شهریور ۰۳، ۱۳۸۸

شرح خزان دل به زبان نگاه‌اش است...

بهزاد نبوی


عبدالله رمضان‌زاده


محسن میردامادی


احمد زیدآبادی


محمد قوچانی


عکس‌ها از فارس

3 نظر:

کودکی در قبیله سرگردان در بیابانهای بلاخیز گفت...

مردان این قبیله کجا رفتند؟

دیریست این سئوال ،

ورد زبان شهر و دهات است


مردان این قبیله کجا رفتند؟

می پرسی وجواب نمی خواهی

می پرسم وجواب نمی خواهم


در شعر من زنی ست – که بی مرد مانده است

این زن

هر شب که بغض گفتن دارد

از مرد قصّه ی تو سخن دارد

مردان قصّه های تو افسوس

مردان قصّه اند !



گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

شاید عجیب باشد

امّا

مردی که سال هاست

در انتظار آمدن مرد دیگری است

گاهی دلش برای خودش تنگ می شود


م.هـ. بهمنی

رويا گفت...

مي بيني اوضاع رو؟ دل بي قرار و بغض بي تمام و درد است و رنج.

ناشناس گفت...

زندگی در تگاه یک نقش هست که همه دارن باهش یک قصه که هم شیرین هست و تلخ درست میکنن اما چیزی که از یاد رفتنی نیست دیگر جای دوستان را کسی پر نمیکنند پس دل ت برات تنگ نشه تو همیشه به یاد ماندنی هستی دوستت قطره قطره اشک

ارسال یک نظر

شما چی فکر می کنید؟