اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹

سینه‌لرزه و قدرت‌های فوق‌طبیعی بدن زن

حجت‌الاسلام صدیقی هفته گذشته در خطبه‌های نماز جمعه گفته است: «بانوانی که ظاهر مناسبی ندارند باعث گسترش زنا در جامعه می‌شوند که این باعث افزایش زلزله است.»

البته جناب حجت‌الاسلام صدیقی خاطرش نمانده است برای نمازگزاران محترم توضیح بدهد مکانیزم حکمت خداوند دقیقا به شکلی عمل می‌کند که وقتی باران می‌آید نتیجه دعای محمود احمدی‌نژاد است اما وقتی زلزله می‌آید نتیجه دلبری کردن خانم‌های در حال رفت‌وآمد در کوچه و خیابان است؟ اما به هر حال روحانی قرار است عالم به امور دین باشد و شاید این آقا که به ادعای خودشان با "اولیای الهی" در ارتباط هستند، از "پس پرده" خبرهایی دارند که مردم عادی ایران و البته اقصی نقاط جهان، راه بر پس آن پرده‌هایی نیست که اسرار نهانش بر اولیااللهی -که حاکمان فعلی ایران‌ یا از خود آن اولیا هستند و یا دست‌کم با آنها در ارتباط اند- فاش می‌شود.

زنانی که کمپین "سینه-لرزه" را در سرتاسر دنیا راه انداخته‌اند و قرار است امروز (دوشنبه،26آوریل) در اقدامی هماهنگ، بخشی از سینه‌های خود را عریان به نمایش بگذراند، واقعا سر از ریشه اسرار غیب درنمی‌آورند. این طرحی است که به ابتکار دانشجوی 22 ساله دانشگاه پوردو در امریکا به نام "جن مک‌کریت" راه‌اندازی شده است. او گفته است می‌خواهد اظهارات آقای صدیقی را "به لحاظ علمی" بسنجد! در گروه فیس‌بوکی این کمپین تا به امروز بیش از 142 هزار نفر اعلام کرده‌اند که در این طرح شرکت می‌کنند. بسیاری از این زنان شروع کرده‌اند عکس‌های خود را در این گروه اینترنتی و سایر وب‌سایت‌های اشتراک عکس، به نمایش گذاشته‌اند. این زنان قرار است امروز با پوشیدن لباس‌هایی که بخشی از بدن‌شان را نشان می‌دهد، به انتظار زلزله بنشینند! این دانشجوی امریکایی از دیگر زنان خواسته است در اقدامی هماهنگ، قدرت‌های "فوق طبیعی" بدن خود را کشف کنند.

*
این دوباره قصه دراز بدن زن است که در جوامع مذهبی برای حاکمان "میدان جنگ" بوده است. تا دیروز علت وقوع زلزله (مثلا بم) ندادن زکات از سوی مردم بود، امروز آمدن زلزله –این هولناک‌ترین و خانمان‌براندازترین بلای طبیعی- تقصیر مدل لباس پوشیدن زنان است. نباید از کنار چنین اظهاراتی به سادگی و خنده و شوخی گذشت. همه شروع کرده‌اند به مسخره کردن این استدلال‌ها و خندیدن به آنها؛ باید نشست ریشه‌های چنین اظهاراتی را درآورد. این دشمنی دیرینه‌ی طبقه‌ی روحانیان با هرگونه حضور و نمایش زن در عرصه عمومی از کجا نشأت می‌گیرد؟ چرا زنی که به عرصه عمومی راه پیدا می‌کند تا این حد برای یک حکومت دینی خطرناک می‌شود؟

کارکرد نماز جمعه در ایران بیش از آنکه عبادی باشد، سیاسی است؛ و وقتی چنین اظهاراتی از تریبون نماز جمعه مطرح می‌شود، حکایت از دغدغه‌هایی نه چندان کوچک در میان حاکمان دارد که البته تازه هم نیست؛ عمر این دغدغه‌ها به همان اول انقلاب برمی‌گردد. همان زمانی که حجاب برای زنان ایران اجباری شد.

