تیر ۰۸، ۱۳۸۸

گر سنگ محک داری...


نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری آنچنان دروغ بزرگ، واضح و مبرهنی بود که محکی به دست مردم ایران داد تا حق و باطل را از هم جدا کنند. اگرچه این بازی از خود حکومت شروع شد و آنها معترضان به نتایج انتخابات را دشمن خدا و پیغمبر و ملت همیشه در صحنه معرفی کردند، اما در میان مردم این بازی رنگ و شکلی پردامنه تر پیدا کرد تا طرفداران احمدی نژاد به دشمن مردم، انسانیت، حق و عدالت شهره شوند. هر چند این مرزبندی آشکار بین روحانیون، مراجع و سران نظام هم دیده می شود، اما نفوذ آن به بطن جامعه و درونی ترین لایه های آن یعنی اعضای خانواده ها، اقوام و آشنایان و حتی گروه های بسیار تنگ دوستانه، قابل تامل است.

بعد از روشن شدن دروغ های بزرگ و شاخدار احمدی نژاد به مدد "رسانه" و خیانت و دهن کجی حکومت به اعتماد میلیون ها ایرانی، ظاهرا حجت بر مردم تمام شده است؛ اگر کسی بگوید احمدی نژاد برنده این انتخابات بوده، انگار که گفته ماست سیاه است. این انتخابات احمدی نژاد را نماد دروغ، خیانت، رذالت، پستی و حقارت کرد و طرفداران او را در منظر مردم، هم ارز او قرار داد. مردم این روزها فرقی قائل نیستند میان آن لباس شخصی ای که با باتوم برقی تن معترضان را سیاه و کبود می کند یا آن تک تیراندازی که مغز و گلوی معترضان را نشانه می گیرد، با کسی که به احمدی رای داده و در چنین شرایطی همچنان از او حمایت می کند.. این مسئله در جامعه ای مثل ایران که معمولا افراد نظر صریح خود را نسبت به یکدیگر و چشم در چشم هم ابراز نمی کنند، پدیده ای قابل مطالعه است و ظاهرا حکایت از اعتماد عمیق مردم به قدرتمندی "محک" شان دارد. آنها دیگر ابایی از این ندارند تا به راحتی رو در روی هم بایستند، چشم در چشم هم شوند و یکدیگر را خائن به وطن و خون های به ناحق ریخته شده خظاب کنند.

انگار که از منظر مردم، این انتخابات و وقایع بعد از آن، غربالی به دست داد تا بتوانند از طریق آن، دوست و فامیل و آشنا و همکارانشان را به کلی بتکانند و بعد از اینکه دیدند چه کسی طرفدار حق و چه کسی طرفدار باطل است، درباره آینده روابط اجتماعی خود تصمیم های تازه بگیرند...

تیر ۰۵، ۱۳۸۸

رشته کار به دست کیست؟


سرعت تحولات در این چند روز آنقدر سریع بوده است که کمتر کسی توانسته است به صراحت پیش بینی کند واقعا در جامعه ایران چه روی خواهد داد. دلیل این امر آن است که این رویدادها را نه آیت الله خامنه ای دارد جلو می برد، نه میرحسین موسوی، نه هاشمی رفسنجانی، نه کروبی و نه هیچ کس دیگر؛ که اگر محور این جنبش و بازیگر اصلی آن، یکی از این آقایان بودند، پیش بینی حرکت بعدی آنها کار پیچیده ای نبود. هر کدام از اینها آنقدر در طول سی ساله اخیر در جمهوری اسلامی ایران نقش های مختلف در موقعیت های متفاوت، ایفا کرده اند که تحلیل گران و نظریه پردازان همه عکس العمل های آنها را از حفظ باشند. حالا اگر همین نظریه پردازان و تحلیل گران ترجیح می دهند محتاطانه تر از قبل اظهارنظر کنند، به این دلیل است که با میلیونها ایرانی طرف اند نه با یک فرد یا تعداد معدودی از افراد. اگرچه این جمعیت ایرانی، امروز به معنای دقیق کلمه "متشکل" نیستند، ولی هدف مشترک "رای منو پس بده" احساس مشترکی درآنها ایجاد کرده که فعلا سوخت مورد نیاز برای روشن نگه داشتن موتور جنبش را فراهم می کند.

