خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

مردمی که دیگر مردم نبودند


آیت الله خامنه ای با سخنرانی نماز جمعه اگرچه در مواضع، کسی را شگفت زده نکرد اما در لحن و روش، بسیاری را حیرت زده بر جای میخکوب کرد؛ با بغض آخر خطبه دوم و گریه و ناله جمعیت، پیامی را به سرسپردگان خودش رساند که نفس های بسیاری را در سینه حبس کرد و بدن های بسیاری را سرد.

اگر کلمات به کار برده او را در این سخنرانی تحلیل محتوا کنیم، دو کلمه بسیار در این سخنان، پربسامد بود؛ "مردم" و "دشمن". اصلا بیایید فرض کنیم انتخابات دهمین دوره ریاست جهوری بدون هیج تقلبی برگزار شده است؛ محمود احمدی نژاد 24 میلیون رای آورده و میرحسین موسوی هم براساس آمار رسمی وزارت کشور احمدی نژاد،13 میلیون رای داشته است. روز جمعه همه "مردم" مورد خطاب رهبر انقلاب قرار گرفتند؛ از 42 میلیون مردمی که به زعم ایشان به اصل نظام رای دادند، تا 24 میلیون مردمی که "رئیس جمهور زحمت کش و مردمی شان" را برای بار دوم انتخاب کردند تا "بسیجی هایی" که در این آشوب ها صدمه دیده اند تا "مردمی" که کسب و کارشان به دلیل اعتراضات خیابانی به هم ریخته است و از کار و زندگی افتاده اند تا همه 85 درصد واجد شرایطی که "اگر به قصد قربت رای داده باشند، اجرشان در پیشگاه خداوند محفوظ است."

اما در تمام این سخنرانی وحدت آفرین، این به ادعای آنها، 15 میلیون نفر و به ادعای اینها، دست کم 30 میلیون نفر، هیچ جایی نداشتند؛ این 13 تا 30 میلیون نفر وقتی رای دادند، به قول ایشان به اصل نظام رای دادند، ولی آنقدر قابل نبودند تا رهبر همان نظام، حتی اشاره ای به این "مردم" بکند. آنها اگرچه با حاضر شدن پای صندوق های رای، وفاداری خودشان را به اصل نظام جمهوری اسلامی نشان دادند، ولی وقتی توی خیابانها، آرام و ساکت راه می روند و "حق" شان را طلب می کنند، "دشمن" آنها را به خیابان می کشاند و باید بدانند رهبر انقلاب "به هیچ عنوان زیر بار بدعت های غیرقانونی نمی رود". اگرچه ایشان "بعضی ها را مناسب تر از بعضی های دیگر برای خدمت" می دانند، اما همه آن 13 تا 30 میلیون ایرانی باید بدانند که "مردم" "انتخاب خودشان را کرده اند" و "انتخابات تمام شده است". "خواست مردم باید سر صندوق های رای مشخص شود، نه کف خیابانها".

رهبر انقلاب روز جمعه با چهره ای که نشانی از آرامش همیشگی را نداشت، حساب 13 تا 30 میلیون ایرانی را از "مردم" جدا کرد و آنها را با "دشمنان انقلاب و ملت" یکی فرض کرد.
اما یک جای این محاسبه لنگ می زند....


3 نظر:

ناشناس گفت...

سلام
نمي‌دانم بالاخره ايميل تسليت من به تو رسيد يا نه؛
با اين‌حال يك‌بار ديگر برايت مي‌فرستم
نمي‌دانم براي پدر چه‌بايد بگويم؛ همه‌اش ياد وقتي مي‌افتم كه زنگ زدم... بعد گفتي پشت در اتاقي هستي كه پدرت آن‌جاست. من هم خشكم زد. واقعا باور نمي‌كردم.
چه بگويم؟ خوش‌حالم وبلاگ راه‌انداخته‌اي. همين حالا ديدم. دو روز پيش آمدم ديدم توي جي‌تاك پيام گذاشته‌اي. ظاهرا خواسته‌بودي چيزي بپرسي؛ حتما مي‌تواني. اگر چيزي هست كه مي‌توانم پاسخ بدهم، در خدمتم. به احمد هم سلام مرا برسان. مراقب خودت باش.
مرتضي توكلي

r.delshad گفت...

boht
boht
sokut
...

ناشناس گفت...

قلعه حیوانات، به این فکر می‌کنم.

مهرناز گلستانه

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