موضوع دقیقا این است که نباید به این اظهارات خندید. اتفاقا خطبای نماز جمعه و روحانیان مذهبی برخلاف ظاهر خنده‌دار و کم‌سوادشان، درک بسیار عمیقی از برخی مسایل اجتماعی دارند. چرا باید نحوه‌ی لباس پوشیدن زنان به زلزله برای نظام اسلامی ربط داده بشود؟ چرا مثلا به خسوف و کسوف و سیل ربط داده نشود؟ چرا باید سی سال پیش همین روحانیان به ظاهر ساده‌لوح اصل "میدان جنگ" را تشخیص بدهند در حالی که همه گروه‌های تحصیل‌کرده و حتی چپ از زنان بخواهند در مقابل حجاب اجباری اعتراض نکنند؟ همان روز هم آنها سر نیاوردند چرا این حاکمان اول بسم‌الله و وسط این‌همه مشکلات ریز و درشت حکومتی نوپا، به فکر حجاب زنان افتادند و چرا این‌قدر اصرار و پافشاری کردند تا حرف خودشان را در نهایت به کرسی نشاندند.

حاکمان اسلامی به ظاهر ساده‌لوح، خوب می‌دانند دارند از کجا می‌خورند. آنها در خشت خام چیزی می‌بینند که روشنفکران و تحصیلکردگان مانده تا در آینه ببینند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن. با جستجوی عنوان Boobquake اطلاعات بیشتری درباره این ایده پرطرفدار به دست آوردید.

فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

قصه مهاجرت

- دلت تنگ شده؟
* نمی‌دونم.

- برای قورمه‌سبزی و لوبیاپلوهای مامان که همه‌اش بهش می‌گفتی ادویه مخصوص‌شون "عشق" است و تا لقمه آخر ملچ و ملوچ‌ات اعصاب همه رو خرد می‌کرد؟
* نمی‌دونم.

- برای کله‌پاچه‌های دو نفره‌ی توی شمال با بابا؟ یا لایی‌کشیدن‌هاش توی جاده‌های پر پیچ و خم در حالی که یه تریلی داره از روبرو میاد و فریادهای شما سه تا که از صندلی عقب هی بابا رو تشویق می‌کردین؟
* نمی‌دونم.

- برای سیب‌های قرمز باغ دماوند که حالا دیگه هر شهریور یکی دیگه می‌چیندشان؟ یا آب یخی که توی تابستان توی نهرهای پای درخت‌ها جاری بود و نمی‌تونستی دست توش بکنی؟
* نمی‌دونم.

- برای خونه‌ات با آن آشپزخونه‌ی دراز و گنده‌ی عهد بوقی‌اش که همه می‌گفتن اینجا به درد بار گذاشتن دیگ‌های هیأت می‌خوره؟
* نمی‌دونم.

- برای مبل نارنجی‌ها که خریدن‌شون روح شنگولی به اتاق نشمین داده بود و هر کی از در وارد می‌شد یه دفعه با دیدن اونا نیش‌اش باز می‌شد؟
* نمی‌دونم.

- برای کارِت وقتی از 8 صبح از خانه در می‌آمدی و 9 شب گذشته بود که می‌رسیدی؟
* نمی‌دونم.

- برای ماشین فسقلی درب و داغون‌ات که گلگیر عقبش رو با بند کفش سبز فسفری بسته بودی که نیفته؟
* نمی‌دونم.

- برای پیکان مدل 57 که برادرت اسمش رو گذاشته بود "قرقی" که از تهرانپارس تا کرج رو 50 دقیقه‌ای می‌رفت و قصه‌های دراز و پرماجراش امروز باعث ریسه‌رفتن جمع‌های خانوادگی‌تون می‌شه؟
* نمی‌دونم.

- برای ماشین سبز یشمی راحتی که اسمش "جالی" بود و شب‌های دیر با سرعت 160 توی اتوبان می‌رفتین و با آهنگ‌های عربی تا خود کرج از درد مریضی بابا اون‌قدر بلند هق‌هق می‌کردی که صدای خودت رو هم نمی‌شنیدی و وقتی می‌رسیدین بی‌حال افتاده بودی روی صندلی؟
* نمی‌دونم.

- برای همه دورهایی که با ماشین دور میدون آزادی می‌زدی و می‌گفتی فکر کنم از همه‌چیز تهران دلم برای این میدون حتما تنگ می‌شه؟
* نمی‌دونم.