حتی اگر در عمل، هیچ اتفاقی برای این انتخابات نیقتد؛ احمدی نژاد سر کار باقی بماند و حتی موسوی و کروبی هم با بدترین شیوه های ممکن ساکت شوند، این مردم هستند که بازی نفس گیر و طاقت فرسای دروغگوی بزرگ را برده اند. اگر هر دو کاندیدای اصلاح طلب نقطه های تاریکی در پرونده های عملکرد سیاسی شان باشد، این مردم هستند که یاد گرفتند حتی وقتی سه میلیون نفری توی خیابان ها می خواهند اعتراض کنند، فقط نگاه کنند، سکوت کنند و دست شان را به علامت پیروزی بالا ببرند. این مردم خوب می دانند چنین دستاوردی برای ما ایرانی ها که با هر تصادف سر چهارراه با هم دست به یقه می شویم، یعنی چه. اگر کروبی نقطه تاریک حکم حکومتی را پرونده اش دارد، مردم یاد گرفتند که مهمترین شعارشان این باشد: رای منو پس بده! تک تک آنها برای "رای" خودشان ارزش قائل شدند و از حکومت مسئولیت پذیری خواسته و حکومت را "مسئول" کارهایش کردند. و چون از مردم صدایی در نیامد ولی از آنها دستگیری و شکنجه و خشونت وحشیانه و کشتار درآمد، ناظران بی طرف هم فهمیدند رشته باریک "حق" رو به کدام سمت است. اگر موسوی 20 سال در عرصه سیاست دیده نشد، ولی مردم با حرکت این چند روزشان هزینه نادیده گرفته شدن شان را برای حکومت بسیار بالا بردند. کاری که تا به حال در همه این سالها نکرده بودند؛ حتی وقتی به کوی دانشگاه شان حمله کردند، وقتی یک شبه همه مطبوعاتشان را تعطیل کردند، وقتی جنازه نویسنده ها و روشنفکران را تحویلشان دادند و وقتی توی خیابان کتک خوردند و با تحقیر به آنها گفته شد چه جوری لباس بپوشند که به روان مریض آقایان رحم کرده باشند. مردم این بغض ها را تا به امروز جمع کردند و جمع کردند و صدایی از آنها درنیامد. حتی 85 درصد واجدان شرایط سر صندوق های رای حاضر شدند تا کاری به "اصل نظام" نداشته باشند تا در چارچوب قوانین و وضعیت موجود، صدای خودشان را به گوش "نظامیان" برسانند.

بنابراین تقلیل دادن این جنبش مردمی به جنگ قدرت میان هاشمی و خامنه ای، میان موسوی و کروبی و خامنه ای یا هر کس دیگر، در خوش بینانه ترین حالت کم لطفی و بی انصافی در حق به قول آنها 18 میلیون و به قول ما، بیش از 30 میلیون ایرانی و در بدبینانه ترین حالت توهین به شعور آنان و خیانت در حق جنبشی است که از سوز دل تک تک آنها گرم شده و امروز به اینجا رسیده است. این جنبشی نیست که یک شبه بعد از اعلام نتایج انتخابات رخ داده باشد؛ بذرش با احتیاط و بسیار آرام، از حدود 12 سال پیش با شعارهای جامعه مدنی و پس از آن با فعالیت های جنبش های مردمی از قبیل جنبش حقوق بشر، زنان، کارگران و معلمان، با افزایش بی سابقه تعداد ورودی های دختر دانشگاه ها، بالا رفتن سن ازدواج و افزایش طلاق های توافقی، کم کم در دل خاک ایران کاشته شده و بغض فروخورده ای است که از پس این سالیان ظلم و جور، در گلوها تلخ و نفس گیر شده و امروز مردم را آگاه به حق و حقوق شان و مصر به گرفتن آن کرده است. شاید شروع این ماجرا و طراحی دروغ بزرگ، جنگ میان آقایان بود ولی آنچه در روزهای بعد از آن گذشت، نشان داد که رشته کار از دست همه آقایان راست و چپ و اصولگرا و اصلاح طلب و داخلی و خارجی به در رفته و فقط به دست مردم افتاده است و بس.



تیر ۰۱، ۱۳۸۸

مردی که زیاد می دانست


هر روزی که بیشتر از این بحران می گذرد، بیشتر به نظر می رسد که همه منتظرند ببینند "مردم" چه تصمیمی می گیرند و حرکت بعدی شان چیست و حاضرند تا کجا بروند و چقدر هزینه بپردازند. بسیاری از اصلاح طلبان و در واقع کسانی که ممکن بود بتوانند در چنین شرایطی ابتکار عمل را در دست بگیرند دستگیر شده اند و در عین حال حکومت هم هنوز به نظر نمی رسد وارد فاز سرکوب همه جانبه و خشونت بار شده باشد؛ هرچند که در ایجاد فضای رعب و وحشت تا حدودی موفق عمل کرده است. با وجودی که بهت این روزها از شوک روزهای ابتدایی کمتر شده است، اما کاملا واضح است هیچ یک از اصلاح طلبان چنین اتفاقی را با چنین حجم و گستره ای به هیچ عنوان پیش بینی نمی کردند که اگر کرده بودند الان آنها نگاه شان به مردم نبود، به جای اینکه مردم نگاه شان به وجود رهبری قدرتمند برای هدایت شان باشد.

