگ سرجات.

7 نظر:

ناشناس گفت...

توكه هيچي نميدوني كه!!!!!!
اصلاً مطمئني چيزي هست كه بايد بدوني؟

سارا گفت...

نه مریم، قطع نمی شن، فقط کشیده می شن، و این کشیدگی دردناکه، نه پاره نمی شن، پاره نمی شن، نمی تونن که پاره بشن، می تونن؟

رويا گفت...

با سارا موافقم. فقط كشيده مي شن. بعدش بايد يه مدتي شايدهم مدتها خيلي مراقبشون باشي. بي مبالاتي اگه بكني توي دوران ترميم و كشيده شدن، شايد درد براي هميشه بمونه. كمي كه از كشيدگي فاصله بگيري و زمان بگذره ارامش كم كم برميگرده . فقط اين ناحيه ديگه حساسه و شايد يك عمر با هر حركت سريعي دردش برگرده و باز مدتها طول بكشه تا به ارامش برسه. البته خيلي ها هم كه توي دوره ي ايجاد كشيدگي خوب از خودشون مراقبت مي كنن براي هميشه با درد و برگشت درد خداحافظي مي كنن. فك كنم بستگي به قوت ماهيچه ها داشته باشه شايدم به صبر ادم شايد هم به ارامش و تحمل...

zahra گفت...

درد بزرگيه. مثل بزرگراه يك طرفه مي مونه. نه ميشه دنده عقب رفت و نه فرعي پيدا ميشه.

مجید گفت...

بدون مهاجرت گاهی برای خیلی چیزها تنگ می شود

شیده گفت...

رفتن یک دردهایی داره و موندن هم یک دردهای دیگر ، یک چیزهایی را به دست می یاری یک چیزهایی را از دست می دی ... شاید هم هیچی را از دست نمی دی و این ها فقط یک سری دلتنگی های زودگذر است
* نمی دانم ( به سبک خودت)

elham* گفت...

شما چی فکر می کنید؟نمی دونم

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