- برای تونل رسالت که وقتی تازه افتتاح شده بود رفتن و برگشتن از توش، سرگرمی شب‌گردی‌های دو نفره‌تان شده بود؟
* نمی‌دونم.
- برای دانشکده اندازه دبیرستان‌ات و دوستای دوران لیسانس‌ات که از همه بهتر بودن؟ یا برای اون حیاط فنقلی که صدای قاه‌قاه قاطی پاطی شما رو توی ذهن خودش ثبت کرده؟
* نمی‌دونم.

*****
- دلت برای اینها تنگ نشده یعنی؟
* نه فکر نکنم.
- پس چه مرگته؟
* انگار که یه رشته‌هایی که نمی‌دونم مال چی بوده از یه جایی که نمی‌دونم کجا بوده در عمیق‌ترین لایه‌های یه مکانی در درون‌ام قطع شده‌ان و هی قطع‌شدن‌شان هی درد میاره آدم رو..
.
- عزیزم. لطفا بتمرگ سرجات.

فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

گاهی زود دیر می‌شود

دبورا 43 ساله است. کتاب خاطرات زندگی پر دردش را نوشته است. قبل از چاپ داده من هم بخوانم‌اش. از مادرش خیلی نوشته است که الکلی بوده است و مرتبا او و خواهرش را کتک می‌زده است، فحش می‌داده است و با هر روش ممکن آنها را تحقیر می‌کرده است. چند بار در کتاب، مادرش را "دیو" خطاب کرده است. درباره همه چیز کتاب‌ حرف می‌زنیم، ولی جرات نمی‌کنم سوالم را بپرسم. داریم می‌رویم سوار ماشین شویم که آرام می‌پرسم: "راستی می‌تونی مادرت رو ببخشی؟" سرجایش می‌ایستد چند ثانیه. می‌گوید: "خیلی وقته که بخشیدمش." آرامتر از قبل می‌گویم: "هنوز نبخشیدی‌اش". می‌گوید: "نه. بخشیدم. من به خاطر همه خشونت‌هایی که از آدم‌های مختلف در زندگی‌ام دیده‌ام 15 سال تحت درمان روان‌شناس بوده‌ام و حالا تماما و قویا با همه گذشته‌ام کنار آمده‌ام." اصرار نمی‌کنم و می‌گویم: "هیچ‌وقت بهش گفتی که بخشیدی‌اش؟" می‌گوید: "نه. اون هنوز هم الکلی است و هنوز هم من نمی‌تونم باهاش ارتباط برقرار کنم. با اینکه چند بار هم در این چند سال اخیر به من زنگ زده و گریه کرده و از رفتار گذشته‌اش عذرخواهی کرده است".
×
نازلی 30 ساله است. از پدرش می‌گوید که قهرمان زندگی خودش و خواهر و برادرش است و مادری  که همیشه پدر به او ترجیح داده می‌شده است؛ چون به اندازه پدر قابل اعتماد، قوی و پیشرو نبوده است. چند بار تاکید می کند که دوست دارد زنانه زندگی کند و در عین حال موفق باشد؛ نه اینکه خودش را برای موفق شدن در قالب مردانه بکند. وقتی از او می‌خواهم این زنانگی را از دیدگاه خودش برای من تعریف کند، بعد از چند لحظه سکوت، مثال‌هایی می‌زند و ناخودآگاه برای روشن‌تر شدن مثال‌هایش از رفتارهای پدر و مادرش فکت می‌آورد. می‌بینم ته ذهن‌اش می‌خواهد شبیه مادرش باشد نه شبیه پدرش. الگوهای ذهنی‌اش رفتارهای مادری است که وقتی آگاهانه از او حرف می‌زند، تاییدش نمی‌کند. می‌گویم: "دقت می‌کنی دوست داری شبیه مادرت باشی تا پدرت؟ پس چرا بابا هنوز قهرمان است و مامان هیچی نیست و همیشه رابطه باهاش پر از قهر و دعوا بوده است؟" جا می‌خورد. انگار برای اولین بار است متوجه شباهت عمیق خودش با مادرش شده است. انگار بار اول است آگاه می‌شود چقدر دارد تلاش می‌کند تا شبیه مادرش بشود روزی.
×
گاهی زن‌ها باید بپذیرند بخشی از چالش‌ها و درگیری‌های هویتی‌شان، بخشی از ترس‌ها و خشم‌ها و نفرت‌هایشان و بخشی از نتوانستن‌ها و روی‌برگرداندن‌هایشان، ریشه‌های بسیار عمیقی در نوع رابطه‌هایشان با مادران‌شان دارد. گاهی باید دوباره رفت و کیفیت و جنس رابطه با مادر را از اول با دقت نشست تحلیل کرد. گاهی باید یک زن بتواند از اول مادرش را بشناسد، درک‌اش کند و اگر لازم بود ببخشدش تا بالاخره بتواند به ترس‌ها و خشم‌ها و نابسامانی‌های خودش تسلط آگاهانه پیدا کند؛ تا اگر قوی باشد و جسور در رودررو شدن با مادری که بخش مهمی از گذشته‌اش و کودکی‌ها و نوجوانی‌هایش بوده است، شاید که بتواند بالاخره خودش را رها کند روزی روزگاری.