تنها کسی که در میان سیاستمداران و تحلیل گران ایرانی از وقوع چنین تقلب بزرگی مطلع شد و یا اینکه پیش بینی کرد و همچنین درباره حوادث بعدی و خروش آتشفشان ها خبر داد، علی اکبر هاشمی رفسنجانی بود. نامه عجیب و تند رفسنجانی سه روز قبل از انتخابات، در حقیقت هشدار به رهبری از یک سو و هشدار به سران اصلاح طلب و مردم از سوی دیگر بود. به همین دلیل به نظر می رسد این نامه به عنوان یک سند تاریخی می تواند در این زمان هم مورد کنکاش دوباره و رمزگشایی قرار بگیرد تا شاید بتوان به کمک آن تصویر روشن تری از رویدادها به دست آورد.

رفسنجانی صرف از نظر نوع عملکرد و سوابق اش در طول سی سال گذشته، همواره به عنوان سیاستمداری هوشمند و زیرک چه در میان ایرانیان و چه در میان تحلیل گران غیر ایرانی مطرح بوده است. در حقیقت از رفسنجانی نه به عنوان یک روحانی در سلسله مراتب نظام جمهوری اسلامی، بلکه بیشتر به عنوان یکی از هوشمندترین سیاستمداران ایرانی نام برده می شود؛ او کسی است که علاوه بر هوش، تجربه ای منحصر به فرد از زیر و بم همه رویدادها و تصمیم های این نظام در سی سال گذشته داشته و پرونده همه فعالان امروز و دیروز زیر بغل اوست؛ چنانکه آیت الله خامنه ای هم در خطبه های نماز جمعه به رابطه 52 ساله خود با وی اعتراف کرد.

رفسنجانی در نامه ای که سه روز قبل از انتخابات نوشت، گفت که چه اتفاقی قرار است بیفتد و گفت که آقای خامنه ای نباید این کار را بکند و گفت که اگر این کار را بکند، چه پیامدهایی روی خواهد داد. او وقتی در نامه خود نوشت "ادعای این‌که مطالب او (احمدی نژاد) تحت تاثیر فضای مناظره گفته شده و فاقد "برنامه ریزی قبلی" است، پذیرفتنی نیست و گویا برای تحت الشعاع قرار دادن گزارش های مستند و مکرر دیوان محاسبات درخصوص مفقودالاثر بودن یک میلیارد دلار و ارتکاب چند هزار تخلف در اجرای بودجه است"، ادعا کرد اتفاقاتی در حال روی دادن است و برنامه ریزی هایی در حال انجام است که باید نسبت به آنها هشیار بود. از اشاره رفسنجانی به "مفقودالاثر بودن یک میلیارد دلار و ارتکاب چند هزار تخلف در اجرای بودجه" نباید به سادگی گذشت؛ شاید یک سر بحران اخیر بر سر قدرت باشد؛ احتمالا سر دیگر آن بر سر "پول" است! پولی که به هر حال در جایی خرج شده است؛ اینکه محل خرج این "یک میلیارد دلار" کجا و ارتباط آن با تقلب گسترده و رویدادهای مرتبط با آن چه بوده است، مسئله ای است که باید روشن شود.

او همچنین درباره زیر سوال بردن انقلاب و نظام می گوید که از "این بدتر نمی شد". یکی از برداشت هایی که می توان از این نامه کرد، این است که این سخنان هشداری به شخص رهبر هم باشد که شما ممکن خودت هم داری از این ماجرا رو دست می خوری؛ آنجا که می گوید "نقطه قابل توجه در این تهمت ها این است که غیر مستقیم، مقام ولایت در زمان رهبری امام راحل و جناب عالی که هادی دولت ها بوده اید و با اظهارات صریح، مدیریت ها را مورد تایید و تحسین قرار داده اید، نشانه گرفته است."

رفسنجانی در این نامه راه حل برون رفت را هم ارائه می دهد. آنجا که اشاره می کند "امام راحل دردآشنا با تشکیل گروه حقیقت یاب و داور، بخشی از حقایق را آشکار کردند." او درواقع تاکید می کند که وجود چنین گروه حقیقت یابی، می تواند به "آگاهی بیشتر مردم و رسوایی فتنه گران و در نهایت نجات کشور از خطر" بینجامد.

