تیر ۰۵، ۱۳۸۸

رشته کار به دست کیست؟


سرعت تحولات در این چند روز آنقدر سریع بوده است که کمتر کسی توانسته است به صراحت پیش بینی کند واقعا در جامعه ایران چه روی خواهد داد. دلیل این امر آن است که این رویدادها را نه آیت الله خامنه ای دارد جلو می برد، نه میرحسین موسوی، نه هاشمی رفسنجانی، نه کروبی و نه هیچ کس دیگر؛ که اگر محور این جنبش و بازیگر اصلی آن، یکی از این آقایان بودند، پیش بینی حرکت بعدی آنها کار پیچیده ای نبود. هر کدام از اینها آنقدر در طول سی ساله اخیر در جمهوری اسلامی ایران نقش های مختلف در موقعیت های متفاوت، ایفا کرده اند که تحلیل گران و نظریه پردازان همه عکس العمل های آنها را از حفظ باشند. حالا اگر همین نظریه پردازان و تحلیل گران ترجیح می دهند محتاطانه تر از قبل اظهارنظر کنند، به این دلیل است که با میلیونها ایرانی طرف اند نه با یک فرد یا تعداد معدودی از افراد. اگرچه این جمعیت ایرانی، امروز به معنای دقیق کلمه "متشکل" نیستند، ولی هدف مشترک "رای منو پس بده" احساس مشترکی درآنها ایجاد کرده که فعلا سوخت مورد نیاز برای روشن نگه داشتن موتور جنبش را فراهم می کند.

حتی اگر در عمل، هیچ اتفاقی برای این انتخابات نیقتد؛ احمدی نژاد سر کار باقی بماند و حتی موسوی و کروبی هم با بدترین شیوه های ممکن ساکت شوند، این مردم هستند که بازی نفس گیر و طاقت فرسای دروغگوی بزرگ را برده اند. اگر هر دو کاندیدای اصلاح طلب نقطه های تاریکی در پرونده های عملکرد سیاسی شان باشد، این مردم هستند که یاد گرفتند حتی وقتی سه میلیون نفری توی خیابان ها می خواهند اعتراض کنند، فقط نگاه کنند، سکوت کنند و دست شان را به علامت پیروزی بالا ببرند. این مردم خوب می دانند چنین دستاوردی برای ما ایرانی ها که با هر تصادف سر چهارراه با هم دست به یقه می شویم، یعنی چه. اگر کروبی نقطه تاریک حکم حکومتی را پرونده اش دارد، مردم یاد گرفتند که مهمترین شعارشان این باشد: رای منو پس بده! تک تک آنها برای "رای" خودشان ارزش قائل شدند و از حکومت مسئولیت پذیری خواسته و حکومت را "مسئول" کارهایش کردند. و چون از مردم صدایی در نیامد ولی از آنها دستگیری و شکنجه و خشونت وحشیانه و کشتار درآمد، ناظران بی طرف هم فهمیدند رشته باریک "حق" رو به کدام سمت است. اگر موسوی 20 سال در عرصه سیاست دیده نشد، ولی مردم با حرکت این چند روزشان هزینه نادیده گرفته شدن شان را برای حکومت بسیار بالا بردند. کاری که تا به حال در همه این سالها نکرده بودند؛ حتی وقتی به کوی دانشگاه شان حمله کردند، وقتی یک شبه همه مطبوعاتشان را تعطیل کردند، وقتی جنازه نویسنده ها و روشنفکران را تحویلشان دادند و وقتی توی خیابان کتک خوردند و با تحقیر به آنها گفته شد چه جوری لباس بپوشند که به روان مریض آقایان رحم کرده باشند. مردم این بغض ها را تا به امروز جمع کردند و جمع کردند و صدایی از آنها درنیامد. حتی 85 درصد واجدان شرایط سر صندوق های رای حاضر شدند تا کاری به "اصل نظام" نداشته باشند تا در چارچوب قوانین و وضعیت موجود، صدای خودشان را به گوش "نظامیان" برسانند.

بنابراین تقلیل دادن این جنبش مردمی به جنگ قدرت میان هاشمی و خامنه ای، میان موسوی و کروبی و خامنه ای یا هر کس دیگر، در خوش بینانه ترین حالت کم لطفی و بی انصافی در حق به قول آنها 18 میلیون و به قول ما، بیش از 30 میلیون ایرانی و در بدبینانه ترین حالت توهین به شعور آنان و خیانت در حق جنبشی است که از سوز دل تک تک آنها گرم شده و امروز به اینجا رسیده است. این جنبشی نیست که یک شبه بعد از اعلام نتایج انتخابات رخ داده باشد؛ بذرش با احتیاط و بسیار آرام، از حدود 12 سال پیش با شعارهای جامعه مدنی و پس از آن با فعالیت های جنبش های مردمی از قبیل جنبش حقوق بشر، زنان، کارگران و معلمان، با افزایش بی سابقه تعداد ورودی های دختر دانشگاه ها، بالا رفتن سن ازدواج و افزایش طلاق های توافقی، کم کم در دل خاک ایران کاشته شده و بغض فروخورده ای است که از پس این سالیان ظلم و جور، در گلوها تلخ و نفس گیر شده و امروز مردم را آگاه به حق و حقوق شان و مصر به گرفتن آن کرده است. شاید شروع این ماجرا و طراحی دروغ بزرگ، جنگ میان آقایان بود ولی آنچه در روزهای بعد از آن گذشت، نشان داد که رشته کار از دست همه آقایان راست و چپ و اصولگرا و اصلاح طلب و داخلی و خارجی به در رفته و فقط به دست مردم افتاده است و بس.



2 نظر:

ناشناس گفت...

عرض كردم: موافقم. فكر كنم ثبت شده باشد.

ناشناس گفت...

ما نشان دادیم مستحق کتابها و مطبوعات بدون ممیزی و مجوز، مستحق آزادی در انتخاب پوشش، مستحق تشکلهای کارگری و حق اعتصاب، مستحق دسترسی به جریان آزاد اطلاعات و ... هستیم. ما باهوشتر و برتر از دیگران نیستیم اما نشان دادیم از جوامع غربی کمتر مستحق حکومتی دموکراتیک نیستیم. ما درعین حال که عادات، رفتارها و باورهای غلطی داریم که می بایست تصحیحشان کنیم اما نشان دادیم مستحق آزادی بیان و دموکراسی هستیم. اصلا مگر تمام مردمان مغرب زمین از عادات و باورهای خرافی و اشتباه بری هستند؟ آیا باید برای رسیدن به حداقلهای دموکراتیک لزوما تمام مردم و یا حتی اکثریت آنها متفکر و اندیشمند باشند؟! آیا در غرب چنین است؟ همان دو سه راهپیمایی بزرگ به خیل روشنفکران نمایان داخلی و مردمان غرب نشان داد که ما نه تنها دچار توحش ذاتی نیستیم که به اصول جامعه مدنی باورمندیم. آیا در همان کشورهای غربی با مردمان متمدنش چنین راهپیماییهای عظیمی بدون حضور چندهزار نفری انتظامات ممکن و میسر است؟

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