 

فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

به جرم چهره زردم

رادیو زمانه گفت‌وگویی انجام داده است با صابر شربتی محکوم به اعدامی که در سن ۱۵ سالگی مرتکب قتل شده و حکم اعدامش  از سوی حسن تردست، قاضی پرونده بهنود شجاعی، صادر شده است.

 یکی از سوالات بدجوری توی ذهنم صدا داد:

اگر حق داشتی در دنیا فقط جای یه آدم دیگه باشی، انتخاب‌ات کی بود؟

دوست داشتم جای پدربزرگ مادری‌ام باشم.

آخه واسه چی؟

اسم مادرم رو این که هست نمی‌گذاشتم.

اسم مادرت چی‌ه؟

زینب. به پدربزرگ و مادرم هم گفتم. شاید علت این که مادرم این همه رنج می‌کشه اسمش باشه. بیشتر زینب‌ها زندگی‌شون پررنج می‌شه.
*  

آخر مصاحبه هم شعری را به عنوان "قشنگ‌ترین شعر" می‌خواند:

من آن خزان‌زده برگم
که باغبان طبیعت
برون فکنده ز گلشن
به جرم چهره‌ی زردم

فروردین ۱۴، ۱۳۸۹

نگاه مادر شیوا نظرآهاری

اخباری که از دیدارهای (نوروزی) میرحسین موسوی و زهرا رهنورد با خانواده‌های زندانیان سیاسی منتشر می‌شود، معمولا متن ندارند و فقط چند تا عکس هستند. حداکثر این است که متن اخبار تنها شامل اطلاع کوتاهی از زمان دستگیری زندانی است.
چرا از این دیدارها فقط عکس منتشر می‌شود؟
چرا ما نمی‌فهمیم در این دیدارها دقیقا چه می‌گذرد؟
چرا ما نمی‌دانیم چه مکالماتی میان میرحسین و خانواده‌های زندانیان سیاسی رد و بدل می‌شود؟

من البته خیلی هم کنجکاو نیستم مثلا بدانم در دیدار میرحسین و رهنورد با خانواده تاج‌زاده یا مومنی یا ابطحی یا هر فعال سیاسی دیگر -به معنای دقیق کلمه- چه گذشته است. کنجکاوی مشخصم برای دانستن مکالمات مثلا میان پدر و مادر شیوا نظرآهاری و سایر زندانیان حقوق بشری و فعالان دانشجویی و جنبش زنان با میرحسین و کروبی است.
مایلم بدانم چی بین اینها در این دیدارها رد و بدل می‌شود؟

در سه عکسی که از دیدار میرحسین و رهنورد با پدر و مادر شیوا نظرآهاری منتشر شده است، نحوه نشستن مادر شیوا، مدلی که در هر سه عکس سرش را چرخانده، نگاهی که نه به مهمان‌اش است و نه حتی به دوربین است شاید البته از هزار متن خبری بیشتر گویای آن است که در این دیدار چه گذشته است؛ این نگاه برای من یک نگاه منزجر است. یک نگاه خسته‌ی توام با خشم است. یک نگاهی است که دارد به این مهمانان می‌گوید: شما واقعا اینجا چی کار دارید؟

واقعا آدم چی دارد به پدر و مادر دختر26 ساله‌ای بگوید که از ده ماه گذشته، هفت ماه‌اش را در زندان بوده است؟


عکس‌ها از سایت کلمه