او اگرچه در آن نامه گفته "برای پرهیز از آلوده شدن فضای سیاسی کشور در آستانه ی انتخابات به تشنجات بیشتر، از عکس العمل فوری که مورد انتظار ملت است، خودداری کرده" است، ولی در این زمان می توان این پرسش را مطرح کرد که آیا الان هم که کشور در بحرانی که وی پش بینی کرده بود، فرو رفته است، باز هم از "عکس العمل فوری که مورد انتظار ملت است" خودداری خواهد کرد یا "انتظار ملت" را در مقام ریاست خبرگان رهبری برآورده خواهد کرد؟

او در ادامه نامه تاکید می کند "بی شک جامعه و به خصوص نسل جوان نیازمند اطلاع از حقیقت است." او به این "حقیقت" اشاره مستقیمی نمی کند و تنها به ذکر این نکته بسنده می کند که "این حقیقت با اعتبار نظام و همدلی ملت ارتباط جدی دارد". نکته دیگری که او درباره این "حقیقت " می گوید، این است که "اگر محدود به حق چند نفر بود؛ اقدام به نوشتن چنین نامه ای نمی کردم." پس "حقیقتی" که تا انتهای نامه به روشنی هم از آن چیزی نمی گوید، در واقع انگیزه نوشتن چنین نامه ای سه روز قبل از انتخابات می شود. رفسنجانی این نامه را بسیار در لفافه و محافظه کارانه نوشته است و تنها با ذکر این جمله که "در موقع مناسب انحرافات و حق کشی های ناگفته انتخابات و اعمال دولت نهم در اختیار مردم و تاریخ قرار خواهد گرفت"، شاید سعی می کند بار مسئولیت را دست کم در زمان انتخابات، از دوش خود ساقط کند.

او در ادامه نامه، وارد فاز پیش بینی از عکس العمل مردم در صورت ادامه حضور احمدی نژاد در عرصه شده و می گوید "بی شک بخشی از مردم و احزاب و جریان ها این وضع را بیش از این برنمی تابند". او در همین نامه محافظه کارانه خود آتش خشم مردم را به " آتش فشان هایی" تشبیه می کند که "از درون سینه های سوزان تغذیه می شوند"؛ شاید هیچ سیاستمدار درون حکومتی که هیچ، هیچ جامعه شناسی هم نتوانسته بود چنین تعبیر دقیق، روشن و واقعی ای از حال و روز فعلی مردم ایران داشته باشد.

او همچنین در ادامه، هم احتمال "نخواستن" و هم احتمال "تنوانستن" نظام را برای برخورد با "گناهان کبیره و اخلاق شکنی" که از سوی شخص رئیس جمهور سر می زند در نظر می گیرد؛ شاید "نخواستن" تا حدودی برای ما روشن باشد ولی اینکه "نتوانستن" در این تعبیر دقیقا به چه معنایی است، جای پرسش دارد.

رفسنجانی به رهبر هشدار می دهد که از این انقلاب جز من و شما کسی باقی نمانده است و هشدار می دهد که اگر "اقدام موثری" انجام نگیرد، "این آتش" در جریان انتخابات و "پس از آن" شعله ورتر خواهد شد. او انتخاباتی سالم و متکی بر رای ملت را تنها "کاری که می تواند عامل نجات کشور از خطر و باعث تحکیم وحدت ملی و اعتماد عمومی باشد" عنوان می کند. او کاملا مطلع بود قرار است در این انتخابات چه بر سر آرای مردم آورده شود و کاملا مطلع بود که چنین کاری در حکم "بنزین بر آتش افروخته" همان "آتشفشان ها" خواهد بود. رفسنجانی در این نامه پوشیده، احتمالا تمام تلاش اش را کرده تا هر چه بیشتر از غلظت رویدادها کم کند و در لفافه به موضوعات اشاره کند. او وقتی محافظه کارترین تعبیرش برای رویارویی با مردم می شود "ریختن بنزین بر روی آتشی شعله ور" ، تقریبا می توان حدس زد پیش بینی وی درباره جنبش مطالبات مردمی چیست.

او البته دیدگاه اش را باز هم رقیق تر، با شعری بیان می کند؛ "سرچشمه شاید گرفتن به بیل /چو پر شد نشاید گرفتن به پیل"

این نامه هنوز به نظرم نکته های نامکشوف دیگری دارد که افراد باتجربه تر و دنیادیده تری را برای تحلیل اش می طلبد...



خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

مردمی که دیگر مردم نبودند


آیت الله خامنه ای با سخنرانی نماز جمعه اگرچه در مواضع، کسی را شگفت زده نکرد اما در لحن و روش، بسیاری را حیرت زده بر جای میخکوب کرد؛ با بغض آخر خطبه دوم و گریه و ناله جمعیت، پیامی را به سرسپردگان خودش رساند که نفس های بسیاری را در سینه حبس کرد و بدن های بسیاری را سرد.

اگر کلمات به کار برده او را در این سخنرانی تحلیل محتوا کنیم، دو کلمه بسیار در این سخنان، پربسامد بود؛ "مردم" و "دشمن". اصلا بیایید فرض کنیم انتخابات دهمین دوره ریاست جهوری بدون هیج تقلبی برگزار شده است؛ محمود احمدی نژاد 24 میلیون رای آورده و میرحسین موسوی هم براساس آمار رسمی وزارت کشور احمدی نژاد،13 میلیون رای داشته است. روز جمعه همه "مردم" مورد خطاب رهبر انقلاب قرار گرفتند؛ از 42 میلیون مردمی که به زعم ایشان به اصل نظام رای دادند، تا 24 میلیون مردمی که "رئیس جمهور زحمت کش و مردمی شان" را برای بار دوم انتخاب کردند تا "بسیجی هایی" که در این آشوب ها صدمه دیده اند تا "مردمی" که کسب و کارشان به دلیل اعتراضات خیابانی به هم ریخته است و از کار و زندگی افتاده اند تا همه 85 درصد واجد شرایطی که "اگر به قصد قربت رای داده باشند، اجرشان در پیشگاه خداوند محفوظ است."

اما در تمام این سخنرانی وحدت آفرین، این به ادعای آنها، 15 میلیون نفر و به ادعای اینها، دست کم 30 میلیون نفر، هیچ جایی نداشتند؛ این 13 تا 30 میلیون نفر وقتی رای دادند، به قول ایشان به اصل نظام رای دادند، ولی آنقدر قابل نبودند تا رهبر همان نظام، حتی اشاره ای به این "مردم" بکند. آنها اگرچه با حاضر شدن پای صندوق های رای، وفاداری خودشان را به اصل نظام جمهوری اسلامی نشان دادند، ولی وقتی توی خیابانها، آرام و ساکت راه می روند و "حق" شان را طلب می کنند، "دشمن" آنها را به خیابان می کشاند و باید بدانند رهبر انقلاب "به هیچ عنوان زیر بار بدعت های غیرقانونی نمی رود". اگرچه ایشان "بعضی ها را مناسب تر از بعضی های دیگر برای خدمت" می دانند، اما همه آن 13 تا 30 میلیون ایرانی باید بدانند که "مردم" "انتخاب خودشان را کرده اند" و "انتخابات تمام شده است". "خواست مردم باید سر صندوق های رای مشخص شود، نه کف خیابانها".

رهبر انقلاب روز جمعه با چهره ای که نشانی از آرامش همیشگی را نداشت، حساب 13 تا 30 میلیون ایرانی را از "مردم" جدا کرد و آنها را با "دشمنان انقلاب و ملت" یکی فرض کرد.
اما یک جای این محاسبه لنگ می زند....


خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

اگر گریزم کجا گریزم / اگر بمانم کجا بمانم


امروز، گیج و منگ و مستاصل، احساس یک مرغ سرکنده را دارم... اگر گریزم کجا گریزم؟ اگر بمانم کجا بمانم؟

دو روز قبل از آن جمعه، خواستم که برگردم... برای همیشه برگردم و در سرزمین مادری ام نفس بکشم و بمیرم... من آن سرزمین را با خشمی عمیق و بغضی سنگین ترک کرده بودم ... اما عین عاشقی که قرار است بعد از مدت ها معشوق بداخلاق اش رو با اشاره ای مهربانانه و لطف آمیز ببیند، دلم سخت به طپشی عاشقانه افتاد و قلبم توی سینه ام دیگر جا نمی شد...

در این 7روز نتوانستم از احساسات عمیق و سرگشته ام چیزی بگویم... نتوانستم راهی باز کنم تا این همه اشک فرو خورده و نریخته را از زندان چشمهایم آزاد کنم... یکی آن سر دنیا روی ریشه های من نفت ریخت و در کمال خونسردی، رذالت و وقاحت، با کبریتی آن را به آتش کشید؛ بی آنکه من بفهمم ریشه هایم را آنجا جا گذاشته بودم... من فکر کرده بودم همه چیزم را با خودم کول کرده ام آورده ام این سر دنیا... همه چیزم را... نمی دانستم اینقدر سرگشته و بی پناه می شوم، اگر کسی سرزمین مادری ام را به لجن بکشد... فکر کردم وطنم را گذاشتم توی یک گنجه ته ته دلم و با خودم آوردمش این سر دنیا که هر وقت دلتنگش شدم، در گنجه را باز کنم، اشکی رویش بریزم، گرد و خاکش را پاک کنم و دوباره درش را بگذارم... ولی من حتی همین "دل" را هم جای دیگری جا گذاشته بودم و نمی دانستم...
حالا یکی دلم را به آتش کشیده است... دلی که آن ور اقیانوس ها جا گذاشته امش...


خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

راننده ای که به جای فرمان مسلسل گرفته است

اکبر هاشمی رفسنجانی، "همسنگر دیروز، امروز و فردای" آیت الله خامنه ای، این روزها سی و یک سال بعد از انقلاب اسلامی، سکوت خود را شکست و در نامه ای، به روند فعلی رفتارهای انتخاباتی در ایران به رهبر انقلاب هشدار داد. او که حتی در بسیاری از حوادث بعد از انقلاب، به دلیل "مصالح نظام" صدایی ازش درنیامد؛ حتی وقتی برادر دو دامادش (همسران فائزه و فاطمه) اوایل انقلاب اعدام شد و آیت الله لاهوتی، پدر دو دامادش هم بلافاصله کشته شد، به خاطر مصالح نظام هیچ نگفت، امروز آنقدر "احساس خطر" کرده است که نامه ای به رهبر می نویسد و از "آتشفشان"هایی حرف می زند که "از درون و سینه هایی سوزان تغذیه می شود". احتمالاتی را در این خصوص می توان مطرح کرد:
1. به گفته دبير ستاد انتخابات صدا و سيما، مناظره میان احمدی نژاد و موسوی را 200 میلیون نفر بطور زنده تماشا کردند؛ 50 ميليون نفر در داخل كشور و 150 ميليون نفر در سطح جهان. اگر انتقادهای سالهای گذشته به رفسنجانی تنها در روزنامه ها یا سایت هایی با تیراژهای محدود و مخاطبان معدود مطرح شده بود، امروز به مدد رسانه، تقریبا همه ایرانیان همزمان از صدای و سیمای دولتی شنیدند آنچه را که سی سال نشنیده بودند. از این منظر هاشمی بر خود واجب دیده است از خود و خانواده اش اعاده حیثیت کند. "اتفاق" مناظره های تلویزیونی، مرد سایه جمهوری اسلامی را وادار به واکنش کرد که اگر این بحث ها چنین در حجم وسیعی منتشر نمی شد، احتمال زیادی نداشت دقیقا سه روز قبل از برگزاری چنین انتخابات ملتهبی، رفسنجانی دیگر فکر "مصالح نظام" را نکند.

2. حزب الله لبنان که اصلی ترین حامی مالی و معنوی اش حکومت ایران است، هفته گذشته در حالی در انتخابات پارلمان این کشور شکست خورد که مناظرات تلویزیونی ریاست جمهوری ایران که کاندیداها پرونده های رو نشده بسیاری را برای یکدیگر رو کردند، از طریق تلویزیون العربیه در کشورهای عربی پخش مستقیم و ترجمه همزمان داشت. برخی شکست حزب الله در لبنان را بی ارتباط با فرو ریختن پوشال انقلاب اسلامی ایران در مناظره میان کاندیداها نمی دانند. شکست حزب الله در منطقه پیام کمی نبود و رفسنجانی، مردی که از روزهای ابتدایی در همه مراحل حساس در کنار انقلاب بوده است، شباهت هایی بین این روزها و سی سال پیش می بیند و با زیرکی در نامه اش اشاره می کند که وضعیت فعلی را "بی شک بخشی از مردم و احزاب و جریان ها بیش از این برنمی تابند" . او نگران از شکست مفتضحانه کاندیدای نظام در انتخابات ریاست جمهوری و در پی آن به وقوع پیوستن انقلاب مخملین، به تعبیر رویترز و به تهدید سپاه پاسداران در ایران، برای جلوگیری از این امر با نوشتن چنین نامه ای، پیشدستی کرد و در واقع با هشدار به رهبری برای صیانت از آرای مردم، راه را بر همه گیر شدن موج خروشان اجتماعی فعلی و به قول خودش "آتشفشان سینه ها" بست. او ابایی ندارد که اعلام کند "ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور" نمی داند و از رهبری که به زعم رفسنجانی "صلاح را در سکوت شان دیدند"، بخواهد که "مانع شعله ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن" شود. او وقتی می نویسد "سرچشمه شاید گرفتن به بیل /چو پر شد نشاید گرفتن به پیل"، یعنی در طول همه این سالها تا به این حد احساس خطر برای مصالح نظام نکرده است.

3. رفسنجانی دی ماه سال گذشته اشاره ای کرده بود به اینکه "اگر فقه تخصصی را بپذیریم، باید تقلید تخصصی را هم بپذیریم و اینگونه لازم نیست کسی در همه امور از یک نفر تقلید کند...شورای فقهی حداقل برای مسائل عمده مدیریت کشور تشکیل شود و علمای اهل تسنن و تشیع با هم همراهی کنند." این ایده ای است که رفسنجانی چند باری با انحاء مختلف آن را بیان کرده است. این فرصت بهترین و مناسب ترین زمان، برای آغاز قدرتمند چنین مباحثی می توانست باشد.


*

پیام رفسنجانی هر چه بود، آیت الله خامنه ای آن را نشنید؛ او اگرچه بعد از انداختن رای خود در صندوق، گفت: "مردم در روزهای اخیر و حتی شب ها آن طور که مطلع شدم در خیابانها حضور داشتند و هرگروهی طبق میل خودشان شعار می دادند اما رشد و آگاهی مردم نگذاشت یک حادثه تلخی به وجود آید، در واقع این مسئله نشان داد که مردم در صحنه هستند." اما پیام نامه را و پیام ملت را نشنید...

مجموعه حوادثی که دیشب در ایران روی داد، انتحاری سیاسی از سوی کسانی بود که واقعا ترمز ماشین مسابقه را کنده اند و راننده به جای اینکه فرمان را بگیرد، مسلسلی به دست اش گرفته است...


منتشر شده در روزنامه



خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

سنگین و بی صدا رفت

روح بابا بالاخره رضایت داد که جسم محنت کشیده اش را رها کند و برود...









باقی همه سکوت است...









پ.ن. از ابراز همدردی دوستان خیلی خوبم در روزنامه که اغلب شان را حتی تا حالا ندیده ام، صمیمانه سپاسگزاری می کنم.



خرداد ۱۱، ۱۳۸۸

با کروبی معامله می کنم!

قبل از بیان دلایلم، اول چند پیش فرض را مطرح کنم. من فکر می کنم برگه رای یی که در دست من است، برگه ای بسیار ارزشمند است که این امکان را می دهد تا به طور مستقیم با استفاده از این برگ برنده، مطالبات، خواسته ها و نیازهای خودم را فریاد بزنم. من این برگه را به هیچ حزبی، به هیچ گروهی و به هیچ کسی، حتی "منافع جمعی"، به هیچ قیمتی نمی فروشم؛ شاید این منافع جمعی، آخرین چیزی بود که با وجدان خودم درباره اش حکم صادر می کنم؛ من دیگر تحت هیچ شرایطی "منافع فردی"ام را فدای "منافع جمعی" نمی کنم؛ چراکه معتقدم منافع جمعی در سایه تامین منافع فردی حاصل می شود و حتی در صورت اثبات اینکه منافع جمعی در درازمدت منفعت بیشتری برای جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، داشته باشد، اگر من رای و نظرم را فدایش کرده باشم، آنقدر دچار سرخوردگی خواهم شد که دیگر هیچگاه عنصری فعال در همان جامعه به شمار نخواهم رفت. در واقع در این صورت فردیت و هویت شخصی ام را به گونه ای فدا کرده ام که دیگر بسادگی نخواهم توانست اثری از آن در خودم پیدا کنم. بنابراین رای دادن را حرکتی کاملا فردگرایانه و بر پایه منافع فردی شخص خودم ارزیابی می کنم و به کاندیدایی رای می دهم که فکر کنم "احتمال دارد" بیش از دیگران، منافع شخصی من را تامین کند.


من یک انسانم؛ به کاندیدایی رای می دهم که بطور مشخص، مسائل مربوط به حقوق بشر را در اظهارات و برنامه ها و اعلامیه های خودش مطرح کرده باشد و آنقدر شهامت داشته باشد تا به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری اعتراف کند ما در ایران حقوق بشر را رعایت نمی کنیم و منشوری جداگانه با عنوان "منشور حقوق بشر" منتشر کند و به درستی، همه بیانیه های پیشین اش را "فرع"و این موضوع را "اصل" بداند.

من یک زنم؛ به کاندیدایی رای می دهم که جسارت می کند و در فیلمی که از تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی پخش می شود، می گوید که به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان می پیوندد. تاکید می کند که وزیر زنی را در کابینه معرفی می کند و اجازه می دهد روبرویش از "حجاب اجباری" بگویند.

من یک روزنامه نگارم؛ به کاندیدایی رای می دهم که حق دسترسی آزاد به اطلاعات را به رسمیت بشناسد. کاندیدایی که با صراحت از لزوم وجود رادیو و تلویزیون خصوصی در ایران حرف بزند. کاندیدایی که بداند زندانی سیاسی، که بسیاری از روزنامه نگاران را شامل می شود، یعنی چی و به دفاع از زندانی سیاسی شهره باشد.

*******

اگر کاندیداهای موجود به شکلی مساوی منافع شخصی من را تامین کنند، به لحاظ اجتماعی هم، من افکار و عقایدی برای خودم دارم که در آن چارچوب، کاندیدای مورد نظرم را انتخاب می کنم:

1. به آدمهایی که جسارت حرف زدن از تغییر اصول به ظاهر غیرقابل تغییر را دارند، احترام می گذارم؛ به کاندیدایی رای می دهم که جسارت می کند و از لزوم تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی حرف می زند.

2. به آدمهایی که با ظالم مبارزه می کنند و در نهایت شجاعت، آدم زبان دراز و پرمدعا و ستمگر را سرجای خودشان می نشانند، احترام می گذارم؛ به کاندیدایی رای می دهم که حسین شریعتمداری، احمد جنتی، سرلشکر فیروزآبادی و خیلی های دیگر را سرجای خودشان می نشاند.

3. به آدمهای صادق و جسور احترام می گذارم؛ به کاندیدایی رای می دهم که حرف از تکلیف الهی و احساس تکلیف برای ورود به عرصه انتخابات نمی زند و حرف از مدینه النبی و اخلاق گرایی به میان نمی آورد. بحث از این مسائل برای کسی که قرار است در صندلی ریاست جمهوری بنشیند، کاملا فاقد جایگاه است؛ وگرنه در این صورت مرحوم آیت الله بهجت از همه کس برای ریاست جمهوری مناسب تر بودند!

4. به آدمهایی که وقتی وارد یک بازی می شوند، قواعدش را رعایت می کنند و جرزنی نمی کنند، احترام می گذارم؛ به کاندیدایی رای می دهم که به قواعد بازی سیاسی ریاست جمهوری تن داده باشد؛ حزب تاسیس کرده باشد، روزنامه داشته باشد، معاون اولش را معرفی کرده باشد، درک کند که ریاست جمهوری، مسئولیتی کاملا تیمی و عملگرایانه است و همیشه با تیم همراهش در مصاجبه ها و دیدارها شرکت کند.

تکلمه- شاید تحقق بسیاری از برنامه ها و ادعاهای مطرح شده، از اختیار شخص رئیس جمهور خارج باشد و شاید بسیاری از این برنامه ها، "تندروی بی مورد و بیجا" تلقی شود؛ اما من به کاندیدایی رای می دهم که دست کم جسارت کرده باشد و از اصلی ترین مشکلات جمهوری اسلامی حرف زده باشد و اصلی ترین مطالبات من را در شعارهای انتخاباتی اش گنجانده باشد. من به کاندیدایی رای می دهم که در بیان مطالبات و خواسته های من، "تندروی" کند؛ که من این تندروی را بسیار بجا و بسیار مفید در دراز مدت زندگی شخصی ام ارزیابی می کنم.

*
پ.ن. انتخاب کروبی، انتخاب از میان چندین کاندیدای کاردرست و تاپ نیست؛ انتخاب کروبی برای من، صرفا انتخاب میان کروبی و موسوی است؛ نه انتخاب کاندیدای مورد علاقه ام.
کروبی اشکالات بسیاری در طول مدیریت اش بر مجلس، به اش وارد است و این کاملا حرف درستی است. اما به نظرم به هر حال دیکته نانوشته که غلط ندارد. هر کسی که مسئولیتی داشته، طبعا خطاها و اشتباهاتی هم مرتکب شده.
اگر می گم روزنامه نگارم، هنوز یادمم نرفته کروبی با حکم حکومتی جلو اصلاح قانون مطبوعات را گرفت. ولی تحلیل عده ای بر این است که خب انتظار داشتید در آن شرایط چه می کرد؟ مثلا آیا استعفا گزینه مورد نظر منتقدان است؟ خب اگر گزینه خوبیه پس چرا خاتمی استعفا نداد؟ حالا استعفا هم نه، چرا اساسا دور دوم دوباره کاندیدا شد؟
البته این روشی نیست که شخصا خیلی هم باهاش موافق باشم اما اگر اشکالی به کروبی در عملکرد مجلس اش وارد باشه، به خاتمی هم وارد است و با همان استدلالها از خاتمی هم می شود دقیقا به همان شیوه خرده گرفت.
به هر حال کروبی، چهار سال پیش، کاری را که باید در ریاست مجلس می کرد و رو در روی رهبر می ایستاد مثلا، کرد و بعد از انتخابات برای اولین بار در تاریخ ایران اسلامی، چنان نامه ای به رهبر نوشت.
رای من، نه به کاندیدای دوست داشتنی و مورد تایید 100 درصدم که انتخابی میان کروبی و موسوی، دقیقا در خرداد ماه 1388 در کشور ایران است.
چهار سال پیش به هیچ عنوان به کروبی رای نمی دادم، ممکن است دو سال بعد هم از رای ام به او پشیمان بشم.
ولی الان اینطوری فکر می کنم.